واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

از کوچه باغ های قمصر کاشان

که آن روز از ترس "او" می دویدمش

تا بن بست خلوت "تو"

که موضع قرارم با تو بود

یک بزرگراه طویل فاصله است

و من

همه راه را دویده ام

ببین نفس زدنم را...

 

حالا که اینجا هستم

نیمی ترس ام

از او که در پی من است

نیمی اشتیاق

که مست تو می شوم

از خانه تو بوی گلاب می آید...

  • باران

این بسته پستی را برایت می فرستم؛

 

یک قاب سبز از خزه های مخملی شمال

که بوی باران بدهد

یک آلبوم، انباشته از پوست شفاف جیرجیرکهای دوست داشتنی ام

که صدای جنگل را بشنوی

یک عکس سه در چهار از مهمان ناخوانده کوچکت

که برایت داستانش را بگوید

یک کاسه انار دان کرده ی ملس

که طعم بعد از ظهرهای پاییزی را به خاطر بیاوری

 

تو برایم چه می فرستی؟

 

من از تو تب 39 درجه می خواهم

اتاق تنهایی ام سرد است...

  • باران