واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

جنگ سختی درست اینجا بود

توی تاریکی مداوم شب

بین خمیازه ها و خورخورها

بین غلطیدنم به راست، به چپ

 

از درختی بزرگ در یک باغ

داشتم سیب کال می چیدم

جنگ در پشت باغ جاری بود

جنگ را توی خواب می دیدم

 

باغ از تشنگی نفس می زد

آسمان گفت منتظر باشید

خون رزمنده ای که  بی سر بود

ناگهان روی دیوار باغ چکید

 

باغ، ریز ریز  می گریید

آسمان ابری و زمین تر شد

من شبیه مترسکی بی جان

شانه هایم پر از کبوتر شد

 

رود خون توی باغ جاری شد

سیب در رودخانه می غلطید

کفتری روی شاخه های درخت

سیب ها را برای من می چید

 

دستهایم پر از شکوفه و سیب

کوله بارم چقدر سنگین بود!

سیب را با تمام  ولع خوردم

نوش جانم چه قدر شیرین بود!

 ***

باد، مابین شاخه ها پیچید

تار شد صحنه ای که می دیدم

دور می شد تمام خاطره ها

من دگر سیبها را نمی دیدم

 

گفت سر دسته ی کبوترها:

وقت رفتن رسید بی تابم؛

باغ گم شد، پرنده ها رفتند

ناگهان من پریدم از خوابم!

 

سیبها، من، پرنده، بی سرها

جنگ، خون، رود، باغ، کفترها

مات بودم چرا چه معنی داشت

جنگ در پشت دروازه ها، درها؟

 

صوت قرآن از آن سر کوچه

در دل خانه ها طنین انداخت

مادری پای حجله ی فرزند

سفره ی سرخ هفت سین انداخت

 

پسران شهید چسباندند

روی دیوار و در، عَلَمی

باز هم نقش بسته روی علم

نام سرخ مدافع حرمی

 

می روم کم کمک به مجلس ختم

با دلی غم گرفته، ناله کنان

بچه های حرم چه مظلومند

باز هم نیش و طعن، زخم زبان!

  • باران

خدای رجب شاهد است

که کوچکترین عمره گزار خانه اش

علی (ع) است

وقتی که دیوار کعبه ترک خورد

و بنت اسد، در آغوش خدا پناه گرفت

اما شگفت آنکه؛

کعبه، علی را طواف کرد

وقتی که چار دیوارش،

خورشید را در میان گرفتند،

آنگاه که در میان کعبه طلوع کرد!

  • باران

باید 
کفشهای کهنه ام را 
نو نگه دارم!
برای او 
که همیشه نوترین کفشهایش 
کفشهای کهنه ی من است...

  • باران

دختر سوسول همسایه را

لوازم آرایشی بدلی کشت

پسر همسایه را

اعتیاد افراطی به مخلوط شیشه و الکل

 

مرد میانسال کوچه بالایی

روی ریلهای متروی ایستگاه آزادی جان داد

و زن فالگیر سر چار راه

زیر چرخ های اتوبوس درون شهری

و فال عمرش را 

گرفت

خیابانی که همدم روزهایش بود

 

معلم دلسوز دهکده را

آوار کلاس کاهگلی مدرسه کشت

کارگر فرتوت روستایی را

سقوط از طبقه یازدهم یک برج در بالاشهر 

و زنش را

سفره ی بی نان و ، تنهایی...

 

اینجا

صفحه ترحیم من است

مرا، امّا

دغدغه های بی وقفه 

خواهند کشت

یکی از همین روزهای دردآلود...

  • باران

حجم انبوهی از کلاغها

روی لبه ی پشت بامها نشسته اند

و هیاهوی پریشانشان

دیوار صوتی شهر را شکسته است

پدر بزرگ سالها پیش می گفت:

کلاغها شهروند خرابه ها هستند

و از جعبه شانس نظم نوین جهانی

تنها پروپاگاندا را برای خود برداشته اند:

غارغار متراکم، با فرکانس برون مرزی...

 

بچه های کوچه پشتی با هیجان کلاغها را به هم نشان می دهند و با همهمه می گویند:

این یک نافرمانی مدنی با طعم آشوب است

آنها دارند به چیزی اعتراض می کنند

مادرم می گوید:

من فکر می کنم هجوم این همه کلاغ به شهر معنادار است

شاید خانه خراب شده اند!

پدرم با اطمینان معتقد است:

آنها دارند کانون تمرکز را از چیز دیگری به اینجا شیفت می دهند

حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است

من

داستان قدیمی کلاغ و روباه را در ذهنم مرور می کنم...

زن همسایه لبخند رنگ پریده ای  می زند و می گوید:

هیاهو به زودی تمام می شود

اما

رو سیاهی سرنوشت محتومی ست که برای کلاغها نوشته اند!

  • باران

دور، دورِ تاجرها بود

دورِ بیزینس من های ذوب شده در تعاملات جهانی

عصر فداییان نظم نوین

عصر دیپلماتهای روشنفکر

که با اسمایلهای تا بناگوش باز

به استقبال فاحشه های سیاسی رفتند

تا فاتحه تنش زایی های افراطیون ِ سابقا انقلابی را بخوانند...

تا با تعامل با تئوریسین های تروریسم، دنیای بهتری بسازند!

 

سیاست هنوز بوی نفت می داد

(این ماده بد بوی عفن که باید از شرش خلاص شد) ؛

دیپلماتها مشغول کار شدند

قلب تکنولوژی از تپش ایستاد

خون چکیده بر اورانیوم ها با کیک زرد معاوضه شد

و استراتژی اعتدال منتظر ماند

تا دروازه های دهکده جهانی به رویش لبخند بزنند...

گرگها در کوچه پس کوچه های دهکده کمین کردند

کدخدا روی سگش را نشانمان داد

نوچه ها شیر نفت را بازتر کردند

اتاقهای فکر

برای پاسپورتهایمان تله گذاشتند

و کوتوله های بی ریشه برایمان خط و نشان کشیدند

همه چیز درست همانطور بود که نمی خواستیم

کلیدها اشتباهی بودند

و قفلها به ریش سیاست ندارانمان خندیدند...

 

بازی تمام شد

جاسوسها به خانه برگشته اند

دلالها تجدید قوا کرده اند

تاجرهای ورشکسته برای هم کف می زنند

و به معامله ی پایاپای با جهان می نازند

مبادله ی منصفانه ای بود؛

- تکه هایی از انقلاب 57

- وعده هایی از برجام 2015

 

معامله، 3-2 به نفع ما بود

اما هنوز هم

شکم های گرسنه

به دنبال آدرس سیب زمینی های دفن شده می گردند!

  • باران