واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

تا به حال شنیده اید که ملخ و شب پره و پشه و جانورانی از این قبیل دور شمع بگردند؟ مثلا عبارتی مثل شمع و گل و خفاش یا شمع و گل و ملخ به گوشتان خورده؟

تا جاییکه می دانم و می دانید در ادبیات عرفانی شمع و گل و پروانه بر اساس تلازم و تقارنی که با هم دارند در کنار هم قرار می گیرند؛ پروانه مظهر عشق بی شائبه و بی چشم داشتی است که گرد شمع  حیات می گردد و در او فنا می شود؛ عشقی خالص و بی ریا. صد البته سنخیتی بین اینکه می سوزد و آنکه می سوزاند موجود است.

اما شاخصه ملخ و شب پره ای که گرد شمعی می گردند نه عشق و شیفتگی، که فرصت طلبی است و هدف از آن گشتن نه فنا شدن در وجود شمع، که بهره وری از روشنایی شمع و کاویدن راه های نفوذ به مقاصد پلید است.

البته در جایگزینی پروانه با آن جانوران مرموز، بخشی از قصور از جانب شمعی است که ملخ را پروانه می بیند و شب پره را عاشقی بی ریا می پندارد. این البته از زلالی اوست که همه را در خدمت تعالی عشق می انگارد.

.....................................................................

پ.ن:

اگر تصور کرده اید این تمثیل دخلی دارد به رییس جمهور محبوب و عناصر مشکوک العمل اطرافش؛ آنکه مکتب ایرانی می پرورد، یا آنکه فرمان رهبری را مولوی و ارشادی می کند، یا آنکه دستور کتبی رهبری مبنی بر بقای وزیر اطلاعات را دروغ رسانه ای معرفی می کند، به خودتان مربوط است!

  • باران

مدعیان دروغگوی دفاع از حقوق بشر مدتهاست که انسانها را به فراموشی سپرده اند و در عمل به ادعاهای توخالی خود درجا می زنند و خود خوب می دانند که بشری که از آن دم می زنند چیزی جز بازیچه ای برای بنا کردن سازمانهایی که با عاریه گرفتن عنوان دهان پرکن حقوق بشر، راه نفس کشیدن و بهره وری از زندگی عادی را بر انسانها بسته اند نیست. وضعیت بشر به آستانه فروپاشی هنجارهایی رسیده است که اصل خلقت او بر آنها بنا شده است و همه آنچه به نام او ادعا می شود از سوی همانانی صادر می شود که ننگ تضییع حقوق ابتدایی او را در لوله سلاحهایی که به سوی حیثیت او نشانه گرفته اند پنهان کرده اند، اما آنچنان در فریبکاری و ریا فرو رفته و در آن در غلتیده اند که ساده لوحانی را که همه تعالی انسانی را در پشت پرده لفاظی های سحر انگیز غرب یافته اند مفتون خود کرده است.

 

 

در یک پروسه طولانی مبتنی بر خواستهای شیطانی دشمنان واقعی بشریت، "دست نشانده پروری"، همه حیثیت دموکراسی را زیر چرخ های سنگین دیکتاتوری خرد کرده است. بوی مشمئز کننده دروغ "دفاع از آزادی بیان"در انگلستان، وقتی دانشجویان در غیر سیاسی ترین انتقادات مدنی زیر باتوم "خفقان" زالو صفتان به خاک و خون کشیده شدند و در فرانسه وقتی پرنده کوچک حجاب به بند کشیده شد و در آمریکا وقتی کشیش دیوانه ای حرمت مسلمانان را با آتش زدن قرآن زیر پا گذاشت فضا را انباشته است.

فقر، چهره جهان را دگرگون ساخته و فلاکت در کشورهایی که منابع عظیم شان را داعیه داران شکم گنده حقوق بشر بلعیده اند سر به فلک گذاشته است.

