دخترکان عاشورایی ؛ برگی از دفتر مظلومیت
این برگ از دفتر عاشورا تاثیر عمیقی بر من گذاشته است. اعتراف می کنم در برابر شنیدن این واقعه های کوچک که صرفا گوشه ای از تاریخ وسیع عاشورا را اشغال کرده اند، قلبم متزلزل شده است؛ دختری که آخرین گامهای پدر را با حسرت می شمارد، طفلی که بی تاب تشنگی است، پدری که عطش فرزند بی تابش می کند، لشگری که در حسرت کشتن فرزند لب تشنه پیامبر است و ...
***
سیدالشهدا(ع) برای وداع به سوی خیمه ها آمد و اهل بیتش را چنین خطاب کرد: ای سکینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام کلثوم! خداحافظ همه شما.
امام (ع) فرمود: چگونه چنین نباشد کسی که نه کمک کننده ای دارد و نه یاوری؟
سکینه گفت: ای پدر! ما را به حرم جدمان باز گردان!
امام فرمود: اگر مرغ قطا را رها می کردند، می خوابید (کنایه از اینکه به ماندن در این وضعیت مجبورم)
زنان حرم با شنیدن سخنان امام شیون و زاری کردند....سکینه فریاد کنان به سوی پدر آمد. امام(ع) -که سکینه را بسیار دوست می داشت - او را به سینه چسباند و اشکهایش را پاک کرد و فرمود:
ای سکینه! بدان که گریه کردن تو پس از شهادت من طولانی خواهد بود. مادامی که جان در تن من است دل مرا با اشک حسرت خود نسوزان!
ای برگزیده زنان! هنگامی که کشته شوم، تو به سوگواری برای من سزاوارتری !
***
هنگامی که امام با اهل حرم وداع کرد و اراده میدان نمود، دختر سه ساله خود را بوسید و آن طفل از شدت تشنگی فریاد برآورد: « یا ابتاه ! العطش» ؛ پدر جان تشنه ام، آن حضرت فرمود: دختر کوچک من! صبر کن تا برایت آب بیاورم.
آن حضرت از فرات بیرون آمد و خود را به سرعت به خیمه ها رسانید. دخترک به استقبال پدر آمد و گفت: ای پدر مهربان! برای من آب آورده ای؟!
امام از شنیدن این سخن، اشک از دیدگانش جاری شد و فرمود: عزیزم! به خدا سوگند که تحمل تشنگی و بیقراری تو بر من دشوار است؛ سپس انگشت خود را در دهان دخترک گذاشت و دست بر پیشانی او کشید و او را تسلی داد، و هنگامی که خواست از خیمه ها بیرون برود دخترک به سوی امام دوید و دامانش را گرفت. امام فرمود: فرزندم! نزد تو باز خواهم گشت...
- ۸۹/۰۹/۲۱