سهام
درددل که می کنی
سهام آبرو سقوط می کند
باید برای روزهای ورشکستگی ام
دردی را برای خودم پس انداز کنم
به تعادل در بورس امیدی نیست!
- ۰۰/۱۲/۰۴
درددل که می کنی
سهام آبرو سقوط می کند
باید برای روزهای ورشکستگی ام
دردی را برای خودم پس انداز کنم
به تعادل در بورس امیدی نیست!
سلام بر هدباء گرامی
بعد از مدتها کسی روی دیوار این مخروبه یادگاری نوشت؛ به فال نیک می گیرم و اینجا را آب و جارو می کنم برای نوشتن دوباره.
خوشحالم که به اینجا لطف دارید و دوستش می دارید.
پاینده باشید
سلام مدتی بود به وبلاگ واژه های بارانی سر نزده بودم
امشب ناگهان به سرم زد و آمدم...
و عمیق لبخند قلبم را دیدم بعد از خواندنِ پاسخ شما به خصوص اینکه اینجا را آب و جارو کرده اید...
میخواهم چند کلمه ای درباره این جمله بنویسم که (درد دل که میکنی سهام آبرو سقوط میکند...)
آری درد دل را نمی توان گفت
خیلی وقت است که سکوت میکنم
حتی قلب و چشمانم را نیز وادار به سکوت کرده ام
چرا که قلب و چَشم ها نیز سخن میگویند...
اما قشنگند
درد ها و راز های پنهانیِ در دِل...
جایی خوانده بودم رازت را که به کسی بگویی، مثل کبوتری میشود، پر میزند و میرود،
دیگر هرگز به مأمن اولیه اش باز نمی گردد
حالا از این ها که بگذریم اما
چقدر دلم میخواهد که رازم را فاش کنم...
چقدر دلم میخواهد سخن بگویم
با لب هایم ، با چشمانم و با ضربان قلب و رگ هایم...
ای کاش سکوتم را می شکستم
گاهی سکوت خیلی رنج آور است...
سکوتِ کسی که دوستش میداری
فقط اینکه اگر لب نگشاید شاید تا همیشه حرف هایم در سینه بماند...
هرگز فاش نشود...
سلامٌ عَلی کلمات بَقیَت فی القلب...
و ربّما ستبقی...!
۱۳ دی ۱۴۰۱
سلام گه گاهی به وبلاگ واژه های بارانی سر میزنم
اینجا پر از زرب آهنگ صدای باران است از پشت شیشه
پر از بوی خاک باران خورده
پر از عطرِ چای دارچین در شبی سرد
اینجا بوی شمع و شعر و کتاب میدهد
من اینجا اشتراکاتِ روحیِ فراوانی را پیدا میکنم
اینجا را دوست می دارم
۲۰ مهر ۱۴۰۱