خانم شمس هنوز توی صندلی اش درست جا به جا نشده که نگاهی به لیست بچه ها می اندازد و مریم را برای خواندن انشا صدا می زند. مریم حال خوشی ندارد. نگران است ... با اکراه دفترش را باز می کند... نگاه بچه ها روی دستهای لرزانش کلید می شود اما او بی اعتنا به همه چیز نگاه مضطربش را روی کلماتش می دوزد و بعد متنش را بی مقدمه می خواند:
به نام خدا. تحلیل شما از روز جهانی زن چیست؟ تقاضای برابری بی ضابطه و فارغ از شروط زن و مرد به این مفهوم است که اساسا چیزی به اسم زن از ادبیات دینی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ملتها حذف شود. در صورتی که شرایط جوامع به سمت تحقق چنین امری پیش بروند هویتی به نام زن چیز نامفهومی خواهد بود. خواسته فمنیستها برابری زن با "مرد" است به عبارت بهتر فمنیستها خواستار مرد شدن هستند. (سارا ته کلاس نشسته و با بغض مریم را ور انداز می کند و آهسته غرولند می کند.)
مریم ادامه می دهد: از نظر فمنیستها زنانی موفقند، که نقش های مردانه را خوب ایفا می کنند. و زنانی که خود را فدای خانواده می کنند و قائل به مردانه و زنانه بودن نقشها و تفکیک وظایف اند عقب مانده و تیره بخت اند.
در ِ کلاس با چند ضربه نواخته می شود. مریم سکوت می کند. خانم شمس با عجله در را باز می کند و با اشاره مدیر از کلاس بیرون می زند. پشت در کلاس خانم شمس و مدیر پچ پچ می کنند. مینا گوشش را به در می چسباند اما چیزی دستگیرش نمی شود...یک دقیقه بعد مریم وسایلش را جمع می کند، دفتر انشایش را روی میز می گذارد تا ادامه مقاله اش را بخوانم، و بعد با چشمهای غصه دار کلاس را ترک می کند. حال پدرش بدتر شده و دوباره مهمان سی سی یو ست. نگاهم که به خط کج و معوجش می افتد اضطرابش را بهتر درک می کنم. به زحمت کلماتش را می خوانم:
مدعیان حقوق زن انگار تدبیر خلقت را فراموش کرده اند. نیاز انسانها طوری طراحی شده که دو جنس با دو زاویه دید متفاوت قادر به تامین آنها هستند. اگر فقط یک کار عمده یعنی قدرت ازدیاد نسل را به بهانه برابری از زنان بگیرند چه اتفاقی برای بقای نسل انسانها به وجود می آید؟
با احتساب نقایص بزرگی که آشکارا هویت زن را مورد تهاجم قرار می دهند و به بهانه برابری او را از حقیقت هستی اش جدا می کنند و به سوی تثبیت صفات مردانه پیش می برند، روز جهانی زن چیز نا مفهومی خواهد بود و درست تر آن است که "روز جهانی مرد" وارد تقویم مناسبتهای بین المللی شود، گرچه با تحقق مرد شدن زن همه روزها روز مرد خواهد بود و چیزی به اسم مرد و زن به تفکیک برای نام گذاری ایام وجود نخواهد داشت. با این بیان از زن بودن فقط ژنتیک آن در آزمایشگاه تشخیص ژنتیک قابل درک و تشخیص و مبنای تفاوت و موید وجود موجودی به اسم زن خواهد بود. از طرفی تقاضای برابری جنسیتی هر چند در نگاه بی تعمق اولیه به نفع زن انگاشته می شود اما نتیجه آن تامین خواست مردان است. آیا حذف حجاب به بهانه برخوداری از آزادی پوشش -همچون مردان- در نهایت به نفع مردان نیست؟ مردانی که محرک اولیه آنها در بهره گیری جنسی از زنان همین برهنگی زنانه است. چیزی که مقدمه لذت بردن رایگان و بدون هزینه از زنان را برای مرد فراهم می کند همین برهنگی ست. از این زاویه نیز روزی که فمنیستها به تحقق آرمانهای خود دست بیابند آرمانهای مردانه محقق شده اند، در این صورت روز مرد مفهوم درست تری خواهد داشت. دفترش را می بندم و سر جایم می نشینم .
معصومه انشایش را با لبخند معنی داری شروع می کند: مردها انگل های فرصت طلبی هستند که به دیواره اعتماد زنان می چسبند و جان شان را می مکند. خنده بچه ها همه کلاس را برداشته، خانم شمس لبخند تلخی می زند. گویا داستان غم انگیزی را در دفتر خاطرات ذهنش مرور می کند. زهرا با خنده می گوید: «انقدر بی انصاف نباش بعضیهاشون هم زندگی همسفرگی دارند.» نرگس از ته کلاس داد می زند: «طنز نوشتی؟» سارا با بغض می گوید: «عین واقعیته» و بعد ساکت می شود. سیمین به بازویم می زند و می گوید: « بچه طلاقه، با مادر بزرگش زندگی می کنه. انگار می خوان باباشو اعدام کنند». رنگم می پرد. می پرسم: «مگه جرمش چیه؟ » سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید. و من تا ته قضیه را می خوانم... کلاس به هم ریخته. خانم شمس نگاهی به ساعتش می اندازد و چشمش را به در می دوزد، انگار منتظر است هر چه زودتر زنگ بخورد، کلاس حسابی خسته اش کرده...
پرده دوم/ ته حیاط،، دستشویی، آبخوری و...
با بچه ها پشت آبخوری زیر سایه چنار پیر حیاط ایستاده ایم و درباره تشکیل انجمن آنتی فمنیسم و کارهایی که باید انجام بدهیم حرف می زنیم که سروکله سارا پیدا می شود. چند ثانیه توی چشمهایم زل می زند و بعد یک کشیده آبدار نثار صورت استخوانی ام می کند. بچه ها هاج و واج مانده اند. شستم خبر دار می شود که حرفهای من و سیمین را سرکلاس شنیده است. با عجله و عصبانیت که از کنارمان رد می شود ماژیک ازجیبش می افتد. ثریا می گوید: «حتم دارم روی در و دیوار دستشویی چیزی نوشته.» کنجکاو می شویم و به همه دستشویی ها سرک می کشیم. چند ثانیه بعد فاطمه داد می زند: «پیدا کردم بچه ها، اینجاست.» در دستشویی را که باز می کنیم روی دیوار روبرو درشت نوشته اند: مردها انگل اند...
پرده سوم/ کلاس جانور شناسی
هلیا یک صورت زنانه روی تخته نقاشی می کند، بعد با یک تکه گچ رنگی برایش رژ لب می زند. فروغ، یک سبیل کلفت پشت لب زن می کشد، و کنار عکس می نویسد: زری پلنگ! بچه ها جلوی تخته سیاه تجمع کرده اند و بلند بلند می خندند. نیش همه تا بناگوش باز است. نرگس زیر عکس درشت می نویسد: 8 مارس روز جهانی مرد مبارک!
پرده چهارم/ گلزار شهدا
مریم با قاب عکس پدرحرف می زند و گریه می کند، مادر روی سنگ مزار شهید ازحال رفته است. روی یک پلاکارد بزرگ نوشته اند: علی جان شهادتت مبارک. سارا به شدت گریه می کند، انگار پدرش را از دست داده. زیر چشمی نگاهش می کنم و توی ذهنم رفتارهای متناقضش را مرور می کنم.
هوای گرفته ای ست، باران نم نم می بارد...