واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

پیش از این، مرده و بی حس بودم

مثل یک شاخه خشکیده، که از درک فنا لبریز است

باغ احساس من از فرصت رویش خالی،

جاده عاطفه تا نقطه روییدن گل خاکی بود ؛

)خوب این خاطره در یادم هست ؛

پام در چاله احساس افتاد

وقتی از روی پل واژه به دیدار گلی میرفتم(

من زمستان بودم

قطرات نفسم یخ میزد

وقتی از دامنه سبز خیال

پیش تر می رفتم

 

 ***

من و احساس در اندیشه فردا بودیم

تا سحر زودتر از خواب زمستانی اندیشیدن

بیدار شویم

من و احساس در این حال به سر می بردیم...

ناگهان حس من از ساقه خشکی آویخت

چشمهایم از دور

گرمی حادثه ای را حس کرد

من صدای تپش بال پرستوها را

پشت قاب همه پنجره ها حس کردم

من کسی را دیدم

چشم در چشم من انداخت... و بعد،

روی شفافیت خاطره هایم ها کرد

رویَش اینگونه نوشت:

آه! اینجا چقدر خاموش است؟

و چرا کلبه از احساس طراوت خالیست؟

و چرا در اینجا

هیچ جاپایی نیست

از عبور نفس شب بوها؟

و چرا در اینجا

روی سبزینه هیچ عاطفه ای شبنم نیست؟

و چرا در اینجا

واژه ها ساکت و خواب آلودند؟

باز کن پنجره را

گوش کن خوب به آواز دل چلچله ها

سبزه ها را بنگر!

غنچه ها را بشمار!

چشم را آینه چشمه رؤیاها کن

بوسه بر چهره ماه علف مزرعه زن!

خاک را مزمزه کن!

آب را مزمزه کن!

رقص کن با خمش ساقه پیچک در باغ

ذهن را وصله بزن روی گل قاصدکی

بسپارش به نسیم

بگذار از سر تو تا ته دنیای تخیل برود

قلمت را بردار

و بکارش با عشق

در دل خاکِ تر ِ باغچه رویشها

چیزی از حس تغزل بنگار

حرفی از رویش پروانه بزن

همنوا شو با باد

همصدا شو با رود

همنفس با نفس گرم شقایقها باش!

کمی از تازگی حنجره سهره بگو!

نغمه فاخته را زمزمه کن!

قصه زندگی سار و چکاوک بنویس

تازه شو، تازه بکن خاطره ها را از نو

حرف آخر اینکه:

سبز کن قصه روییدن را

 

***

خواب از کوچه چشمم رد شد

غنچه نازک احساس شکفت؛

می توانم اکنون

روی پرواز گل قاصدک اندیشه کنم

می توانم اکنون

تازگی را به چمن های زمین بسپارم

من در اندیشه رویش هستم  ؛

این همه ماحصل حادثه باران است ؛ 

دیشب اینجا نمی از ابر سخاوت بارید...

  • باران

در اینکه هربار بعد از هر اجتماع ملی، اعم از انتخابات، راهپیمایی یا حضور در صحنه به هر شیوه دیگری که در وطن صورت می پذیرد، دشمن انگشت به دهان میماند و مبنای قضاوتش در باره امت مسلمان را کمثل بیت العنکبوت بی بنیان و سست و آبکی میابد شکی نیست؛ از چنان دشمن نا آگاه با منطق مسلمانی و نامانوس با احساسات خالصانه بین امت و امامش، چنین واکنشی قابل انتظار است، اما از آنها که 30 سال است با ملت همنفس بوده اند؛ تلخ و شیرین این ملت را دیده اند، انگیزه هایی که این مردم را وادار به حماسه آفرینی می کند رصد کرده اند و جنس این مردم را در ماهیت انقلابی که خلق کرده اند شناخته اند، بعید است که هنوز منتظر باشند که ملت با هر الگوی فریبنده ای جهت عوض کند و در پس هر شعار تجدید نظر طلبانه ای به آرمانهایش پشت کند و پرچم درایتش را به هر باد مسمومی بسپارد.

