واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

چند برش از زندگی/ چند برش از مرگ

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۸۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ
 اپیزود اول/ فصل زندگی

از ضلع شمالی گلزار شهدا که وارد می شوی به میهمانی قطعه کوچکی از بهشت دعوت میشوی با فرشتگان ناشناسی که میزبانی ات می کنند. اینجا سنگ مزار شهدا میزبانان ناشناس را این گونه معرفی می کنند: مجاهد عراقی شهید...

نمی توانی قدم در این قطعه ظاهرا خاموش از بهشت بگذاری اما دو قطره اشک التیام بر آتشی که غربت فرشته های خونین بال خدا بر دلت می گذارد نریزی. نمی دانم این مجاهدان عراقی که جغرافیا دراندیشه بلند عاشورائی شان یک شوخی دردآور بود و مرزشان را جنون و شهادت رقم می زد از کجا آمده اند؟ از مهاجرینی بوده اند که در وطن زندگی می کردند یا اسرایی که درسهای شهادت پرور اسلام نقش عشق بر قلبهای پاکشان حک کرد یا...اما هرچه هست از سنگهای مزاری که نه نمی از گلاب اشک شستشویشان کرده و نه گل پرپری به نشانه وفاداری زینت شان بخشیده و نه شمع روشنی به علامت فروغ ابدی شان بر سینه دارند بوی غربت را خوب حس می کنی، اما نمی توانی باور کنی که فوج ملائک از اوج آسمان عنایت خداوند سنگفرش مزار این شهدای غریب را با گلاب بهشتی شستشو ندهند و یاس های بهشتی بر این خانه های کوچک نپراکنند و قطرات طراوت و شادابی روی این یادگارهای همیشه زنده نپاشند. این را از جاذبه ای که اینجا برای تو دارد و عشقی که به ماندن در این نقطه نورانی داری و تازگی ای که در روح مرده ات دمیده می شود و سروری که علیرغم حزن و اندوه غربت قلبت را به تپیدن وادار می کند می توانی بفهمی...

اینجا قصر مردانی ست که مرگ را به بازی گرفتند و برای شهادت، نامه فدایت شوم نوشتند و لیلی شهادت را در آغوش جانشان کشیدند و این چنین مجنون شدند...

 

اپیزود دوم/ فرار از حقیقت

در مجلس ختم یک دختر هجده ساله نشسته ام که خود سوزی کرده است. موضوع صحبت خانم سخنران به سبب تشابه اسمی دخترک و همسر پیامبر اکرم(ص) تشریح سختی هایی است که خدیجه (س) در راه همراهی پیامبر به جان خریده است. اما زن اصرار دارد تشابه اسمی را بهانه ای کند برای تقدیس دخترک؛ تنها راهی که برای تسلای مادر داغدیده سراغ دارد...

تمجیدهای چاپلوسانه زن وقتی به اوج می رسد که کار دخترک را استقبال از مرگ قلمداد می کند و این داستان غم انگیز را با آب و تاب بازگویی می کند! طوری از خطای او حرف می زند که گمان می کنم عده ای تصور مثبتی از خودکشی پیدا می کنند! با خودم فکر می کنم کجای این کار استقبال از مرگ است. این رها شدن از تلخی هایی ست که روح لوس بعضی از ما آدمها قدرت تحملش را ندارد. این کار فرار از حقایقی است که جرات مواجهه با آنها را نداریم. این کار با استقبال شهدا از مرگ برابر است؟

 

اپیزود سوم/ جنگ و گریز

خیابان مثل همیشه شلوغ است. ماشین در سرازیری خیابان حسابی سرعت گرفته. راننده مفلوک برای توقف تقلا می کند اما ترمزش بریده. دست پاچه و سر در گم است. کنترلش را از دست می دهد و یکراست با زنی برخورد می کند که با بچه هشت ماهه اش کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده است .

 ...

اطلاعیه مرگ نیره را درست روبروی دفتر گروه زیست شناسی دانشکده علوم روی دیوار چسبانده اند. باورش برایم سخت است، به چشمهایم اعتماد نمی کنم و بچه ها را خبر می کنم. همه انگشت به دهان مانده اند. مریم هاج و واج می پرسد، یعنی نیره مرده؟!!

دکتر صدوقی از بچه ها در باره نیره سوال می کند. زهرا جواب میدهد، همین هفته پیش تلفنی حرف زدیم چیزیش نبود. منشی دفتر گروه را سوال پیچ می کنیم. توضیح می دهد که همسر نیره اطلاعیه را صبح تحویل دفتر داده و رفته اما چیزی از علت مرگ نگفته. یک ربع بعد شایسته جواب را پیدا می کند:... رفته بود واکسن پسر هشت ماهه اش را بزند. کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود، و با تاسف ادامه می دهد: تصادف کرد، انگار ماشین، ترمز بریده بود...

...

خیابان مملو ازماشینها و آدمهاست، آدمهایی که هر کدام سودایی برای زیستن در سر دارند و راه هایی برای مبارزه با مرگ را آزمایش می کنند. اما مرگ همیشه پیروز است، مگر آنکه تو مرگ را به بازی گرفته باشی...

  • باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی