یک سینه حرف موج می زند...
همه گلوله هایت را شلیک کرده ای؛ دوباره ماشه را بچکان! می بینی؟! دیگر چیزی در چنته نداری! انگار همه غنائم 30 ساله را خرج کرده ای! همه چاشنی هایت ترکیده اند بدون اینکه به هدف زده باشی، می دانی چرا؟ آخر از این زاویه که تو شلیک میکنی همه تیرهایت کمانه می کنند و به سمت خودت بر میگردند. حالا بازهم اشتباه کرده ای؛ حالا که یک فشنگ کهنه از پس مانده های انبارت پیدا کردی، لوله تفنگت را به سمت خودت گرفته ای!
تو چند جور جاذبه داری که همه جور جنس مچاله ی قراضه ای به تو می چسبد؛ لیدر میشوی، با توعکس یادگاری می گیرند، با رنگ و لعاب توغنی سازی می شوند...تاریخ مصرفت که تمام شد، یا تاریخ آنها که تمام شد، برایشان همان عالیجناب آب رفته قدیمی میشوی...
یک نوسان مدام بین لیدر شدن و عالیجناب ماندن؛ این چند هویتی نچسب، این رل بازی کردن برای هزار جور سلیقه، این لبخندهای تصنعی سیاسی، این لیبرال بازیهای بی عاقبت...آزارت نمیدهند؟ از تو چه مانده است؟ یک موجود غیرمتمرکز ِ چند وجهی ِ غیرمطمئن که دائم در حال تغییر استراتژیست؟!
داری تقلا می کنی که برگردی به آن بالا؟ ...نه! دیگر نمیشود، آخر تو به خودت شلیک کرده ای و قطع نخاع شده ای ...
***
این روزها می شود تغییر کاربری یک ضرب المثل سلطنتی را به عینه دید : "دختر بابا " آسوده باش! آسوده بخواب! آسوده به دانشکده برو ...اصلا مدیر گروه فلان دانشکده باش؛ با یک حساب سر انگشتی، اگر 6 ماه حکم حبست را به کل 30 سال طلبمان از انقلاب تقسیم کنیم، چیزی از آزادی کم هم میاوری، چیزی از حقوق بشر طلبکار هم میشوی!
آسوده باش!؛ اعتباری که به دُمَت بسته است بزرگتر از آن است که بتوانند به سوراخ انفرادی هولت بدهند...
***
انگار دوباره یک نیمچه انقلاب لازم است تا به دو گروه، جواب دندان شکن پشیمان کننده ای داده شود: یکی انگلهای بد قواره ای که به مکیدن ثروت ملی عادت کرده اند و با اینکه سوپورهای با غیرت میدان انقلاب جمعشان کرده اند، پرتشان کرده اند به آنجا که خوابش را نمی دیدند، اما هنوزهم فضا به عفونتشان آلوده است، و یکی هم آنهاییکه انگلها را موجودات رمانتیکی می دانند که باید...
آدم گاهی از این همه محافظه کاری حالش بد می شود....
***
خیانت، سوار بر اسب سرکش فتنه، به سمت انقلاب می تازد، نمیشود در نطفه خفه اش کنید؟ پیش از آنکه آفتها دوباره به مزرعه برگردند؟
- ۹۱/۰۴/۲۳