 

 

سازمانهای صلح جهانی و حقوق بشری جز برای این مقصد بنا نشده اند که ماموریت جنگیدن را به بهترین شیوه مدیریت کنند. سازمان صلحی برای جنگ!! حقوق بشری برای توسعه فرومایگی آنها که قدرت را ناعادلانه در دست گرفته اند!!

آه که تا چه اندازه این به ظاهر انسانها به طبیعت حیوانی خود بازگشته اند!

با همه این اوصاف اما، گروهی ساده اندیش و خود باخته در اینجا که بازهم به دغل بازی، جهان سوم نامیده شده است در مزبله های متعفن مدرنیته به دنبال پس ماندهای روشنفکری و آزادی می گردند تا حفره های بزرگ وجود حقیر خود را با آن پر کنند و باور کرده اند که آنها که ظاهر انسان به خود گرفته اند - و اگر چشم بصیرت، بینا باشد باطن شیطانی شان را به وضوح خواهد دید- حامیان واقعی بشر و مدافع حقوق او هستند؛ حقوق بشری که مشتی حیوان وحشی و بریده از انسانیت در جلادخانه هایشان به خورد مغز معیوب امثال او داده اند و هستی کم مایه او را تسخیر کرده اند.

چه حقیرند آنها که احکام متعالی اسلام را که مقصودی جز متصل کردن انسانها به نقطه اوجی که در پس آن خدا نمودار خواهد شد ندارد به بازی مسخره تشکیل کمپین های بی بازده فروخته اند تا به دموکراسی دنیای لجنی که مدعیان کذاب تمدن و آزادی ساخته اند نزدیکترشوند: کمپین دفاع از همجنس بازان، کمپین حمایت از فمنیسم، کمپین دفاع از تروریستهای مسلم، کمپین دفاع از حقوق... اما چشمهای کم سوی شان به افغانستان و عراق و لیبی و یمن و بحرین و... که می افتد برای تایید هویت بشری انسانهای مظلومی که تنها برای تنفس هوایی پاکتر و بهره مندی از جامعه ای بر انسانیت منطبق تر خروشیده اند و بر سایه های پلید دیکتاتوری شوریده اند چشم به دهان ناپاک مدعیان دروغگوی دموکراسی و آزادی و جلادان بالفطره می دوزند!

 

 

بحرین به خاک و خون کشیده می شود، لیبی در خون دست و پا می زند، افغانستان در آتش فشان قهر داعیه داران ضد تروریسم می سوزد، استخوانهای عراق زیر چکمه های خون آشامان آمریکایی خرد می شود، غزه از خون کودکان معصومش آبیاری می شود اما مدافعان صوری بشریت چشمهاشان را بسته اند و حنجره هایشان را فرو خورده اند و ننگ سکوت بر دهانها زده اند، این است حقیقت مدافعان آزادی و انسانیت؛ خفقان مرگ در برابر جوخه هایی که انسانهای بی گناه را در کام می گیرند...

داعیه داران وراج حقوق بشر مدتهاست درجا می زنند و واژه های فریبنده دردی از مظلومانی که برای بدست آوردن آزادی انتخاب به خون می غلتند دوا نمی کند؛ حقیقت تلخ بشریت این است!

  • باران

سال جدید به پیشنهاد رهبر معظم انقلاب سال "جهاد اقتصادی" نامیده شد. بار معنایی "جهاد" توجه به بعضی شاخصه ها را برای تحقق صحیح منویاتی که در ورای این نام طراحی شده است ضرورت می بخشد.

نخست/ حرکت آرام و معمولی اقتصادی ترجمه درستی از جهاد اقتصادی نیست. جهاد اقتصادی نوعی از مبارزه رو در رو با دشمنی است که مانع پیشرفت و تعالی اقتصاد کشور است و ملزومات یک مبارزه حقیقی را می طلبد. رهبر معظم انقلاب در بیاناتی به این مهم اشاره کرده اند:

"جهاد اقتصادى، صرفاً تلاش اقتصادى نیست. جهاد یک بارمعنائى ویژه‌اى دارد... در جهاد، حضور و رویاروئى با دشمن، مفروض است... یک وقت شما می‌خواهید یک تلاشى را انجام دهید، که بخصوص یک دشمنى سینه به سینه‌ شما ایستاده است؛ این می‌شود جهاد... حرکت طبیعی کافی نیست؛ باید در این میدان، حرکت جهشی و مجاهدانه داشته باشیم."

دوم/ از آنجا که آن سوی جبهه جهاد اقتصادی دشمن سر سختی مصمم به مقابله است، برای مواجهه درست و تحقق پیروزی، توجه به ترفندها، ابزار، و امکاناتی که دشمن برای مقابله با جبهه خودی به کار می بندد ضروری ست. تحریم اقتصادی، تفسیر نادرست از هدفمندی یارانه ها، متشنج کردن جو اقتصادی جامعه با اخلال در عرضه عادلانه کالا و اقدامات خرابکارانه جهت التهاب در حوزه اقتصادی از جمله اقدامات خصمانه دشمنان داخلی و خارجی برای استیصال کشور در این عرصه است.

"همه‌ کسانى که از پیشرفت ملت ایران ناراضى‌اند، آنجا در مواجهه‌ با ملت ایران جمع شده‌اند... هرچه هم بتوانند، کارشکنى می‌کنند. هرچه شما براى این پیشرفت احتیاج داشته باشید، آنها سعى می‌کنند بر روى آن متمرکز شوند و دسترسى شما به آن را مشکل و دشوارکنند."

سوم/ نظر به آنکه موانع بازدارنده موجود می تواند به سستی در اراده و یاس از نیل به پاسخ مناسب منجر شود ضروری است با لحاظ کردن جنبه معنوی جهاد و توجه به تقدس این امر، تلاش و فعالیت مبارزه گونه در این مسیر صبغه و رنگ مذهبی یافته و به عنوان تکلیفی الهی به آن نظر شود تا از خستگی و یاس احتمالی ممانعت به عمل آمده و به موفقیت و پیروزی های بزرگ منتهی شود.

"من از همه‌ کارکنان، متخصصان و فعالان این عرصه... به جد می‌خواهم که کار خودتان را جهاد فى‌ سبیل‌اللَّه بدانید، احساس خستگى نکنید و بدانید جهاد فى‌ سبیل‌اللَّه وعده‌ الهى بر پیروزى آن است… خداى متعال به آن تلاشى، به آن کارى، به آن نیت و عزمى که در این جهت باشد، حتماً برکت می‌دهد و کمک می‌کند."

 

 

چهارم/ آنچنانکه در جبهه نبرد نظامی سربازان خط مقدم جنگ با پشتیبانی همه جانبه مردمی و بسیج تدارکات و امکانات پشت جبهه ها به پیروزیهای چشمگیر دست یافتند نبرد در حوزه اقتصادی و نیل به قله های فتح در این جبهه نیز نیازمند همراهی و همگامی همه مردم  است. این همکاری می تواند با صرفه جویی در مصرف و اجتناب از اسراف، توجه به راهکارها و پیشنهادات کارشناسان متعهد اقتصادی، اعراض و بی توجهی به شایعات و اقدامات تبلیغی خرابکارانه دشمن- که نشان دهنده استیصال دشمنان و کینه ورزی آنان نسبت به ملت و اوج وطن فروشی آنان است- و تحمل شرایط سخت احتمالی که لازمه برداشتن گامهای متعالی به سمت پیشرفت اقتصادی است نمود بیابد.

"یک جمله خطاب به همه‌ ملت ایران است و آن اینکه در این جهاد اقتصادى همه شریکند. در اداره‌ اقتصاد یک ملت، مصرف هم یک رکن عمده است؛ مصرف درست، مصرف خوب، مصرف دور از اسراف و تبذیر و اتلاف مال؛ همین چیزى که همیشه توصیه می‌شود."

