اردوگاه
چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ق.ظ
در قرنطینه بودیم
که چهار فصل "خواب های نا تمام" ات را
آرام آرام، مرور می کردم
و تو
قهرمان همه فصل ها بودی:
...
فصل اول؛ باران
شهر شلوغ بود
مادرها در هیاهوی غبارها گم شده بودند
هوای گرفته ای بود
خواهران کوچک تو
بغضها یشان را
زیر باران اردوگاه شستشو دادند
و آرام خوابیدند
...
فصل دوم؛ بغض
هوای گرفته ای بود
تو غمگین بودی
و بغض تو بزرگتر از وسعت باران بود؛
چشمهای بارانی ات
بی خواب ماندند
...
فصل سوم؛ تیرباران
جوخه های مرگ ایستاده بودند
در مقابل نهال های سبز
و دست شاخه های زیتون
به دیوار حایل نرسید؛
همه بهارهای عمرت
تیر باران شدند...
...
فصل چهارم؛ خواب
همه بهارهای عمر تو
تیرباران شده اند
ما هنوز در خوابیم؛
بهار فصل خواب آلوده ای است!
- ۹۹/۰۳/۰۷
"بهارهای عمرت تیرباران شدند"
چقدر قشنگ و غم انگیز :(