واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

گم شده ام،

در کوچه های بی نشان این "دهکده"

که هر کدام به چند پس کوچه می رسند...

اینجا که من ایستاده ام

درست روبروی من

 دارالمجانینی ست،

که آدمهایش به "هیچ" آویزانند

و در گوشه گوشه اش مغزهایی که " پلاسیده اند"

و در هر اتاقش

که چاردیوار شیشه ایست

کسی به قطره ای از اسکیزوفرنیا معتاد است؛

یکی به روی عشقی که "در دسترس نیست" می خندد

یکی برای کسی که نمرده می گرید

یکی به مِهری که نیست وابسته است...

یکی

روی ذهنش که از اینجا کاملا پیداست

فحشهای رکیک می پاشد

و به روح "مارشال مک لوهان" تقدیم میکند...

 

من به دنبال  " نفس" میگردم،

و چند عضو پیوندی

که در مزرعه بزرگ شده باشند؛

اندیشه...قلب...احساس...

و یک روح دهاتی

که مال این دهکده نباشد

کسی نشانی اش را نمیداند؟

  • باران

جمع بندی مذاکراتی که تا کنون بین ایران و طرف اروپایی در موضوع هسته ای صورت گرفته است و توجه به شروط و محدودیتهایی که از سوی گروه مذاکره کننده اروپایی اعمال شده است نشان دهنده این حقیقت است که هدف طرف مقابل چیزی کمتر از متقاعد کردن جمهوری اسلامی ایران به تعلیق کامل برنامه هسته ای نبوده است. از شکل گیری اولین نشست مذاکرات هسته ای ایران و اروپا در سال 2003 تا آخرین سری آن دراستانبول 2011 ، خط تعلیق برنامه هسته ای ایران به بهانه نگرانی جامعه جهانی از دستیابی ایران به فرمول بمب هسته ای و ساخت و کاربرد آن دنبال شده است. از همین رو تلقی مذاکره از چنین نشستهایی فریبی بیش نیست؛ مذاکره باید به گونه ای باشد که منافع طرفین را به شکل متعادل برآورده کند، اما در شرایطی که طرف مقابل با هدف محدود کردن حقوق طبیعی جمهوری اسلامی و اعمال دیکتاتور مابانه خواستهای خود، قدم در محدوده گفتگو میگذارد نمیتوان از چیزی جز یک معادله نا متوازن و ظالمانه سخن به میان آورد.

مروری بر آنچه به عنوان محصول مذاکرات هسته ای بین ایران و اروپا استخراج شده است و توجه به تلاش گروه اروپایی در بلوکه کردن حقوق جمهوری اسلامی و ممانعت از تعلق هرگونه امتیازی به طرف ایرانی، بر این معامله نا متوازن صحه میگذارد؛ چنانچه بعد از معاهده ناعادلانه  سعدآباد و تن دادن ایران به تعلیق کلیه فعالیتهای مرتبط با فناوری هسته ای، یوشکا فیشر وزیر امور خارجه وقت آلمان نیز بر این موضوع صحه گذاشت:«آلمان، فرانسه و انگلیس ضمن تلاش جهت گشودن راه بازگشت ایران به جامعه بین المللی هیچ امتیازی به تهران نداده اند.»

تصویب قطعنامه های متعدد شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران با وجود انعطاف پذیری فراوان طرف ایرانی شرکت کننده در مذاکرات نیز نشان دهنده تلاش غرب و آمریکا در جهت اجبار ایران به تسلیم در برابر مشی همیشگی زورگویانی ست که دنیا را همواره تسلیم خواستهای خود خواسته اند.

رهبر معظم انقلاب در بحبوحه مذاکرات کذایی در دوره اصلاحات که به بهانه لزوم اعتماد سازی طرف ایرانی، به انفعال کامل ایران در فعالیتهای هسته ای انجامید، ماهیت حقیقی غرب و آمریکا را در این رخداد افشا کرده و بر عدم حسن نیت آنها در مباحث مورد مذاکره صحه گذاشتند، اما از سوی دیگر به اقتدار و مقاومت جمهوری اسلامی در دفاع از حقوق حقه خود تصریح کرده  و نسبت به مقابله معقول و منطقی با زورگویی آنان هشدار دادند:

 

«اعتقاد من این است؛ آنقدرى که اروپا و امریکا به مسأله‌ انرژى هسته‌ ای تظاهر مى‌کنند و وانمود مى‌کنند نگران این قضیه هستند، نگران نیستند. خودشان هم مى‌دانند که ما دنبال سلاح هسته‌ ای نیستیم. ما مرتب تکرار مى‌کنیم، اصرار مى‌کنیم؛ آنها «نه» مى‌گویند و سرى تکان مى‌دهند! درحالى‌که مى‌دانند ما دنبال سلاح اتمى نیستیممسأله، مشغول کردن نظام اسلامى است.  یکی از اهداف عمده‌ اینها این است که نظام اسلامى را مشغول کنند؛ ذهن مدیران، مسؤولان، مجلس، دولت و دست‌ اندرکاران گوناگون را از مسائل جارى و کارى کشور در بخشهاى مختلف - چه بخش قضایى، چه بخش اجرایى، چه بخش تقنینى - منصرف و غافل کنند.این مسأله هم که حل بشود، باز مسأله‌ دیگرى درست خواهد شد!

اگر ملت ایران به این نتیجه رسید که طرفهاى صحبت به منطق پایبند نیستند، گفتگو با آنها را ترک خواهد کرد؛ چون کسى ‌که اهل منطق نیست، چه گفتگویى، چه حرفى؟! ... گفتند مى‌خواهیم شفاف باشید؛ گفتیم خیلى خوب، مقررات جهانى است؛ نمایندگان آژانس بین‌المللى انرژى هسته ای بیایند بازدید کنند تا اگر نگرانند، نگرانى‌شان برطرف شود.

 

نظام جمهورى اسلامى منطق را شاخص کار خودش قرار داد. آن‌ جایى که چیزى را قبول کرد، با منطق بود؛ آن‌ جایى که چیزى را رد کرد، با منطق بود. هرجا هم خواستند زورگویى کنند، جمهورى اسلامى ایستاد و قبول نکرد. زورگویىِ طرفهاى مقابل، نشان‌ دهنده‌ بى‌ منطقىِ آنهاست؛ منطق ندارند. «شما باید غنى‌سازى را تعلیق بلندمدت کنید»؛ چرا و به چه دلیل؟ چه ربطى بین شفاف‌سازى و تعلیق یا توقف غنى‌سازى است؟ با هم هیچ ارتباطى ندارد. با این یاوه‌ گویى‌ها و حرفهاى دوران استعمار، مگر مى‌شود ملتى را از حقوق و خواسته‌ها و نظرات خودش محروم کرد؛ آن هم ملت ایران؛ این ملت زنده؟ طرفهاى مذاکره بدانند ملت ایران زنده است. موجود زنده، هم اهل منطق است، هم اهل حرکت است، هم اهل تعامل است، هم اهل دفاع است، هم اهل مشت زدن است؛ آن‌ جایى‌ که لازم باشد. اگر به هر شکل تهدیدى در مذاکرات پیش آمد، نشان‌ دهنده‌ عدم برخوردارى از منطق است... بى‌ منطقى، ما را از اصل گفتگو و ادامه‌ همکارى با طرفهاى مربوط به آژانس و غیره باز خواهد داشت.» (بیانات در دیدار کارگزاران نظام ۱۳۸۳/۰۸/۰۶)

***

«در واقع این جنجالی که مخالفان در دنیا راجع به جنجال هسته ای راه انداختند، یک حرف بی منطق است و انگیزه امریکا را می شود فهمید؛ روشن استدیگرانی هم که در این میدان یقه چاک می کنند، بعضی زیر نفوذ امریکایند، بعضی هم دچار توهمند؛ ولی انگیزه امریکا و کسانی که دشمن ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی اند، روشن استانگیزه دشمنان چیست؟ من در یک جمله کوتاه عرض کنم: هر چیزی که بتواند یک ملت را به استقلال و به اقتدار ملی و خودجوش و درون زا برساند، آن چیز مبغوضمراکز قدرتی است در دنیا که همه دنیا را برای خودشان می خواهند؛ نظام سلطه این طور است.

در نظام سلطه، مراکز سلطه جهانی به همه دنیا به چشم طعمه نگاه می کنند؛ همه چیز باید در اختیار آنها قرار بگیرد: منابع مالی دنیا، منابع ثروت دنیا، بازارها و قدرتِ کار دنیا؛ نظام سلطه اصلاً پایه اش این است. می بینند که جمهوری اسلامی ...با سینه سپر، با یک ملت زنده و با این همه جوان ایستاده و تهدیدها را به چیزی نمی گیرد. دشمن از این جهت عصبانی است، بنابراین تهمت می زنند که می خواهند سلاح اتمی درست کنند! نه، ما به فکر سلاح اتمی نیستیم. من بارها گفته ام سلاح اتمی ما این ملتند؛ سلاح اتمی ما این جوانهایند. ما سلاح اتمی نمی خواهیم. آن نظامی که این همه جوان مؤمن و این ملت یکپارچه را دارد، احتیاج به سلاح اتمی ندارد. سلاح اتمی، تولیدش، نگه داشتنش و به کار بردنش، هر کدامی یک اشکالی دارد؛ ما نظر شرعی خودمان را هم گفته ایم؛ روشن است و همه می دانند. دعوا سر این نیست؛ بی خود می گویند؛ خودشان هم می دانند. ازاین که جمهوری اسلامی این پیشرفت را پیدا کرده، ناراضی اند؛ مسأله این است.» (خطبه‌ هاى نماز جمعه‌ تهران - ۱۳۸۳/۰۸/۱۵)

 

پاسخ قاطع ایران به تحریمهای احمقانه غرب و قطع صادرات نفت به کشورهای اروپایی، به علاوه بیداری اسلامی منطقه خاور میانه، وهمچنین افول اقتصادی غرب و آمریکا، و... درمجموع، انرژی مثبتی را پشتوانه حضور ایران بر سر میز مذاکره کرده است و درعوض، موضع گروه مقابل را در شرایط ضعف و فشل قرار داده است. رگه های انفعال در طرف مذاکره کننده غربی را دراظهارات وزیر امور خارجه آمریکا میتوان مشاهده کرد؛ هیلاری کلینتون در جدیدترین موضع خود، با اشاره به مذاکرات هسته‌ای ایران و گروه 1+5 دراستانبول، از آمادگی ایالات متحده برای دادن تضمین مشروط به ایران خبر داد. با لحاظ کردن مجموع شرایط، باید گفت: جمهوری اسلامی ایران در استانبول 2012 ، گزینه اقتدار را روی میز مذاکره هسته ای خواهد گذاشت.

  • باران

اولین بار که به جنوب رفتم، در بازدید از هر منطقه عملیاتی، ترس جا ماندن از گروه و گم شدن لابلای گروه های دیگر، یا پیدا نکردن مقصد نهایی همیشه همراهم بود. در فکه، جایی در اواسط مسیر که معبر باریک میشد و کاروانهای مختلف هنگام عبور ازآنجا قاطی هم میشدند، این ترس را بیشتر حس میکردم... خب هویت من به جمعی که همراهشان بودم وابسته بود بنابراین طبیعی است که از تنهایی، جداماندن و بلاتکلیفی می ترسیدم...

***

هیچ وقت عقیده نداشتم و ندارم که در جبهه افسران جنگ نرم، در سِمَتی که حضرت آقا برای جوانان خدمتگزار ترسیم فرموده اند عضویتی دارم، یا صاحب نقشی در این خط نبرد با حرکت خزنده چند بعدی دشمن هستم؛ از ناتوانیهای خودم کاملا با خبرم، ظرفیت خودم را میشناسم، و از میزان انباشته های فکری ام آگاهی دارم؛ صحیحترش این است که اصولا اندوخته ای از پشتوانه معرفتی که برای این کار لازم است ندارم. حالا هم خواندن این متن که تلنگری بود به خواب آلودگی و غفلت عمیقی که درگیر شدن با روزمره گیهای بیهوده و چندش آور برایم درست کرده است، قضاوتم را در باره خودم به اینجا رسانده که "حالم از خودم به هم میخورد"؛ این جمله بیانگر احساس واقعی من است؛، چیزی نیست که بخواهم با توسل به آن، پز تواضع و شکسته نفسی بدهم و آدم خوبی جلوه کنم.

اما... با همه این تفاسیر، گمان میکنم خط مقدم این جبهه وسیع، گاهی به سیاهی لشکر هم احتیاج دارد تا در موقع لزوم، دل دشمن را خالی کند، یا گاهی به گرده ای نیاز دارد تا پرچم فتح را رویش علم کنند، یا ...

بگذارید من طفیلی این سیاهی لشکر باشم! معبر را که تنگ می کنید، من گروه را گم میکنم، رد پاها را تشخیص نمیدهم؛ دور که میشوید و در گرد و غبار پشت سرتان که جایم میگذارید، پرچم را نمی بینم، مقصد را گم میکنم، و در سنگری که نه عقبه ای دارد که حمایتش کنند، و نه در نقشه منطقه عملیاتی اثری از آن هست که تدارکاتی دریافت کند، تنها می مانم؛ دریک برهوت بی نشان، پشت سیمهای خارداری که در گرد و خاک تشکیکها و تردیدها نمی بینمشان، بین مینهای دست نخورده ای که شاید اشتباها پایم را رویشان بگذارم و پیش از آنکه حرکت مثبتی انجام بدهم و افتخاری بیافرینم محو و نابودم کنند...

شاید برخی رفتارهای این سرباز زیر صفر را با سختگیری و جدیت یک فرمانده منضبط ارتش تفسیر کرده باشید و فرجه ای برای توجیه و فرصتی برای توضیح به او نداده باشید؛ دلم میخواست به من بسیجی تر نگاه کنید...