پنجم/ برای اطمینان بیشتر از ثمر بخشی مبارزه اقتصادی تربیت نیروهای کارامدی که سهم شاخه  طراحی عملیات را بر عهده خواهند گرفت اساسی و اجتناب ناپذیر است. این بعد از مبارزه نگاه عمیقی به جهاد علمی نیروهای جوان کشور خواهد داشت. استفاده از امکانات علمی و توجه به پیشرفت در علم اقتصاد کار عمده ای ست که باید صورت بگیرد. در کنار این امر تهذیب نفس و دمیدن روح تعهد در متخصصین و عجین کردن علم و ایمان نتیجه مطلوب را به دست می دهد.

"گاز ثروت است، نفت ثروت است؛ اما از این ثروتها خیلى مهمتر، نیروى انسانىِ با استعداد و علاقه‌مند و داراى توان کار است. ما این ثروت را داریم؛ اصل این است. اگر یک ملتى این نیروى انسانى را داشت، می‌تواند ثروتهاى طبیعى خودش را هم استحصال کند و در خدمت ملت قرار دهد."

ششم/ اعتماد به نفس و اتکا به داشته ها و امکانات داخلی و اراده و ایمان مستحکم بخش عمده ای از سهم جهاد اقتصادی است.

"هریک قدمى که شما در این کار و امثال این کار پیش بروید، دشمن را عصبانى میکند، ناراحت میکند، هرچه هم بتوانند، کارشکنى میکنند. هرچه شما براى این پیشرفت احتیاج داشته باشید، آنها سعى میکنند بر روى آن متمرکز شوند و دسترسى شما به آن را مشکل کنند، دشوار کنند… علاج چیست علاج، برگشتن و تکیه کردن به خود، استمداد از توانائى‌هاى خود، این چشمه‌ى جوشان تمام نشدنى اراده‌ انسانى و استعدادى که بحمداللَّه در ایران عزیز ما، در مردم ما، در نسل جوان ما وجود دارد."

هفتم/ برای پیشبرد یک مبارزه از هر نوعی که باشد و رسیدن به نقطه هدف، طرح نقشه راه ضروری است. جهاد اقتصادی یک عملیات همه جانبه و حساب شده برای فتح قله های دست نیافته اقتصادی است و به تعبیه تمهیدات تعالی بخش نیازمند است. برای تدوین یک نقشه راه کارامد و پاسخگو در حوزه جهاد اقتصادی توجه به چند نکته ضروری ست:

نخست اینکه رصد امکانات و ظرفیت های موجود اقتصادی مسیر حرکت به سوی تعالی بخشی اقتصادی کشور را با چالشهای کمتری مواجه کرده و اطمینان بیشتری نسبت به دستیابی به اهدف مورد نظر به دست می دهد.

دوم اینکه با نگاه منطقی به موانعی که نتیجه آن باز دارندگی از پیشرفت اقتصادی است و لحاظ کردن و تعبیه  راهکارهای رفع آنها در نقشه راه، طراحی برنامه پیشرفت و تعالی آسانتر و نتیجه بخش تر خواهد بود.

سوم اینکه پیش بینی نقاط شکست احتمالی و تبیین راه های جبران شکست معقول و منطقی ست و به پختگی نقشه راه کمک می کند.

جهاد اقتصادی قطعه دیگری از پازل حضور پرشکوه ملت انقلابی ایران در عرصه پیشرفت و تعالی است که نتیجه ای جز سرافرازی و اقتدار در پی نخواهد داشت.

