باید عبور کرد از دل سیمهای خاردار...
وقتی مدتی از خودت می بری، از دنیایت هجرت میکنی و مهمان بهشت شهیدان می شوی، وقتی زیر آسمان سبز خاک سرخ شلمچه نفس میکشی، وقتی با هر نسیم، عطر لاله های به زمین افتاده فکه را به مشام میکشی، وقتی صدای همهمه بال ملائک تو را تا سه راه شهادت می کشاند و نقطه اتصال آسمان و زمین را به چشم می بینی، وقتی طراوت شهادت همه روحت را در اروند شناور میکند، وقتی از شنیدن قصه عطش بچه های مظلوم کانال کمیل که مرگ را به تمسخر گرفته بودند سیراب می شوی، وقتی داستان شنی تانک و سینه کتاب شده بچه های گردان حنظله را مرور می کنی، وقتی به دهلاویه و ترکش خمپاره و پرواز پرنده جان چمران فکر میکنی، وقتی به رملهای داغ فکه و مین والمری و پای قلم شده آوینی و عروج پرستوی جامانده بر زمین نگاه میکنی...وقتی به آسمان بالای سرت چشم میدوزی که انباشته از بال کبوتران خونین است...از دنیا و مافیها، سیرِ سیر میشوی، از نفس کشیدن در هوایی که انباشته از تعفن خیانت و نامردیست احساس خفگی میکنی، از دیدن آدمهایی که به تقدیس شهادت و تواضع در برابر شهدا و تبرک به تربت پاکشان، میخندند و دفاع مقدس را با منطق متحجر و مغزهای متعفن عقب مانده خود بیهوده می انگارند حالت به هم میخورد، پر از دلتنگی می شوی، پر از درد، پر از گریه... پر از عشق به رفتن...
لعنت به این دنیای عوضی و حیوانهای دوپایی که دروغ انسانیت را نشخوار می کنند!
- ۹۱/۰۱/۰۸