آه...
باز هم
قطار، رفته است
و من؛
- مسافری که از نرفتن مدام خسته است -
باز، بازمانده ام در ایستگاه سوت و کور
و حسرتی همیشه با من است؛
اینکه لنگ می زند همیشه پای کوچ کردن ام
آه...
سالهاست
مانده ام
مثل نامه ای بدون تمبر،
بین راه
مثل عضو ثابتی،
لابلای خرت و پرت های کهنه اتاق ایستگاه
فصل پیش روی من
از قرار،
فصل ماندن است
فصل زل زدن به انقباض ریلها
ایستاده ام ولی
همچنان
کنار راه
با امید رؤیت رسیدن قطار تازه ای به ایستگاه
دلخوشم
به این امید ِ گاه گاه...