واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

انفرادی

پنجشنبه, ۸ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۳۱ ب.ظ

پرده روحم نخ نما شده است

و شیشه نازک احساسم، پر از ترک های ریز و درشت است ؛

فرسوده ام

پیر شده ام

و مدتهاست چشم به آن سوی کوچه باغ دوخته ام

به او که مدام از پشت دیوار سرک می کشد و به من چشمک می زند

حالا دیگر مراوده ام با او زیاد شده است

و دستانم در دستان اوست ؛

روز رفتن نزدیک است...

و من روی خط قرمز ایستاده ام

در برزخ ؛

جایی بین دنیای زنده تو و آرزوهای مرده خودم!

 

پیر شده ام

جسمم روز به روز نحیف تر می شود

و روزنه های نفس کشیدنم لحظه به لحظه  تنگ تر ؛

حالا نمودار امید به زندگی ام یک خط ممتد روی نقطه صفر است...

من اینها را می فهمم

و با همه سلولهای مغزم درکشان می کنم

شاهد مدعایم اوست ؛ دردی که هرگز دست از "سرم" بر نمی دارد...

 

پیر شده ام

اما همچنان یک گناه بزرگ را با خودم یدک می کشم ؛

کودک درونم هنوز بیدار است!...

 

آی رفیق!

تو که گاهگاهی شکلات واژه هایت را با عطر رز سرخ  می آمیزی

و به روزهای تلخ  همسایه هایت هدیه می کنی!

کودک مرا به خاطر بسپار،

اگر هنوز روزنه ای برای دیدنم باز است،

حتی اگر از آنچه قسمت می کنی، یک قطعه شکلات تلخ باقی مانده باشد...

کودکم اینجاست ؛ در انفرادی خاطره هایش،

و یادگارهای تنهایی اش را

روی دیوار سکوت خط خطی می کند ؛

پارادوکس ، دلتنگی ، گلایه، محبوبیت از دست رفته...

  • باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی