رنج بزرگ
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ
خون حادثه هوا را خوب بلعیده است
و ریه ها
برای یک جرعه اکسیزن له له می زنند
و نفس احساس خفگی می کند
اما
از سنگینی سایه این روز مَفَرّی نیست
***
عقده ها توی دلت تلنبار شده اند
و هرچه گریه می کنی
گرهی به گره های دلت اضافه می شود
و این ؛
نه به لطافت احساس تو
که به خشونت واقعه وابسته است
حالا ؛
با یک حساب دو دو تا چهار تا
خوب درک می کنی
که ارزش تو زیر صفر است
و اگر فیزیولوژی احساس را آموخته باشی
خوب لمس می کنی
که پای درک تو فلج است
و کم کم می فهمی
برای دهان تو زیادی بزرگ است
لقمه " یا لیتنی کنت معک"
و این؛
دردی بزرگتر از درد عاشوراست...
- ۸۹/۰۹/۲۴