روی دکه های مطبوعات
سیگارها را جمع کرده اند
و حوادث را
کنار هم چیده اند؛
اقتصاد، سیاست روز، فرهنگ و هنر...
اعتماد، آرمان، اعتدال، ابتکار...
اصلا چرا سیگار ؟! ؛
هوای مسموم، خیلی وقتها لابلای صفحه های " آرمان" هایمان
جاریست
راستی این روزها
به تحقق کدام آرمان، اعتماد باید کرد؟؛
محیط زیست به خشکی وجدان مبتلاست
هوا به گرد و غبار کینه های شتری
دیش ها سرطانهای بدخیم تولید می کنند
اما، این پارازیتها هستند که دائما متهم می شوند
تهران به ابتکار بستن لوله های نفت نفس می کشد!
اعتدال، به آلودگی صوتی روزنامه های نفتی
چه قدر بوی بنزین می آید از جیب بغل عالیجنابهای تکنوکرات...
راستی یادمان باشد
استقلال هم تاریخ مصرف دارد
وقتی پای منافع ملی در میان نیست؛
(خدا پدر تاریخ را بیامرزد
که هیچکس
از کلاس مجانی عبرتش استقبال نمی کند...)
آرمانها دچار دگردیسی شده اند؛
"چشمه" به لاشه "صادق هدایت" آلوده ست
جشنواره شعر، به تراوشات مالیخولیایی "رویایی"
و سینما انقلاب، به لکه های درشت وطنفروشی های حرفه ای
فیس بوک، کتاب مقدس نئو اعتدالیون است
توییتر، وحی منزل
و کتاب، ورق پاره ای است که با آن روی ذائقه مردم شرط بندی می کنند
دین را به "من و تو" سپرده اند
تا دیوار اتاقهایمان را با آن تزئین کنیم
تا به دست و پای اندیشه های اعتدالی نپیچد
تا سیاست، باز هم خودش را برای مارتین لوتر لوس کند
(دوره ات گذشته مرحوم مدرس!
امروز روز جولان مکتب نیاوران است)
میدان آزادی بوی فاضلاب می دهد
سوسکهای کثیف، اعتماد به نفس پیدا کرده اند
لجن در کف خیابان جاریست
و موشها زیر پای عابران جولان می دهند
و مسئول مربوطه چشم هایش را بسته است
و زیر لب زمزمه می کند؛
انشاالله گربه است!
حقوقدانها نوشته بودند:
به بزرگراه تدبیر نزدیک می شوید
هنرمندان گفته بودند:
"حالمان بدون هیچ دلیلی خوب است
و همه چیز وضع بهتری دارد"
من می گویم:
همه شما دچار تدلیس اعتدالی شده اید
آقاجان! آدرس غلط داده اند؛
اینجا بن بست فرهنگ است!
ابو مفتاح
به باز کردن راههای در رو مشغول است
نوچه های هفت رنگ
خود را به کوچه ی فری چپ زده اند
و جارچی های وطنی
به تئوریزه کردن اصول ماستمالی سرگرمند!
کلید که هیچ،
من فکر می کنم تکنوکراتها راه خانه را گم کرده اند...
هنوز هم از اردوگاه لیبرال دموکراتهای مسلمان
بوی عفونت زخم جمهوریت می آید
هنوز هم اهالی خیابان انقلاب
به چند دسته نا مساوی تقسیم می شوند
تا سهم بیشتری به گردن کلفتهای انگلیسی برسد؛
حالا که عمرشان به قدرت مادام العمر کفاف نداد...
(همیشه
حل همه نامعادلات
به بچه های پاپتی جنوب شهر می افتد)
بیایید فرهیخته باشیم و به همه ی نامعادلات انتقاد کنیم
انتقاد کنیم و تندرو شویم
تندرو باشیم و بی سواد شویم
بی سواد باشیم و تغذیه شویم
تغذیه شویم و انتقاد کنیم
انتقاد کنیم و فرهیخته شویم
فرهیخته باشیم و انتقاد کنیم
انتقاد کنیم و...
دیگر دور و تسلسل، باطل نیست
در دولتی که منطقش اجتماع نقیضات است...
داستان غم انگیزیست؛
اقتصاد، اعتصاب خشک و تر کرده است
سیاست، به بلغور کردن ناشیانه اداهای روشنفکری می بالد
فرهنگ، به نان شبش محتاج است
و کلید داران
همچنان به اکران افراطیها مشغولند
تا هیچ بیکاری
نگران پر زدن ایمان مردم نشود
و هیچ بی سوادی
به استراتژی فارغ التحصیلان گلاسکو خرده نگیرد
و به یک دیپلماسی برد- برد (!) نگوید بالای چشمت ابروست!
خزانه خالی بود
و بدهی هایمان، انبوه
و ژنو، چشم به راه سخاوت ما بود؛
یارانه ها را به حسابمان ریختند
و همه تخم مرغ های اقبالمان را در سبد کالا گذاشتند
و با خودشان بردند
جز امیدهایمان را
که دولتی نیستند...