واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

روزهاست

صدای خوش نی لبک

مدام

در کوچه های ساده ی دهکده می پیچد

تا مردم ده باور کنند

حال گوسفندها خوب است

و ملالی نیست...

 

گرگهای فرتوت و نا امید

پشت کوه عروسی گرفته اند

و گوسفندها را دریده اند

تا دین خود را به چوپان ادا کنند؛

چوپان با گرگها معامله کرده است:

نی لبک در مقابل غذا

 

هنوز هم

صدای خوش نی لبک 

در کوچه های غبارآلود دهکده می پیچد

و مردم ساده ی ده

بی خبر از همه جا

برای سلامت چوپان دعا می کنند!

  • باران

شرجی چشمها گواه اند

که بارانی ترین واژه ها نیز

آسمان اندوه تو را 

صاف نخواهند کرد

طوفان غم تو

سامانه ای پایدار است...

  • باران

سلام همسایه!

How are you today?

Please listen to me:

دلم یک پنجره می خواهد

که رو به باغچه کوچک تو باز شود

و یک گلدان پُر پشت شمعدانی

که همه ذره های خاکش وطنی باشند

و عطرش، در حافظه تاریخی ام بپیچد

تا باورهای قدیمی ام دوباره زنده شوند:

رابطه آمریکا با ما رابطه گرگ و میش است...

 

دلم یک جو غیرت می خواهد

که نصف نانم را در آن بپیچم

و به سفره خالی تو هدیه کنم

تا باور کنی:

ما نان و پنیر خودمان را می خوریم و...

تا مرزهای استقلال دهکده مان پررنگتر شوند

و از شر دیپلماسی در امان باشیم

 

روزنامه ها نوشته اند

دیپلماسی یعنی؛

شیطان به ریش مان بخندد

وقتی سیب را به آدم تعارف می کند

و "نان" و "عنان" هم تراز شده باشند

وقتی کدخدا زیر گوشت پچ پچ می کند

دیپلماسی یعنی؛

تو فقط لبخند را روی میز بگذاری

وقتی با دنیا تعامل می کنی

حتی اگر حریف، با تمام حنجره اش فریاد بزند:

"All options are on the table"

 

من سیاستمدار نیستم

اما حساب و کتاب سرم می شود

و می دانم

جمع جبری (مذاکره و لبخند) با (تهدید و قطعنامه)، عزت نیست!

و می فهمم

بعضیها نامادری انقلابند

وقتی طعم جام زهر را فراموش می کنند

و روی پرونده های قطور سازمان سیا[ه]  

آلزایمر می پاشند

و باور دارم

خون به دل انقلاب می کنند

وقتی تنگه احد را به دشمن می سپارند

و لابلای خط و نشان های گستاخانه شیطان 

دنبال عزت می گردند...

 

بیا دردهایمان را بشماریم 

تا سنگینی ارقام نجومی را بهتر درک کنیم

" Have a nice day "

"خداحافظ " !

  • باران

نمی شود من هم

" او" باشم

برای تو

تا گاهگاهی

نسیم  ِpost هایت را

برایم Email کنی؟؛

اینجا که من هستم

عاطفه دات کام

فیلتر است...

  • باران

گمان نمی کنم من بعد روز پزشک را از خاطر ببرم. روزی که پیش از این، از حضورش در لابلای مناسبتهای تقویم بی خبر بودم؛ اول شهریور سال قبل برادرم را در روزی که متعلق به خودش بود از دست دادیم.

باید اعتراف کنم از آن روز روحیه ام دگرگون شده و بک گراندی از افسردگی، تاسف، و حسرت همیشه با من است.زندگی سختی را گذراند؛ هم دوران تحصیلش، هم ازدواجش و شاید همه زندگی اش با فراز و نشیب زیادی همراه بود. 

وقتی به تنهایی اش در همه این دوره های سخت فکر میکنم و به غمی که در دل داشت و به زبان نمی آورد، لذتهای زندگی برایم نامفهوم می شوند.

زندگی اش خیلی زود تمام شد اما اندوهی که بر دلمان نشست طولانیست.

پ.ن.......................................

فاتحه ای بخوانید و برایش آمرزش بخواهید.

  • باران

حقیقتی که به آن باور دارم؛

زندگی، نوشیدن زهر دغدغه های مقدس، تا سرحد مرگ است.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی!

  • باران