واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

دیر کرده ای...

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ

اینجا اول داستان من است:

صدایت را می شنوم

از پشت بلندترین روز تنهایی

دلباخته ات می شوم

 و می دوم

در کوچه های بی انتهای شهر

پا برهنه، سر برهنه، مجنون

یک شهر

پشت قدمهای خونی ام قهقهه می زند

می دوم

تو...نیامده می روی...

 

آه... روزگار درد

روزگار تلخ...

چگونه این راه را برگردم

بی بهانه ای که منتظرم باشد

بی تو؛ که منتظرت باشم

آی دردمند من

فریاد بزن...بگو کجا اتراق می کنی

نشانه ای بگذار

نگذار

دوباره برگردم

این راه سنگ بسته را

برگرد!

و آخر داستانم را بنویس...

  • باران

نظرات  (۱)

  • ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
  • می دوم

    پابرهنه.سربرهنه.مجنون..

    هیع...

     

     

    پاسخ:
    نسیم عزیزم
    ممنونم از حضور و نظرتون 
    لطفتون مستدام

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی