غم،
توی قلب من نشسته بود
درد داشتم
غصه داشتم
غصه ها،
کَم کَمَک غنی شدند
ناتوان شدم
اشک ریختم
بمب غصه، هسته هسته رشد کرد
هسته ها،
ناگهان شکافتند
دود قارچی
رفت تا به اوج آسمان؛
(دردهای کهنه، چرنوبیل تازه ای رقم زدند)
موج انفجار
لامپهای روشن اتاق را شکست
نور، ریخت توی دستهام
دستهای من پر از شکوفه شد
(حس رجعت دوباره بهار
توی ذهن خسته ام شکفت)
من شکوفه های داغ را
زود، روی آب توی حوض ریختم
(دستهام
از حرارت شکوفه های نور
ذره ذره سوخت)
غنچه ها درون آب وا شدند
ماهیان قرمز درون حوض آب
شاخه های خیس خورده را
با دهانشان کنار هم نگاه داشتند
شاخه های نور
دسته دسته شد
آب
شاخه های بسته را
توی دستهای من گذاشت
روی دسته ها نوشته بود:
"پیشکش به باغبان نا امید؛
می شود که روحهای خسته را
باز هم فراوری نمود
می توان دوباره هسته امید را
در درون سانتری فیوژهای نسل نو
غنی نمود
فصلها همیشه روی ساعت رکود، ماندگار نیستند
تا بهار هست و عید هست
می توان به رشد هسته ها امید بست..."