برادر گرامی _ مدیر وبلاگ کربلای یک _ اصلاحیه ای برای متن ترتیب داده اند که به پست اضافه شده است.
تاریخ، نقل کرده که در سال شصت و خون ؛ تاریخ، نقل کرده که در سال شصت و خون ؛
(سالی که تا ابد (سالی که تا ابد
در گاهنامه های زمین ماندگار هست) در گاهنامه های اهل زمین ماندگار هست)
در منتها الیه سمت مشوش ترین زمان در منتها الیه مشوش ترین زمان
وقتی تمام روزنه ها را غبار، بَست وقتی تمام روزنه ها را غبار، بَست
تب کرد روزگار وقتی قضا گلوی قدر را گرو گرفت
محبوس شد نفس صبر از قفس پرید
صبر از قفس پرید و سرش را به باد داد آزاد پر کشید
پروانه ی امید صبری که عاقبت سر خود را به باد داد
افتاد در قفس حالا در این قفس
خشکید غنچه ها بی همنشین و همدل و همکیش و همنفس
آشفته شد بهار مرغ امید مانده و آهنگ روزگار
احساس رویش از خیال زمین پر کشید و رفت هم سوز مینوازد و هم سوز می وزد
القصه روزگار به این نحو می گذشت گویی رمیده است
خورشید خسته بود و زمین بی حساب، سرد شوق تراوش از دل خارایی زمین
اما تمام حادثه ها یک پیام داشت ؛ گویی که روزگار
باید غیور بود دیگر کنار آمده با این کلاف درد
باید برای نجات زمین انقلاب کرد مهتاب و آفتاب و زمین بی حساب، سرد
حالا بگو کجاست
حالا بگو که چیست
تلمیح هم نوایی آیینه ها به چیست
باید غیور بود
باید جسور بود
باید بر انزوای زمین انقلاب کرد
اینجا، در این فراز
آغاز ماتم است
تاریخ،
برگی گشود، حاوی انبوه نامه ها
تصویر، مبهم است ؛
تردید را نمی شود از پشت جمله ها
در نامه های حک شده با خون نظاره کرد
(باید که صفحه، صفحه ی تزویر کوفه را
از شرم، پاره کرد)
اکنون،
هنگام رفتن است
تصویر عمق فاجعه در پیش چشم ها
شفاف و روشن است ؛
وقتی سفیر خون
حج را رها نموده، به طف رو نموده است...
(باید
گاهی به اضطرار
در خاک دیگری مناسک حج را شروع کرد
شاید خدای کعبه و قربانی و حجاز
طف را به جای دشت مِنا آفریده است !)
تاریخ،
سوگند می خورد
تنها قتیل طف، - که سر از تن جدا شده
در قتلگاه، گرد خدا حج نموده است -
حج کرد و همزمان
قربان کعبه شد؛
(زیباترین نمونه ی تلفیق عشق و دین... )
این جمله شاهدیست بر این مدعای سرخ :
الله شاءَ اَن یَراکَ تو را کشته بر زمین
همراه با حسین (ع)
مهمان واقعه ی کربلا شدند
خاکی ترین ترانه سرایان بزم خون
(هفتاد و چند سرو سرافراز سر بلند)
مجلس تمام شد
در او فنا شدند
آلاله های بی سرِ خونرنگ ِ سرنگون
حالا حسین ماند و اباالفضل (ع) و اهل بیت (ع)
با کودکان خسته ی بی تاب از عطش
ای وای بر حرم
ای وای از عطش
دردی نشسته بر دل عباس غمگسار
دردی نشسته بر دل تنگ برادرش
ساعات آخر است
مولا در اضطراب هتک حرم چرخ می زند
اطراف خیمه ها
چشمان دختران حرم از غمی تر است
عباس در مناقشه ی آشنای آب
در ساحل فرات
شمشیر می خورد
شمشیر می زند
(باید که خون گرم بریزد به پای آب)
دیدار آخر است
مولا در انتظار علمدار لشکر است
طفلان تشنه در طلب آب از عمو
عباس در محاصره ی کوفیان پست
عباس، تیر و نیزه و شمشیر خورده است
دستش جدا جدا شده افتاده هر کجا
یک تکه در یسار
یک تکه در یمین
مَشکش به روی خاک
عباس از فراز، افتاد بر زمین
مولا شکست و خوب تنش گَرد غم گرفت
وقتی شنید ناله ی " اَدرِک اَخاک " را
عباس تشنه بود
سیراب شد زمین
خونش شکست جاذبه ی پست خاک را
برگشت ذوالجناح
تنها و بی سوار
زینب چگونه صبر می کند و دم نمی زند
آه !
زینب چه می کشد
از دست روزگار !
پ.ن...................................