بی تردید ما برنده ایم...
آرزوهای کوچکی را فدا کردیم
تا امیدهای بزرگتری شکوفه دهند ،
در جغرافیایی بزرگتر از مرزهای وطن...
سالها گذشت...
طوفانهایی وزیدند
و جوانه هایی پژمردند...
حالا
شاید در دایرة المعارف تحلیلهای تو
- که دورتر از نوک دماغت را دیوار کشیده ای
و نان را دو لپی به نرخ روز میخوری
و سیاست در نگاهت
لولیدن در مارپیچهای قدرت است
و دیانت، رسم عقب مانده ایست
که باید
تا پشت دروازه های وطن عقب برود -
بازی ما، دو سر باخت بود
و تاوانمان؛ برچسبهای سبز و سرخ
و حقمان؛ واژه های سرد و زرد
اما
ایمان من هر لحظه این مژده را پژواک میکند:
انعکاس مدام حرکت روی جاده " تکلیف"
یک حقیقت مکرر است ؛
پــیــــروزی...
پــیــــروزی...
پــیــــروزی...
بدان!
بی تردید
ما برنده ایم؛
حتی اگر کنایه های تلخ دوست و دشمن
روحمان را گاه و بیگاه بخراشد
و سنگینی تهمتهای نازل و نچسب
روی لطافت احساسمان سایه بیندازد
و بغض، نگذارد درست نفس بکشیم،
حتی اگر بک گراند همیشه ی روزهایمان
دغدغه های نفس گیر وطنی باشد
و رؤیای بلند شبهایمان
دردهایی به شدت نگفتنی باشند
و طرح مات تقویم زندگیمان
دلهای شکسته و چشمهای در اشک نشسته باشد،
حتی اگر سوزناکترین دردهایمان
نیش تلخ همسایه های دیوار به دیوارمان باشد
که دیروز مردمدار بودند
و امروز سیاستمدار شده اند
حتی اگر...
بی تردید
ما برنده ایم...
- ۹۱/۰۶/۲۷