تو نیستی
دیواری نیست
حرفی نیست؛
جز دلی تنگ
که در مخروبه ای
تنها مانده است...
یادت هست؟
همه ی یادگاریهایم را
روی دیوار خانه ی تو می نوشتم
با انگشتانی که می تپید
با شوق و عاطفه؛
پیش از آن اولین طوفان
پیش از آن آخرین پاییز...
پ.ن....................
24 آذر 87 قلب پدرم از تپش ایستاد.