واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


شاه رفته است

شاه بود و رفته است

بعد از آن

هرچه شاه هست و بود و می شود

می رود

از دل وطن...

  • باران

برف سنگینی نشسته بود

روی شاخه ی افسرده ی فصل ها

که رویش را

از یاد برده بودند

روی دست خالی مترسک ها

که سرد و سترون بود

روی بال بی جان گنجشک ها

که پرواز

از قاموس خاطرشان پریده بود

اما...

 آن شب

آن شب که ماه

از قلب زخمی پنجره عبور کرد

و در نهر جاری چشمها افتاد

ژن های خفته انقلاب کردند؛

پدرم، از ریشه، گیاه شد

و رویید

و رسم فصل ها را دگرگون کرد

و زمستان،

بهار غیر منتظره ای شد

که تاریخ را دگرگون کرد؛

بهارِ/ بهمنِ/57


30 سال بعد

من وارث بی بدیل ژن ها بودم

و در خیابان بود که جوانه زدم؛

و زمستان

بهار غیر منتظره ای شد

که تاریخ را دگرگون کرد؛

بهارِ/دی ماهِ/ 88


ما نسل های معجزه گریم

که شاهکارمان تغییر فصل هاست

حالا

ژن هایم را 

زیر پای خورشید انداخته ام؛

باید

زمستان های پیش رو را

بهار کنند!

  • باران