  • باران

تیک و تاک و  تیک و تاک و تیک و تاک

چند لحظه بیشتر

تا حلول سال نو نمانده است

چند تیک، تیک و تاک، تاک

تا بهار مانده است

بچه ها

پشت خاکریزها نشسته اند

باز سربند یا حسین را

روی موی خاک خورده بسته اند

روبروی خاکریز

گرگها

توی سوله ها چپیده اند

سیب های سرخ عشق را

بچه ها

روی سفره خلوص و سادگی

ماهرانه چیده اند

چند لحظه تا رسیدن بهار مانده است

از کنار سوله، فرمانده داد می زند:

بچه ها!

هفت سین سفره کامل است؟

... بچه ها گرسنه اند و تشنه اند

چیزی از ذخیره های آب و نان نمانده است

مرتضی برای چند جرعه آب

چند ساعتی پیاده راه رفته است

یک کلاه، آب تیره و کثیف

هدیه ای برای کام های تفته است

چند گام تا پناه خاکریز مانده... ناگهان

دشمن و گلوله و سر و بسیجی و کلاه...

کوسه های بد قواره تنگ آب را شکسته اند

قلب کوچک بسیجی غیور را   

دشمنان به آتش و گلوله بسته اند

آینه شکسته است

آب را عطش به روی ماهیان تشنه بسته است

 

باز فرمانده داد می زند:

هفت سین سفره کامل است؟

... سوت می کشد یکی دو خمپاره شصت بین بچه ها... سپس گرومپ...

چند ترکش درشت و داغ و آتشین

سهم سینه و سر و تمام پیکر نحیف بچه هاست

سیر می شوند بچه ها،

از خوراک داغ داغ ترکش گلوله ها

جسم هر کدام یک طرف

بین خاک و خون و خاکریز و گرد و خاک هاست

مهدی و شهاب و آرش و دلاور و سعید یک طرف

ناصر و رحیم و احمد و مجید یک طرف

صادق و محمد و حمید یک طرف

عادل و فرید یک طرف

فرمانده یک طرف

سکه ی آبروی بچه ها

روی "شیر" ایستاده است...

 

با صدای خسته فرمانده ضجه می زند:

هفت ... هفت... هفت سین، کامـِ کامل است؟

بچه ها ناله می کنند:

هفت سین، کامـِ کامل است!

 

تیک و تاک و تیک و تاک و تیک و تاک

چشم حسرت بهار

هفت سین سرخ پشت خاکریز را که دیده است،

سال نو دمیده است...

  • باران

روی صندلی اتوبوس نشسته ای و از پشت شیشه های خاک گرفته و کثیف، چشم به بیرون از اتاقک تنگ آهنی دوخته ای. تا چشم کار می کند بیابان است و بی پایان. زمان هم انگار با وسعت بیابان کش می آید و لحظه های مانده تا مقصد بیشتر از آن هستند که بتوانی بشماری شان. با خودت فکر می کنی پس این بیابان کی تمام می شود؟ نقطه نورانی سرزمینی که جاذبه اش مرا با خود برده است کجاست؟

هرچه می روی اشتیاقت برای دیدن و رسیدن به سرزمین نور بیشتر می شود و صبرت کمتر ....

گاهی که اتوبوس هیکل سنگینش را در پیچ و خم های حلزونی جاده با سرعت زیاد جابه جا می کند و تکانه های شدید ش را خوب احساس می کنی، خون ترس به رگهای صورتت هجوم می آورد و هر آن منتظر هستی که طبیعت کار خودش را بکند و صورت شیشه ای اتوبوس روی خشونت آسفالت داغ جاده های جنوب کشیده شود و تو و تن سنگین اتوبوس و همه مسافرانی که گاه  با خیال آسوده به خواب رفته اند وسط جاده متلاشی بشوی و جانت را هدر بدهی؛ یک جور مرگ بی حاصل، مرگ بی هدف،...

