دوباره آمدم؛
دوباره نبودی؛ مثل همه ی روزهای قبل، مثل همه ی سالهای قبل...
کوله ام سنگین بود
بسته ها را روی تاقچه رها کردم؛ (دردهایم را)
نامه های بی سر و ته را کنار آینه گذاشتم؛ (غصه هایم را)
عکس های شش در چهار را ردیف، روی دیوار اتاق نشیمن چسباندم؛ (دلتنگی هایم را)
و رد پایم را، بی آنکه بدانم، روی خاک شمعدانی های گوشه ایوان جا گذاشتم؛ (اشکهایم را)
می دانی؛ دیگر قلبم جایی برای چالش جدید ندارد،
بگذار یک بار تو را ببینم و بروم
می خواهم تنهایی ام را
از اولین شنبه ی پس از دیدار تو شروع کنم...