واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

پدر...

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۷:۳۰ ب.ظ

دلتنگی گوشه دلم لانه کرده بود، در این روزها که روز پدر است و پدر نیست...

خزیده بودم کنج حسرت، به یاد دخترانه ترین روزهایی که به مهر پدر آمیخته بود، به یاد پدرانه ترین روزهایی که او بود اگرچه روز پدر نبود. خزیده بودم کنج حسرت، اما...



پدرم...

پدرجان! روزت مبارک  

 

مرا ببخش! فراموش کرده بودم که تو سالهاست گوشه قلبم اعتکاف کرده ای، سالهاست...

فراموش کرده بودم که به پاس طعم محبتی که به قلب مسکینم چشانده ای و نوازش عشقی که به احساس یتیمم هدیه داده ای و رهایشی که به روح اسیر دلتنگی ام بخشیده ای، باید روزهای بسیاری را روزه داشت.

به یمن وجود تو همه روزهایم ایام البیض است، روزهایی که ماه منیر تو سپیدی و روشنایی اش بخشیده است.

پدرم! ماه منیرت تابنده، سایه ات مستدام، روزت مبارک باد.

  • باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی