بسیج، فرزند عاشوراست
کتاب حماسه های خونین را که ورق می زنی تا مولد بسیج را بیابی، در سرزمین سرخ کربلا فرود می آیی و در محرم61 هجری متوقف میشوی، زیرا بسیجی فرزند عاشوراست... عشقبازی را از مرام بهترین پاسداران خون خدا وام گرفته، و جانبازی را در کارزار دشوار کربلا آموخته، و حماسه را در گودی قتلگاه دیده، و ایثار را در گلوی پاره پاره علی اصغر به تماشا نشسته، و رسالت را در خیمه های به تاراج رفته اهل بیت حسین(ع) بر دوش گرفته، و شهادت طلبی را در مکتب قاسم بن الحسن؛ معلم خردسال نینوا مرور کرده، وعزت را در سر بریده حسین (ع) - که هرگز در برابر دنیای انباشته از رذالت آنها خم نشد- به نظاره نشسته...
بسیجی یعنی هیچ بهانه ای جز عشقی خالص به مقتدای آسمانی وآرمان الهی ات، تو را به میدان کارزار نکشاند، وهیچ استدلال و محاسبه ای، پای آهنین عشقت را نشکند، و از بذل جان - ارجمندترین ثروتی که در دست داری - بازت ندارد... و مگر نه این است که یاران دلباخته حسین بن علی(ع) آخرین فرصت رهیدن از مهلکه را با گریه های التماس برای ماندن و ناله های عاشقانه فدا شدن در رکاب مولا، بر خود بستند تا فردا در بزرگترین میدان عشقبازی عالم قربانی شوند و خون گرمشان را گواه پایداری بر پیمانشان بگیرند؟
بسیجی آن مجنون از خود رهیده ای ست که بیقرار درآغوش کشیدن لیلی شهادت است... و مگر نه این است که در نگاه نوجوان وارسته کربلا، شهادت احلی من العسلی است که برای نوشیدنش آرام ندارد، تا آن دم که تیغ تلخ کینه دشمن، جسم پاکش را پرپر می کند وغنچه تازه شکفته اش را بر زمین می ریزد؟
بسیج، صحنه پهناوری ست که رمز حضور در آن، نه ضابطه های دست و پاگیر دنیوی، که عشق جوشانی ست که در پس هیچ حصاری، ازغلیان باز نمی ایستد و حرارت سوزنده ای ست که هرگز فرو نمی نشیند...اگرنه، پس چگونه است که هم آسمان کربلا از خون شش ماهه ای، رنگ حماسه می گیرد و هم تربتش، به خون گرم هفتاد ساله ای آغشته می گردد؟
بسیجی فدایی مولاست و جانش بلاگردان هستی اوست، عاشق مولاست و معشوق او... این است که بعد ازعروج پرنده شکسته بال کربلا؛ عباس بن علی(ع)، پشت حسین (ع) می شکند و کمرش خمیده میشود و آه از دل شکسته اش بر می آید و اندوه در چهره نورانی اش نمایان می شود...
بسییجی، درس آموز مکتب مولایی ست که با همه هستی اش، قدم در سبیل الی الله می گذارد، و با همه متعلقات دنیایی اش به قربانگاه می رود؛ جانش را و خانمان و فرزندانش را و کسانش را، همه و همه به میعادگاه می آورد، وعزیزترین هایش را؛ اصغر شش ماهه اش را قربانی می کند و اکبر جوانش را به مسلخ می فرستد... و آنگاه خود، به زیباترین طریق که "الله" می پسندد، به قربانگاه می رود و در برابر چشم بصیر "او" سر از تن جدا می شود تا کشته اراده او شود، که؛ ان الله شاء ان یراک قتیلا…
- ۹۰/۰۹/۰۶