 

حالا یک فکر مثل خوره به جانت افتاده که رهایت نمی کند: « اگر اینجا حادثه ای برایم رقم بخورد که به مرگم منتهی شود،  به مرگ افتخار آمیزی که برای خودم تصور کرده ام می رسم؟ اصلا چه جاذبه ای مرا به این جاده های بی انتها کشانده است؟ چه نیتی از این سفر برای خودم طراحی کرده ام که مرگ احتمالی ام نیست شدن نباشد؟ »...

می دانی که باید نیتت را خالص کنی، باید در سبیلی حرکت کنی که الی الله باشد و اگر مرگ به سراغت آمد مرگی منطبق بر ویژگیهای شهادت باشد... پس، زمان را عقب می کشی، به سالهای جنگ، سالهای 59، 60،...64، 65... و با رزمنده های بی باک جبهه اسلام همراه می شوی؛ حالا یک بچه بسیجی هستی، توی اتوبوس نشسته ای تا به سرزمین نور بروی، برای جنگیدن با دشمن، برای کشته شدنی افتخار آمیز، برای شهادت...

***

 

با غواصان از جان گذشته همراه می شوی؛ شب 20 بهمن 64 است، عملیات والفجر 8 آغاز شده و اروند وحشی تر از همیشه است. به آب می زنی، با شنا گران شجاعی که فریاد استمداد شان، نجوای "یا فاطمه الزهرا" ست. آب سرد است، کرخت می شوی، نفست بند می آید. موجهای دیوانه و سرکش بر سرو صورتت می کوبند، جزر و مد آب، همه توانت را گرفته است... اما امواج سرکش اروند، رام اراده آهنین مردان مرد می شوند. از اروند عریض و پرخروش گذر می کنی... آن سوی اروند، شهر فاو زیر پای اراده مستحکم غواصان از آب و آبرو گذشته، به لرزه در می آید... فاو پس از 78 روز، حالا در مشت رزمندگان مچاله می شود... ساعتی بعد پرچم گنبد امام هشتم روی گنبد مسجد فاو به احتزاز در می آید، اما جای خالی یارانی که از آب به آسمان رسیده اند دلگیرت می کند...

***

دشمن در وسعت زیادی از سرزمین شلمچه آب رها کرده است. عملیات کربلای 5 در شرایط بسیار سخت رقم می خورد؛ عملیاتی با اعمال شاقه! تانک و توپ و تجهیزات، در باتلاقی از نامردی دشمن از حرکت ایستاده اند. نیروها را به راحتی نمی شود منتقل کرد.

دشمن همه انرژی اش را روی سرت خالی می کند. پاهایت سنگین تر از آنند که قدم از قدم برداری. اما " یا زهرا" رمز حرکت است. یا زهرا می گویی و می روی. زیر پایت آب است و آسمان بالای سرت آتش می بارد. وجب به وجب کربلای شلمچه از خون همرزمانت سرخ می شود. لاله ها یکی یکی روی زمین می افتند. حسین خرازی به آسمان پر می کشد، عباس دقایقی، میثمی، کلهر و... آب و آتش را به آسمان پیوند می زنند...هر طرف که سر می گردانی لاله ای سرنگون به خاک افتاده است. عطش نزدیک است هلاکت کند. سرت را در آب لجن مانده در زمین شلمچه فرو می کنی و با ولع می بلعی... جنازه عراقیها توی آب افتاده... سرت را که بالا می آوری خیلیها را می بینی که از همان آب می نوشند... صحرای محشر است انگار...

 

 

***

قدم در فکه می گذاری و درعملیات والفجر مقدماتی همسنگر بچه هایی می شوی که همه بین 15 تا 20 ساله اند؛ بچه های رزمنده گردان های کمیل و حنظله ؛ قاسم ها و علی اکبرهای کربلای فکه...

کانال کمیل و کانال حنظله مملو از تجهیزات انفجاری و مین های والمری ست. دشت مسطح فکه در تیر رس و دید مستقیم بعثیهاست. بچه ها عملیات والفجر مقدماتی را از کانالها شروع می کنند. عراقی ها خاک کانالها را از منطقه خارج کرده اند تا بسیجیها خاکریزی برای پناه گرفتن از تیر رس دشمن نداشته باشند. تک تیر اندازهای عراقی منتظرند سرت را از کانال بیرون بیاوری تا مغزت را متلاشی کنند...  

 

همه جا پر از مین و موانع بازدارنده است. بچه ها در محاصره اند و در کانالها گیر افتاده اند. آب، غذا، تجهیزات رو به اتمام است و امکان رساندن تدارکات به بچه ها وجود ندارد. اما اراده بسیجی محکمتر از استحکامات است. همسنگر نوجوانت با زحمت خودش را از کانال بالا می کشد تا آبی برای لبهای قاچ خورده بچه ها بیاورد. سقای نوجوان پس از چند ساعت پیاده روی اندکی آب فراهم می کند و به سمت کانال می آورد، اما همینکه به کانال نزدیک می شود اولین خمپاره دشمن دستش را قطع می کند. سقا تقلا می کند و چند قدم به کانال نزدیک تر می شود... خمپاره دوم ظرف آب را سوراخ می کند. سقا دست بردار نیست. باید باقی مانده آب را هر طور که هست به بچه ها برساند. سقا به لبه کانال می رسد اما گویا خدا نمی خواهد دست خیس او به لب ترک خورده بچه ها برسد، اینجاست که خمپاره سوم جسم پاک سقای نوجوان را پودر می کند...

عراقی ها با بلندگو از بچه ها می خواهند که تسلیم شوند، بچه ها با آخرین رمق فریاد «الله اکبر» سر می دهند...

 

 

کانال حنظله کربلا شده است. تاب و توان بچه ها رو به پایان است. بی سیم چی گردان حنظله از پشت بی سیم حاج همت را طلب می کند.حاج همت صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط می شنود: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سیم دارد تمام می شود. عراقی ها عن قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خدا حافظی می کنم...

حاج همت به پهنای صورت اشک می ریزد: بی سیم را قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.

بی سیم چی: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم...

 

گردان حنظله آسمانی می شود... آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حاوی این جمله های سوزناک و ماندگار است:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده است، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند، دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه سلام الله علیها.

 

اسیر می شوی. همراه با باقی مانده بچه های گردان حنظله که هر کدام تیر و ترکشی در بدن دارند. عراقیها بدن های مجروح را کشان کشان با خود می برند.

نوجوان رنجور دستش را روی شکمش که تیر خورده گرفته است و با صدای ضعیفی ناله می کند: " یا حسین، آب... یا حسین، آب..."

افسر عراقی یک قمقمه آب را جلوی چشم کم سوی پسرک تا آخر سر می کشد، نوجوان به یاد کربلا زمزمه می کند: السلام علیک یا ابا عبدالله...

افسر تنومند عراقی این کنایه را تاب نمی آورد و با سیلی محکمی جسم تکیده بسیجی را به خاک می اندازد. نوجوان، بی رمق روی زمین افتاده است، دستش را روی صورت استخوانی اش می گذارد و این بار زمزمه می کند: السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)...

***

 

جنگ تمام شده است...

بچه های تفحص پیکر پاک 120 شهید گردان حنظله را در کربلای فکه کشف کرده اند. آنها در فکه به سیم های تلفنی رسیده اند که از خاک بیرون زده است. رد سیم ها به یک دسته از شهدا می رسد که دست و پایشان با این سیم ها بسته شده است،... شهدایی که زنده به گور شده اند. اجساد مطهری هم کشف شده اند که قبل از شهادت آنها را آتش زده اند...

 

با آوینی و دوستانش راهی فکه می شوی تا روایتگر حماسه مظلومیت حنظله های جوان گردان باشی!

چند قدم مانده تا قتلگاه بچه های گردان، پایت روی یک مین والمری با قریب 2500 ساچمه گداخته می رود و ...

