گپی با سید!
دلتنگت بودم سید!
هوس کرده بودم دوباره به دیدنت بیایم،
به همانجا که نقطه عروج تو به سوی او شد،
همانجا که اوج گرفتی و ستاره شدی و آسمان را برگزیدی،
همانجا که پرنده شدی و کوچ کردی وخاک سیرتان را جا گذاشتی...
هوس کرده بودم دوباره به فکه بیایم و تو را ببینم،
اما چه دیرفهمیدم که تو همین جایی،
در همین سرخ واژه هایی که روح بزرگت را جاودانه کرده اند،
در همین درد واژه هایی که قبرستان نشینان عادات سخیف را توصیف کرده اند،
چه دیر فهمیدم که تو "مانده ای" و زمان ما را با خود" برده " است...
به فکه فکر می کنم
به خاک داغدیده ای
که سرخ از تراوش جنون لاله هاست
به مین
به سیمهای خاردار
و وسعت زمین تشنه ای
که پشت سیمهای خاردار مانده است
به فکه فکر می کنم
به خون
به خط روشن جنون
و سیٌدی که نیم راه تا بهشت را
پیاده رفت
و رفت روی نقطه عروج؛
روی مین والمری
و نیم دیگر طریق را
پرید و رفت
و جسم تکه پاره را
درون رملهای فکه جا گذاشت
- ۸۹/۰۸/۲۹