تو
پشت آن پنجره آهنی کوچک
روی آن ساختمان بلند سیمانی
خاطره می شوی
من
در این حیاط قدیمی بزرگ
با کاج های بلند
شعر می خوانم
از من چه می خواهی؟
جز آنکه هر روز
شمعدانی هایم را آب بدهم
و گلدان هایم را
سوار بر شاخه های کاج
به آن بالا بفرستم
تا به تو سلام کنند؟
از من چه می خواهی؟
من
عکس های یادگاری ات را
در دستمال سفیدی پیچیده ام
و کنار بوته های ریحان کاشته ام
تا تو را زودتر ببینم
از من چه می خواهی؟