حالا حس می کنی گنجشک کوچک جانت پرستو شده است...

  • باران

یکم: بهار برای من آن قدر که در دیگران شعف ایجاد می کند شادی آور نیست. عطر گلهای بهاری گاهی برایم تداعی گر احساسات ناخوشایندی ست که دقیقا نمیدانم از چه حوادثی منشا می گیرند. از بهار بیش از همه بارانش را دوست دارم، اما کویر اشتیاقم به بارانی شدن، هیچ وقت حتی از شدیدترین بارش بهاری هم سیراب نمی شود.

 

 

دوم: از بچگی دل خوشی از تعطیلات طولانی تابستان و عید نداشتم. تعطیلات برایم حکم مرگ انرژی و امید بود و ارمغانش افسردگی!

تنها اتفاق دلچسب روزها ی عید کودکی که پژمردگی آن روزها را کم می کرد دیدن کارتون رابین هود بود که پای تلویزیون میخکوبم می کرد.

 

سوم: حوادث این روزهای کشورهای عربی بیش از حد تحمل دردناک است. عید امسال بیش از هر چیز با بوی خون و عطر شهادت مظلومان آمیخته است. این روزها اخبار نگران کننده مردم مظلوم و ستمدیده عربی علی الخصوص بحرین را که می شنوم پیام سال 42 امام خمینی در ذهنم تداعی می شود: " امسال مسلمین عید ندارند."

 

 

مردم بحرین تکه ای از وجود ما هستند و تعلق شان به ما و تعلق ما به آنها محکم تر از ارتباط عاطفی مان با دیگر مسلمانان است، گرچه حمام خونی که صهیونیست دیوانه در لیبی به راه انداخته است تابلوی مظلومیت مسلمانان لیبی را مدام جلوی چشمان وجدانمان به حرکت در می آورد.

گمان می کنم عید امسال زمان مناسبی برای شاد بودن نیست.

 

چهارم: فخر بهار آنجاست که او را در باغ دلگشایی ملاقات کنی که عطرش را لاله های سرخ، و جلوه اش را شقایق های آتشین، و تازگی اش را خون گرم بیدهای مجنون، و صفایش را نسیم وصل به معشوق رقم زده باشد. خاک جنوب که جذبه اش هر بهار، اشتیاق کوچیدن و پرستو شدن را در احساسات خاک خورده ما زنده می کند، همان باغ دلگشاست که هنوز هم عطر شهادت می پراکند.

دیدار دوباره سید شهیدان اهل قلم برایم تکرار روخوانی درس عشقی ست که او استاد بلا منازعش بود، اما کاش می شد به جای آنکه فقط به لمس ذره ذره خاکی که آوینی را در آغوش کشید بسنده کرد، زیارت نقطه اوج معرفت او را با شناور شدن در موج بلند عرفان او درآمیخت، همچون برخی مریدانش که ذره ذره وجودشان را با عطر معرفت او آمیخته اند و آوینی دیگری شده اند...

یک چیز که در مورد شهید آوینی اذیتم می کند داستان شهادت او ست، حس می کنم تقدیر این نبود که او به این زودی کوچیدن آغاز کند. باورم این است که اگر تعلل امکانات نبود او حالا زنده بود و عطش شیفتگان "معرفت واژه ها "یش را، در این روزها که تشنگی دوستان انقلاب برای نوشیدن جرعه های معرفت او بیش از حد است پاسخ در خوری می داد...

..........................................................................

پی نوشت:  

درد دل جمعی از شیعیان بحرین با آیت الله خامنه ای!

- اگر محدودیت های معمول را نداشتم مشتاق بودم با مسلمانان مظلوم بحرین همرزم باشم.

- جمعه 27 اسفند راهی سرزمین نور می شوم، این احساس گاهگاهی به قلبم سرک می کشد...حلال کنید!

- بهار مبارک!

  • باران