عمار ها ایستاده اند...
دیروز
"قرآن ها" روی نیزه اند
و قرآن ناطق محصور در هجوم نیزه ها
و گوشها روی فریاد روشنگرانه عماربسته است
عمار، اسماعیل قربانی" ولایت" است
و"علی" تنها مانده در کارزار با احمقها و خائن ها
معاویه سخت تشنه نوشیدن قدرت است
و به دامن نیرنگ چنگ می زند
"عمرو عاص" شرط می گذارد برای "برون رفت ازبحران"
او خواص بی بصیرت را خوب می شناسد
و پخمگی را از پیشانی شان می خواند
عمروعاص مغز " ابوموسی" را خوب جویده است
ابوموسی با خدا رابطه نزدیک دارد!
و حکمیت لقلقه زبانش
او دلش به حال وحدت مسلمانان می سوزد
و جنگ بین دو گروه مسلمان را حرام می داند
وعلی و معاویه را یکسان تفسیرمی کند
او از علی(ع) بیشتر می فهمد
و قربه الی الله قرآن ناطق را زمین می زند
و عمروعاص با دمش گردو می شکند
علی تنها می ماند
و بلاهت اشعری همه چیز را بر باد می دهد
امروز
"وحدت ملی" روی نیزه هاست
و "عمروعاص" شرط می گذارد برای مشارکت !
" اشعری" دلش به حال وحدت ملی می سوزد
و جنگ بین دوگروه مسلمان را حرام می داند
اما چشمش برای رویت خیانت خیلی ضعیف است
او با "بزرگان" رابطه نزدیک دارد!
اما"جذب حداکثری" را چپکی می فهمد
بلاهت خوب مغزش را جویده است
و خر بصیرتش لنگ می زند
و قربه الی الله فتنه سبز را ورز می دهد
وقند توی دل عمروعاص آب می کند
اما "علی" دیگر تنها نیست
و عمارهای متکثر ،اسماعیل قربانی "ولایت" اند
و اشعری محکوم به ذلت است
وقتی ورقهای خنگ تاریخ را از بر می کند...
- ۸۹/۱۰/۲۶