برگ برنده
واللّیل، قسم به شب!
دوستت دارم، با ذره ذره خستگیهای تنم که به آرامش رویایی تو می سپارمشان!
می ستایمت، وقتی که سراسر سکوت می شوی و رازهای نهفته ام را با ولع می نوشی!
به مرهم اعجاز تو می سپارم، دل شکستگیهایم را،
در دریای خلوت تو فرو می ریزم، اشکهایم را،
وتنهایی ام را، در خاموشی عمیق تو فریاد می زنم.
تو تندیس سکوت، شنیدن، رازداری، نوازش کردن و آسایشی!
تو برگ برنده منی، وقتی که عقده های منجمد، هستی ام را محاصره می کنند،
و بغض های متراکم، روحم را به آستانه انفجار می برند،
و نعره های بلند تنهایی، احساسات بی گناهم را حبس می کنند.
زخمهای کهنه ام را به دستهای التیام تو می سپارم،
به خلوت تاریک تو پا می گذارم،
جنون وصل را در آغوش می گیرم و تا او می روم؛ تا اوج،
تو محمل وصال بیقراریهای من به لیلی آرامش اویی!
با تو، همه پستوهای تاریک خیال را دوباره می کاوم،
در لحظه های منبسط تو آرزوهای زندگی ام را دوباره مرور می کنم،
و به امیدهای پژمرده ام فرصت دوباره زیستن می دهم.
تو قصه شیرین و بی انتهای منی؛
تو، ارمغان ناب آفرینشی؛
عشقی آسمانی که در بستر زمین حلول کرده است.
بیمارعشق تو می شوم، وقتی خلوت تو را در هیاهوی دغدغه های نفس گیر زندگی بر باد می دهم.
***
واللّیل، قسم به شب!
دوستت دارم،
می ستایمت،
به شانه های آرامش تو تکیه می کنم،
و در بستر خاموش تو آرام می شوم.
***
واللّیل، قسم به شب!
آرام روح و جسمم مدیون تیمار توست.
قدر ثانیه های پر برکت تو را خوب می دانم.
- ۹۰/۰۳/۰۹