واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

در من

این روزها

همه ی متغیرها

به سمت صفر میل می کنند

و من؛ به سمت منهای بی نهایت

(از بس که عاطفه ها

به وضعیت خنثی رسیده اند)

اما هنوز

در نمودار مختصات من

امید، نقطه به نقطه صعود می کند؛

و بنابر قاعده احتمالات

همین روزها

دوباره ریشه های زندگی ام

به توان خواهند رسید

و من

از روی منحنی رشد عبور خواهم کرد...

  • باران

روی دکه های مطبوعات

سیگارها را جمع کرده اند

و حوادث را کنار هم چیده اند؛

اقتصاد، سیاست روز، فرهنگ و هنر...

اعتماد، آرمان، اعتدال، ابتکار...

اصلا چرا سیگار ؟! ؛

هوای مسموم، خیلی وقتها لابلای صفحه های " آرمان" هایمان جاریست

راستی این روزها

به تحقق کدام آرمان، اعتماد باید کرد؟؛

محیط زیست به خشکی وجدان مبتلاست

هوا به گرد و غبار کینه های شتری

دیش ها سرطانهای بدخیم تولید می کنند

اما، این پارازیتها هستند که دائما متهم می شوند

تهران به ابتکار بستن لوله های نفت نفس می کشد!

اعتدال، به آلودگی صوتی روزنامه های نفتی

چه قدر بوی بنزین می آید از جیب بغل عالیجنابهای تکنوکرات...

راستی یادمان باشد

استقلال هم تاریخ مصرف دارد

وقتی پای منافع ملی در میان نیست؛

(خدا پدر تاریخ را بیامرزد

که هیچکس

از کلاس مجانی عبرتش استقبال نمی کند...)

 

 

آرمانها دچار دگردیسی شده اند؛

"چشمه" به لاشه "صادق هدایت" آلوده ست

جشنواره شعر، به تراوشات مالیخولیایی "رویایی"

و سینما انقلاب، به لکه های درشت وطنفروشی های حرفه ای

فیس بوک، کتاب مقدس نئو اعتدالیون است

توییتر، وحی منزل

و کتاب، ورق پاره ای است که با آن روی ذائقه مردم شرط بندی می کنند

دین را به "من و تو" سپرده اند

تا دیوار اتاقهایمان را با آن تزئین کنیم

تا به دست و پای اندیشه های اعتدالی نپیچد

تا سیاست، باز هم خودش را برای مارتین لوتر لوس کند

(دوره ات گذشته مرحوم مدرس!

امروز روز جولان مکتب نیاوران است)

               

 

میدان آزادی بوی فاضلاب می دهد

سوسکهای کثیف، اعتماد به نفس پیدا کرده اند

لجن در کف خیابان جاریست

و موشها زیر پای عابران جولان می دهند

و مسئول مربوطه چشم هایش را بسته است

و زیر لب زمزمه می کند؛

انشاالله گربه است!

حقوقدانها نوشته بودند:

به بزرگراه تدبیر نزدیک می شوید

هنرمندان گفته بودند:

"حالمان بدون هیچ دلیلی خوب است

و همه چیز وضع بهتری دارد"

من می گویم:

همه شما دچار تدلیس اعتدالی شده اید

آقاجان! آدرس غلط داده اند؛

اینجا بن بست فرهنگ است!

 

 

ابو مفتاح

به باز کردن راههای در رو مشغول است

نوچه های هفت رنگ

خود را به کوچه ی فری چپ زده اند

و جارچی های وطنی

به تئوریزه کردن اصول ماستمالی سرگرمند!

کلید که هیچ،

من فکر می کنم تکنوکراتها راه خانه را گم کرده اند...

هنوز هم از اردوگاه  لیبرال دموکراتهای مسلمان

بوی عفونت زخم جمهوریت می آید

هنوز هم اهالی خیابان انقلاب

به چند دسته نا مساوی تقسیم می شوند

تا سهم بیشتری به گردن کلفتهای انگلیسی برسد؛

حالا که عمرشان به قدرت مادام العمر کفاف نداد...

(همیشه

حل همه نامعادلات

به بچه های پاپتی جنوب شهر می افتد)

 

 

بیایید فرهیخته باشیم و به همه ی نامعادلات انتقاد کنیم

انتقاد کنیم و تندرو شویم

تندرو باشیم و بی سواد شویم

بی سواد باشیم و تغذیه شویم

تغذیه شویم و انتقاد کنیم

انتقاد کنیم و فرهیخته شویم

فرهیخته باشیم و انتقاد کنیم

انتقاد کنیم و...

دیگر دور و تسلسل، باطل نیست

در دولتی که منطقش اجتماع نقیضات است...

 

 

داستان غم انگیزیست؛

اقتصاد، اعتصاب خشک و تر کرده است

سیاست، به بلغور کردن ناشیانه اداهای روشنفکری می بالد

فرهنگ، به نان شبش محتاج است

و کلید داران

همچنان به اکران افراطیها مشغولند

تا هیچ بیکاری

نگران پر زدن ایمان مردم نشود

و هیچ بی سوادی

به استراتژی فارغ التحصیلان گلاسکو خرده نگیرد

و  به یک دیپلماسی برد- برد (!) نگوید بالای چشمت ابروست!

 

 

خزانه خالی بود

و بدهی هایمان، انبوه

و ژنو، چشم به راه سخاوت ما بود؛

یارانه ها را به حسابمان ریختند

و همه تخم مرغ های اقبالمان را در سبد کالا گذاشتند

و با خودشان بردند

جز امیدهایمان را

که دولتی نیستند...

  • باران

من فکر می کنم دنیای سیاست می تواند بسیار گیج کننده، وهم آلود و گمراه کننده باشد، اگر هدف ارزشمند و برنامه مدونی برای رسیدن به آن وجود نداشته باشد؛ حالتی که یک سیاستمدار خود را در مسیر جریانهای موجود رها کرده باشد و نتواند به طور مستقل کنش سیاسی اش را تحت یک چارچوب مدون مدیریت کند.

کاملا مشهود است که مسیر حرکت سیاسی و غیر سیاسی رهبر انقلاب، یک جاده با علایم "هشدار دهنده" و " امید دهنده" به نام "سنت های الهی" است (آنچنان که مشی حضرت امام (ره) نیز بود). و مقدم بر حرکت، اتصاف ایشان به مهمترین ملزومات حرکت در این مسیر یعنی ایمان راسخ به "درستی مسیر" است؛ ایمان به اینکه وعده های الهی با همه جزئیات بی بروبرگرد محقق می شوند. راز مقاومت سرسختانه در برابر دشمنان و زیاده خواهان، نترسیدن از تهدیدات، تشویق مسلمانان به ایستادن در برابر ظلم، اصرار بر مشی استقلال طلبانه در تعاملات جهانی، اصرار بر تلاش علمی و عملی در همه زمینه ها، توصیه به مجاهدت معنوی و عبادت، و پیش بینی هایی که اغلب درست در می آیند، و راز بسیاری دیگر از تذکرات و توصیه های ایشان، باور داشتن به تحقق وعده های الهی است.

 

از آنجا که در سنت الهی، ابتدا و انتهای هر راه نرفته مشخص است، می شود با چاشنی ایمان به صدق گفتار خداوند فرمول حرکت برای رسیدن به اهداف تعیین شده را پیدا کرد و بر مبنای همان فرمول قدم در مسیر گذاشت. اما محصول عمل برای کسانیکه الگوی الهی را وا گذاشته اند و به  تعاملات دنیا اعتماد کرده و در مسیر باد رها شده اند چیزی جز وادادگی، ترس، تحقیر شدن ، ذلت پذیری و... نیست؛ و این را در ریزشهای انقلاب؛ در مشی آنها که از آرمانها خسته شده و محافظه کار شده اند، یا آنها که از اول دل در گرو آرمانها نداشته اند به وضوح می توان دید.

  • باران

فَنس ها تکه تکه روییدند

دور مغزم؛ که در قفس افتاد

سهم پرواز من به یغما رفت

مغزم انگار از نفس افتاد

 

باید از این حصار رد می شد

ذهنیت ها؛ که خط خطی بودند

باید از مغز من جدا می شد

شکّیاتم که پاپتی بودند

 

غلطک از روی مغز من رد شد

ذهن، تا رو  به سمت دیگر کرد

اشک از این همه فشار بیرون ریخت

ذهنم این بار، نم کشید از درد 

 

مغز من توی نم فرو می رفت؛

فَنس ها قطعه قطعه زنگ زدند

خسته بودم از این همه تردید

قطعه ها یک به یک پرنده شدند

 

فَنس های پرنده تا افق رفتند  

مغز من باز در حصار افتاد

گیج ابهام های تازه شدم

ذهنیاتم به احتضار افتاد

 

توی گودال های فلسفی ام

دست و پا می زنم دوباره از سر ِ درد

مغزم از اضطراب ملتهب است

باز باید بمیرم از سردرد!

  • باران

غم،

توی قلب من نشسته بود

درد داشتم

غصه داشتم

غصه ها، 

کَم کَمَک غنی شدند

ناتوان شدم

اشک ریختم

بمب غصه، هسته هسته رشد کرد

هسته ها، 

ناگهان شکافتند

دود قارچی

رفت تا به اوج آسمان؛

(دردهای کهنه، چرنوبیل تازه ای رقم زدند)

موج انفجار

لامپهای روشن اتاق را شکست

نور، ریخت توی دستهام

دستهای من پر از شکوفه شد

(حس رجعت دوباره بهار

توی ذهن خسته ام شکفت)

من شکوفه های داغ را

زود، روی آب توی حوض ریختم

(دستهام

از حرارت شکوفه های نور

ذره ذره سوخت)

غنچه ها درون آب وا شدند

ماهیان قرمز درون حوض آب

شاخه های خیس خورده را

با دهانشان کنار هم نگاه داشتند

شاخه های نور

دسته دسته شد

آب

شاخه های بسته را

توی دستهای من گذاشت

روی دسته ها نوشته بود:

"پیشکش به باغبان نا امید؛

می شود که روحهای خسته را 

باز هم فراوری نمود

می توان دوباره هسته امید را

در درون سانتری فیوژهای نسل نو 

غنی نمود

فصلها همیشه روی ساعت رکود، ماندگار نیستند

تا بهار هست و عید هست

می توان به رشد هسته ها امید بست..."

  • باران

من از همین حوالی ... (فیشش...) ...  برایتان ... (فیششش...) ...گزارش می کنم :

از وسط میدان انقلاب ... (فیشش.. فیششش) ؛

[ یک در میان پالس مزاحم / صدای من]

امروز برای چندمین بار در طی 6 ماه طی شده

تن اسحق نیوتون در عمق گور لرزید

وقتی که باز هم

ترازوی دیپلماسی روی میز مذاکرات نوسان کرد

اما کفه ها هیچ جوری هم تراز نشدند

و او فهمید

قانون سوم، یک اشتباه فاحش بود

که سه – چهار قرن

وجدان سیاستمداران را به بازی گرفته بود

 

 

فیششش ...

الو... صدای مرا دارید؟!

اینجا کتابخانه ی "پاستور "...

کتابهای فیزیک سیاسی نوشته اند

هر عملی عکس العملی دارد که اندازه و جهتش را کدخدا تعیین می کند

پس 

اورانیوم فقیر می شود

سانتریفیوژها می ایستند،

خون بچه ها اکسید می شود

و عکس العمل این است:

مارش فتح را بلند بنوازید

و لبخند بزنید ؛

" قدرتهای بزرگ تسلیم شدند "

 

 

فیششش...

اینجا " میدان کتابی "... (فیشش ...)

همه چیز کاملا شفاف و "روشن" است؛

گالیله های وطنی 

با چشمهای خودشان دیده اند

که کلید، در قفل خانه کدخدا می چرخد

اما شاهدان عینی می گویند

آنها همچنان تکفیر می شوند

 

فیشش... فیششش... الو ... الو

" پیام را دریافت کرده اید؟ "

  • باران