چگونه است که با وجود این شواهد روشن وبراهین قاطع که بارها در حضور خالصانه ملت در صحنه های سیاسی نمود پیدا کرده است، هنوز نمیتوانند توده ها  را خارج از چهارچوبهای حزبی و قبیله ای و مستقل از همه بزهکاریهای سیاسی ای که زینت بخش تحزب دور از اخلاق است، نظاره کنند، و خط پر رنگ اتصال آنها را به ولایت - که یک امر موجه عبادی- سیاسی نزد ملت است- بشناسند، و به ذهن بسپارند که انگیزه ها و عکس العملهای این امت با قواعد دنیای سیاست زده بی ریشه فعلی و پیش بینی ها و تفسیرها و تحلیلهای آن سازگار نیست.

 

چند بار دیگر و با چه زبانی رساتر از لبیک گویی به فراخوان مقتدا، ملت باید بر اباطیل مجتمع در خیالات ناپخته، مهر باطل بزند تا هربار، عده ای به طرح استراتژی برای جلب اعتماد امت به نظام نپردازند و در پی هر فرصتی عقده های کهنه را به بهانه دلسوزی برای امت بیرون نریزند و دهان لق رسانه های معاند را باز نکنند و کانالهای بهره وری تبلیغاتی شان را فراخ تر نکنند؟

چگونه و به چه شیوه ای باید اثبات شود که اگر ملت دخل و تصرف در آرا و اراده ها را باور کرده بود حماسه ای به بزرگی آنچه 12 اسفند را جاودانه کرد نمی آفرید؟ چه زبانی آنها را قانع خواهد کرد که تفرقه افکنی و تخریب وجهه نظام، در مواجهه با حماسه لبیک و حضور، تاب جولان  ندارد و اثربخش نیست؟ در پیشگاه آنان مردم چند هویت دارند که گاه اینگونه برای جلب اعتماد و احقاق حقوقشان، حاکمیت را به محاکمه می کشند و زمانی رای و نظرش را که خط بطلان بر بیراهه ها کشیده است، بر نمی تابند و"نه"ی  درشت ملت به سیاست بازی های کهنه و رنگ باخته را تحمل نمی کنند و بر پیکر انتخاب امت خنجر انتقام می کشند؟ کدام را باید باور کرد؛ دلسوزی برای انتخاب ملت و دغدغه حفظ ماهیت آن را، یا ایستادگی و مقاومت بی منطق در برابر اراده ملی و به لجن کشاندن حضور میلیونی را؟

 

شکی نیست وقتی معنویتی که امام با تمسک به آن پیروزی و شکست را در سایه انجام تکلیف برابر می دانست، در گیر و دار روزمرگیهای سیاسی، زایل شده و به انبار تئوریهای بی مصرف سپرده شود، عده ای از وابستگان به نظام که با رشد نهال انقلاب بزرگ شدند و به اوج رسیدند، فراموش می کنند که "حفظ نظام اوجب واجبات است" و به واسطه همین آلزایمر اختیاریست که لجبازیهای بچگانه در میدان سیاست را رقم میزنند و امنیت نظام را وجه المعامله این بازی پرخطر می کنند.

کاش کهنه کاران بازار سیاست، به اثر انگشت امت دقیقتر نظر کنند و به صدای رسایی که در پس هر انحنای این خطوط انعکاس یافته خوب گوش فرا دهند و بیش از این از امت فاصله نگیرند و دایره انزوا را بر خود تنگ تر نکنند: " نشانه‌‌‌‌‌ اعتماد مردم بهاین نظام، حضور چهل میلیونى در انتخابات بود... اینها براى اینکه این حرف را دروغ از آب در بیاورند، مکرر در مکرر تبلیغات کردند که اعتماد مردم از دست رفته؛ چه کار کنیم؟ حالا بعضى در لباس دلسوزى گفتند چه کار کنیم که اعتماد برگردد!  مردم بهنظام اعتماد دارند، نظام هم به مردم اعتماد دارد.  ان‌‌‌‌‌ شاءاللَّه خواهید دید در انتخابات آینده - که حالا دو سه سال دیگر است - همین مردم با وجود همین بازیگرى‌‌‌‌‌ اى که مخالفان و دشمنان و غافلان و بى خبران داخلى کردند، یک حضور مستحکمِ قوى‌‌‌‌‌ اى درانتخابات خواهد داشت."

و همگان "حضور مستحکم قوی مردم " را درشکوه حضور میلیونی انتخابات مجلس نهم به نظاره نشستند، مگر آنانکه اراده کرده بودند از کنار این حقیقت با چشم بسته عبور کنند.

  • باران