واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

فرار...

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۸۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد قید همه چی رو بزنی؛ بری بشینی تو یه چار دیواری که هیچی نداره غیر از چار تا دیوار که جمع شدن زیر یه سقف؛ یه خونه ی خالیه خالی، نه تلفنی داشته باشی که جواب بدی، نه آدرستو کسی داشته باشه و پیدات کنه، نه به کسی سر بزنی، نه کسی رو ببینی!

اصلا بی خیال چار دیواری شی و بری وسط یه برهوت، وسط یه جنگل، وسط یه کویر؛ زیر آسمون شبتو روز کنی و روزتو شب...

 

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد دو سه روز یه تب خیلی شدید بگیری تا همه این هیکل که روی روحت سنگینی می کنه آب بشه، زرد و زار بشی و به مرز مردن برسی و برگردی؛ یه حالتی که انگار دوباره به دنیا اومدی!

اصلا یه هفته بری تو کما، یه هفته چشمتو ببندی روی دنیا، روی زندگی، روی همه آدما، روی همه نامردیا، روی همه نامردا، یه هفته از همه چی بی خبر باشی، یه هفته نفس نکشی، یه هفته نفست مصنوعی باشه، قلبت مصنوعی باشه، زندگیت مصنوعی باشه، خودت مصنوعی باشی، اصلا یه هفته تو این عالم نباشی!

 

بعضی وقتا چه قد دلت می خواد بری تو یه امامزاده ای، حرمی... و سفت و محکم ضریحو بچسبی، بعد رودربایستی با خدا رو کنار بذاریو از ته ته دلت فریاد بزنی : خدایا خسته شدم خسته شدم خسته شدم...

  • باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی