واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

واژه ها را زیاد به خدمت گرفتم

و رازهای نگفتنی سکوت را بردم از خاطر

تا امروز واژه ها قاه قاه به من بخندند

و شکست سکوتم را در حفره های سرم جشن بگیرند

تا مغزم به اندازه یک دایرة المعارف مرجع، ورم کند...

 

گاهی آدم یک جَو زده تمام عیار می شود

و عین یک گنجشک، مدام وراجی می کند

و مثل بارانی که روی خاک رس می بارد

و سیل راه می اندازد

و سازه های سر راه را تخریب می کند

پیشینه اش را خراب می کند

و ریزه های آبرویش را می تکاند

و به رودخانه زمان می سپارد...

 

گاهی آدم باید لال باشد

و تحمل را روی لبهایش  بچسباند

و حرفهایش را از پنجره چشمهایش بیرون بریزد،

وقتی همه خواب هستند...

و چهار چشم داشته باشد

تا همه سکوتش را باران کند

و روی دستهای خدا بریزد

و در آغوش نوازش او بمیرد!

 

گاهی آدم باید کانال ارتباط دل و زبانش را گل بگیرد

تا دلش مثل کویر ترک بخورد

و از ترکهایش خون جاری شود

و صدای شر شر خون در سکوت کویر بپیچد

تا خوب شنیده شود...

 

باید بیش از حرف زدن سکوت کرد

باید بیش از خط، نقطه آفرید؛

خـــــــط ، نقطه

خـط ، نقــــــطه

نقـــــــطه، نقـــــــــــــطه، نقـــــــــــــــــطه ...

...    ...     ...

  • باران

عصاره همه ناگفته های پراکنده ای که مدتی ست در ذهنم چرخ می زنند یک حقیقت است ؛ در سینه این تکه از زمان، رازی نهفته است، و احساسات گنگ این روزها به همان راز مربوط اند؛ دلتنگی، بیقراری، اندوه، انتظار، دل شکستگی...

گاهی که این سربازان انفعال و افسردگی به سویم هجوم می آورند و عرصه را برخود تنگ می بینم، این جمله سحرانگیز قرآنی که بخشی از کیمیای اهدایی آیت الله نخودکی (ره) به مرحوم امام خمینی ست، برایم آرام بخش و لذت آور و امید آفرین است؛

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَّهُ مَخرَجًا...

(هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند...)

شاید تعبیر دیگر آیه این باشد که؛ تو وظیفه ات را درست انجام بده اما بگذار خدا همه چیز را درست کند...

  • باران

اللّهُمَّ ارزُقنى شَفاعَةَ الحُسَینِ یَومَ الوُرُود

وَثَبِّت لى قَدَمَ صِدقٍ عِندَکَ مَعَ الحُسَینِ وَاَصحابِ الحُسَینِ

الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُم دُونَ الحُسَینِ عَلَیه ِالسَّلام

 

 

اَللّهُمَّ اجعَل مَحیاىَ مَحیا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد

وَمَماتى مَماتَ محَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد

  • باران

آه... امسال حال من چه بد است

گریه هایم چه بی اثر شده اند

سینه ام از فراق خشکیده

چشمهایم اگر چه تر شده اند

 

دوستانم برای یکدیگر

روضه ی خون و  آب می خوانند

مانده ام من غریبه، نامحرم !

عطشم را سراب می دانند...

 

ای خدا از دلم خبر داری

از تبی که به جانم افتاده

درد موهوم ماندگاری که

در دل استخوانم افتاده

 

در زمین نجف اگر چه زاده شدم

با تب تَف هوایی ام کردی

گرچه من نینوا را نمی فهمم

سالها پیش کربلایی ام کردی...

 

در دلِ زارِ من ولی این بار

قصه ی کربلا دگرگون شد

اشکها هم دگر افاقه نکرد؛

چشمهایم که کاسه ی خون شد

 

حالم امسال، حال خوبی نیست

روزها بیقرار... شب، دلگیر

این محرم چه سخت می گذرد

با همین حال بد خدا مرا بپذیر!

  • باران

اغلب ما در مواجهه با دو مقوله حج و عاشورا، و تبیین ارتباط این دو با هم، داستان حج نیمه کاره امام حسین (ع) را در ذهن مرور می کنیم. اما آیا این داستان واقعی ست؟!

خانه خدا را به دو شیوه می شود عبادت کرد؛ یکی حج تمتع است که شامل مجموعه ای از اعمال و مناسک است و زمان شروع آن نهم ذی حجه است، و دیگری عمره مفرده که زمان معینی ندارد و در مقایسه با حج، در برگیرنده مجموعه کوچکتری از اعمال است که می توان در مدت کوتاهی همه آنها را انجام داد و از احرام خارج شد.

طبق منابع تاریخی و روایی، امام حسین (ع) پیش از هشتم ذی حجه – زمانی که هنوز دوره زمانی انجام اعمال حج آغاز نشده است - از مکه خارج شده اند. با این وجود چگونه می شود پیش از آنکه حجی آغاز شده باشد آن را نیمه کاره رها کرد؟!

امام صادق (ع) آنچه را که به واقع اتفاق افتاده است اینطور بیان فرموده اند: ...امام حسین(ع) قبل از روز هشتم ذی حجه از مکه خارج شد در حالی که با احرام عمره، به قصد انجام عمره وارد مکه شده وعمره انجام داده بود. و در بیان دیگری فرموده اند:...امام حسین در ماه ذی حجه عمره انجام داد و سپس در روز ترویه به سوی عراق حرکت کرد، کسی که نمی خواهد حج انجام دهد می تواند عمره انجام دهد. (کافی ج 4، ص 536)

این البته توجیه عارفانه ای است که ؛ امام (ع) حج را رها کرد تا براین حقیقت زیبا صحه بگذارد که پرستش خدا و لبیک به  ندای او برای قربانی شدن در راهش، ارجح از گردش به دور خانه ای سنگی ست... اما حقیقتی که سبب شد امام (ع) حج به جا نیاورند (نه اینکه آن را نیمه کاره رها کنند) و پس از انجام عمره مفرده از مکه به سمت عراق رهسپار شوند، عزم فرستادگان یزید به مکه برای کشتن امام (ع) بود، که در صورت حضور امام در مراسم حج، و تحقق این مقصد شوم، اولا حرمت حریم کعبه شکسته می شد – که امام از آن ابا دارد، چنانکه در برابر درخواست محمد حنفیه از ایشان برای ماندن در مکه  می فرمایند: ای برادر می ترسم یزید مرا در مکه ناگهان به شهادت برساند و با این رخداد، حرمت این خانه محترم ضایع شود. (سید بن طاووس، لهوف، ص 82)

ثانیا مسلم است که کشته شدن امام در مکه، حیات بخشی، ماندگاری، ماهیت افشاگرانه و رسوا کننده، و درس آموزی بیشماری را که همه، در زمان و مکان قیام امام (ع)- عاشورا و کربلا- منحصر است را ایجاد نمی کرد.

صحرای عطشناک کربلا و روز تکرار نشدنی عاشورا، بروز جنگی نابرابر در برابر چشم جهانیان، که در یکسوی آن همه رذیلتها و پلیدیها گرد هم آمده اند تا جبهه باطل را بسازند و در سوی دیگر جبهه ای متراکم از فضیلت و ایمان وعشق و سر سپردگی در برابر معشوق شکل گرفته است، کاروانی از زنان و کودکانی که به ظالمانه ترین شیوه به اسارت می روند، افشاگری خطبه های حضرت زینب وامام سجاد(ع) از جنایت شقی ترین انسانهای روزگار، عزت نفس اسیران زخم خورده و دل شکسته که تحقیر سنگیندشمنی در نهایت رذالت و قدرت را در پی دارد،... همه و همه مولفه های تعیین کننده و تاثیر گذاری هستند که در نهایت، جریان یافتن باور "پیروزی خون بر شمشیر" را تثبیت کرده اند؛ حقیقتی که هرگز با شهادت امام در مراسم حج سال 60 هجری تحقق نمی یافت.

  • باران

کتاب حماسه های خونین را که ورق می زنی تا مولد بسیج را بیابی، در سرزمین سرخ کربلا فرود می آیی و در محرم61 هجری متوقف میشوی، زیرا بسیجی فرزند عاشوراست... عشقبازی را از مرام بهترین پاسداران خون خدا وام گرفته، و جانبازی را در کارزار دشوار کربلا آموخته، و حماسه را در گودی قتلگاه دیده، و ایثار را در گلوی پاره پاره علی اصغر به تماشا نشسته، و رسالت را در خیمه های به تاراج رفته اهل بیت حسین(ع) بر دوش گرفته، و شهادت طلبی را در مکتب قاسم بن الحسن؛ معلم خردسال نینوا مرور کرده، وعزت را در سر بریده حسین (ع) - که هرگز در برابر دنیای انباشته از رذالت آنها خم نشد- به نظاره نشسته...

بسیجی یعنی هیچ بهانه ای جز عشقی خالص به مقتدای آسمانی وآرمان الهی ات، تو را به میدان کارزار نکشاند، وهیچ استدلال و محاسبه ای، پای آهنین عشقت را نشکند، و از بذل جان - ارجمندترین ثروتی که در دست داری - بازت ندارد... و مگر نه این است که یاران دلباخته حسین بن علی(ع) آخرین فرصت رهیدن از مهلکه را با گریه های التماس برای ماندن و ناله های عاشقانه فدا شدن در رکاب مولا، بر خود بستند تا فردا در بزرگترین میدان عشقبازی عالم قربانی شوند و خون گرمشان را گواه پایداری بر پیمانشان بگیرند؟

بسیجی آن مجنون از خود رهیده ای ست که بیقرار درآغوش کشیدن لیلی شهادت است... و مگر نه این است که در نگاه نوجوان وارسته کربلا، شهادت احلی من العسلی است که برای نوشیدنش آرام ندارد، تا آن دم که تیغ تلخ کینه دشمن، جسم پاکش را پرپر می کند وغنچه تازه شکفته اش را بر زمین می ریزد؟

 

بسیج، صحنه پهناوری ست که رمز حضور در آن، نه ضابطه های دست و پاگیر دنیوی، که عشق جوشانی ست که در پس هیچ حصاری، ازغلیان باز نمی ایستد و حرارت سوزنده ای ست که هرگز فرو نمی نشیند...اگرنه، پس چگونه است که هم آسمان کربلا از خون شش ماهه ای، رنگ حماسه می گیرد و هم تربتش، به خون گرم هفتاد ساله ای آغشته می گردد؟

بسیجی فدایی مولاست و جانش بلاگردان هستی اوست، عاشق مولاست و معشوق او... این است که بعد ازعروج پرنده شکسته بال کربلا؛ عباس بن علی(ع)، پشت حسین (ع) می شکند و کمرش خمیده میشود و آه از دل شکسته اش بر می آید و اندوه در چهره نورانی اش نمایان می شود... 

بسییجی، درس آموز مکتب مولایی ست که با همه هستی اش، قدم در سبیل الی الله می گذارد، و با همه متعلقات دنیایی اش به قربانگاه می رود؛ جانش را و خانمان و فرزندانش را و کسانش را، همه و همه به میعادگاه می آورد، وعزیزترین هایش را؛ اصغر شش ماهه اش را قربانی می کند و اکبر جوانش را به مسلخ می فرستد... و آنگاه خود، به زیباترین طریق که "الله" می پسندد، به قربانگاه می رود و در برابر چشم بصیر "او" سر از تن جدا می شود تا کشته اراده او شود، که؛ ان الله شاء ان یراک قتیلا

  • باران