زیر چتر سکوت
کیسه زباله را گره میزنم و می برم توی حیاط . تنم از هوای نیمه سرد پاییزی مور مور می شود. صدای بلند موسیقی خانه همسایه همه کوچه را برداشته،
"حنا بندان" پر سر و صداییست؛ از همانها که من اصلا دوست ندارم.
کیسه زباله را کنار باغچه رها می کنم و بر می گردم به اتاق. پنجره را که کمی باز گذاشته ام تا پاییز را توی ریه هایم بکشم می بندم، حالا هیچ صدایی گوشم را نمی خراشد.
لذت عمیقی حس می کنم از سکوتی که در اتاق جریان پیدا می کند. خیلی خوشحالم که وسط آن هیاهوی دلهره آور نیستم.
از اینکه رودربایستی را کنار گذاشته ام و بی خیال دعوت همسایه شده ام حس خوبی دارم.
حالا قدر این چار دیواری را که در پناهش از تشویش کوچه در امانم بیشتر می دانم. کیف می کنم که دور از شلوغی بدقواره کوچه و نگاه همیشه سوالی همسایه ها، دوباره فسیل می شوم روی صندلی سبز زوار در رفته گرَدان، و می نشینم جلوی کامپیوتر کهنه ام، دستی روی کیبورد عقب مانده ام می کشم و عینک را می چسبانم روی دماغم و چشم می دوزم به مانیتور 17 اینچ، و باز سرم را می گردانم توی خبرگزاریهای سبز و سرخ و سیاه.
چه دلچسب است دور از درد سرهای این محله پر رفت و آمد و شلوغ، چپیدن توی وبلاگهای رنگارنگ و سرگرم شدن به کامنت خواندن و کامنت گذاشتن. چقدر حال می کنم با این دنیای مجازی، وقتی دنیای واقعی اطرافم بدجوری بی ریخت است.
- ۸۹/۰۸/۲۵