سرگیجه!
نمی دانم من، آدم ساده انگاری هستم یا زیاد خوش بینم یا حقایق اطرافم را چپکی تفسیر می کنم یا ترازوی تحلیلم سنگ تعقل را کم دارد یا چیزدیگریست ...
اغلب اوقات یک "مسئله"، یک "شخص"، یک "حادثه"، یک "شخصیت"، یا یک "واکنش" را جوری تجزیه و تحلیل می کنم که در نهایت، احتمال وقوع گزینه "الف" را پیش بینی می کنم. از هر کانالی موضوع را بررسی می کنم به گزینه الف می رسم.
زمان می گذرد... و بعد، در انتهای جاده انتظار من، در کمال ناباوری گزینه "ب" ظاهر می شود؛ یک پدیده کاملا متناقض و متضاد با آنچه فکر می کردم و منتظر وقوعش بودم...
عکس العمل من در برابر این تناقض، گاهی بهت زدگی شدیدی ست که دامنه آن حتی روی جسمم تاثیر می گذارد و دچار سرگیجه می شوم.
گاهی موضوع برایم خنده دار می شود، گاهی، از وقوع آنچه منتظرش نبودم خیلی غمگین می شوم، و گاهی از هرگونه احساسی خالی ام...
اما بعضی وقتها دل شکسته می شوم ؛ حالتی که در روابط عاطفی ام با "اشخاص" اتفاق می افتد.
برخی اوقات تفسیر و تحلیل و پیش بینی و انتظار من از رفتار اشخاص، با آنچه واقعا محقق می شود تضاد و تناقض فاحش و مایوس کننده ای دارد.
این دل شکستگی، به عمق لایه های احساسم نفوذ می کند و رنگ و بوی لحظه هایم را تغییر می دهد.
انگار، از شوق و حرارت یک انتظار شیرین تب کرده باشی و بعد همه شور و حال و احساست را منجمد کنند...
...
"دنیای عجیبی ست، خیلی عجیب، خیلی خیلی عجیب"...گمان می کنم این، تنها گزینه ای ست که هیچ بدل و جایگزینی ندارد.
- ۸۹/۱۱/۱۴