روزگار غریبی ست؛
غمهایمان چند برابر شده اند و روحمان شکننده تر، و این، توجیهی عقلانی و اعتقادی
دارد؛ قلب هایمان با دلهای شکسته و روح های زجر کشیده مرتبطند،
دردها در این کانالهای عاطفه تردد می کنند و ناخوشی ها منتقل می شوند. جغرافیای اعتقاد
و احساس مرز ندارد.
روزگار غریبی ست؛ خون بی
گناهان خورشید را پوشانده و دنیا در ظلمت ویرانگری فرو رفته است. آیا سال های
انتظار برای امتلاء زمین از عدل، به ماه ها، به روزها،
و یا حتی به ساعت ها تبدیل نشده اند؟
آیا زمانه باریدن قسط و
عدل بر زمین تشنه و ترک خورده، نرسیده است؟
وقتی که برکرانه بی حاصل
زمین
با
ارمغان جود و سخا پا گذاشتی
وقتی که
رد پای بهار خجسته را
برجای
جای صحن زمان جا گذاشتی
نرگس جوانه زد
سنبل شکوفه کرد
نیلوفر از خرابه های زمین، سر، بلند
کرد
مینا کویر غم زده را سربلند
کرد
زنبق شکفته شد
سوسن شکوفه داد
کوکب شب بلند هدف های خسته
را
پر
از ستاره کرد
شب
بو ترانه
خواند
ارکیده خنده کرد
میخک طناب علف های هرزه را
در
چشم روی هم گذاشتنی پاره پاره کرد
رویید
یک طرف عسل و مریم و سمن
یک
سو حنا و نگون سار و نسترن
ابریشم و ستاره ای و سوسن سفید
یک
سمت مهر
سلیمان و یاسمن
شیپوری و شقایق و حساس جان گرفت
میمون و ناز و ساعتی و یاس جان گرفت
باغی
پر از گل و پروانه های رنگ رنگ
باغی
پر از تراکم احساس جان گرفت
ای
باغبان مهربان تمام شکوفه ها
حالا
که غنچه زیبای روی تو
در
قلبمان شکفت
نگذار
باز زمستان شود بهار
باران
شو و ببار