  • باران

وقتی مدتی از خودت می بری، از دنیایت هجرت میکنی و مهمان بهشت شهیدان می شوی، وقتی زیر آسمان سبز خاک سرخ شلمچه نفس میکشی، وقتی با هر نسیم، عطر لاله های به زمین افتاده فکه را به مشام میکشی، وقتی صدای همهمه بال ملائک تو را تا سه راه شهادت می کشاند و نقطه اتصال آسمان و زمین را به چشم می بینی، وقتی طراوت شهادت همه روحت را در اروند شناور میکند، وقتی از شنیدن قصه عطش بچه های مظلوم کانال کمیل که مرگ را به تمسخر گرفته بودند سیراب می شوی، وقتی داستان شنی تانک و سینه کتاب شده بچه های گردان حنظله را مرور می کنی، وقتی به دهلاویه و ترکش خمپاره و پرواز پرنده جان چمران فکر میکنی، وقتی به رملهای داغ فکه و مین والمری و پای قلم شده آوینی و عروج پرستوی جامانده بر زمین نگاه میکنی...وقتی به آسمان بالای سرت چشم میدوزی که انباشته از بال کبوتران خونین است...از دنیا و مافیها، سیرِ سیر میشوی، از نفس کشیدن در هوایی که انباشته از تعفن خیانت و نامردیست احساس خفگی میکنی، از دیدن آدمهایی که به تقدیس شهادت و تواضع در برابر شهدا و تبرک به تربت پاکشان، میخندند و دفاع مقدس را با منطق متحجر و مغزهای متعفن عقب مانده خود بیهوده می انگارند حالت به هم میخورد، پر از دلتنگی می شوی، پر از درد، پر از گریه... پر از عشق به رفتن...  

لعنت به این دنیای عوضی و حیوانهای دوپایی که دروغ انسانیت را نشخوار می کنند!

  • باران

پیش از این، مرده و بی حس بودم

مثل یک شاخه خشکیده، که از درک فنا لبریز است

باغ احساس من از فرصت رویش خالی،

جاده عاطفه تا نقطه روییدن گل خاکی بود ؛

)خوب این خاطره در یادم هست ؛

پام در چاله احساس افتاد

وقتی از روی پل واژه به دیدار گلی میرفتم(

من زمستان بودم

قطرات نفسم یخ میزد

وقتی از دامنه سبز خیال

پیش تر می رفتم

 

 ***

من و احساس در اندیشه فردا بودیم

تا سحر زودتر از خواب زمستانی اندیشیدن

بیدار شویم

من و احساس در این حال به سر می بردیم...

ناگهان حس من از ساقه خشکی آویخت

چشمهایم از دور

گرمی حادثه ای را حس کرد

من صدای تپش بال پرستوها را

پشت قاب همه پنجره ها حس کردم

من کسی را دیدم

چشم در چشم من انداخت... و بعد،

روی شفافیت خاطره هایم ها کرد

رویَش اینگونه نوشت:

آه! اینجا چقدر خاموش است؟

و چرا کلبه از احساس طراوت خالیست؟

و چرا در اینجا

هیچ جاپایی نیست

از عبور نفس شب بوها؟

و چرا در اینجا

روی سبزینه هیچ عاطفه ای شبنم نیست؟

و چرا در اینجا

واژه ها ساکت و خواب آلودند؟

باز کن پنجره را

گوش کن خوب به آواز دل چلچله ها

سبزه ها را بنگر!

غنچه ها را بشمار!

چشم را آینه چشمه رؤیاها کن

بوسه بر چهره ماه علف مزرعه زن!

خاک را مزمزه کن!

آب را مزمزه کن!

رقص کن با خمش ساقه پیچک در باغ

ذهن را وصله بزن روی گل قاصدکی

بسپارش به نسیم

بگذار از سر تو تا ته دنیای تخیل برود

قلمت را بردار

و بکارش با عشق

در دل خاکِ تر ِ باغچه رویشها

چیزی از حس تغزل بنگار

حرفی از رویش پروانه بزن

همنوا شو با باد

همصدا شو با رود

همنفس با نفس گرم شقایقها باش!

کمی از تازگی حنجره سهره بگو!

نغمه فاخته را زمزمه کن!

قصه زندگی سار و چکاوک بنویس

تازه شو، تازه بکن خاطره ها را از نو

حرف آخر اینکه:

سبز کن قصه روییدن را

 

***

خواب از کوچه چشمم رد شد

غنچه نازک احساس شکفت؛

می توانم اکنون

روی پرواز گل قاصدک اندیشه کنم

می توانم اکنون

تازگی را به چمن های زمین بسپارم

من در اندیشه رویش هستم  ؛

این همه ماحصل حادثه باران است ؛ 

دیشب اینجا نمی از ابر سخاوت بارید...

  • باران

در اینکه هربار بعد از هر اجتماع ملی، اعم از انتخابات، راهپیمایی یا حضور در صحنه به هر شیوه دیگری که در وطن صورت می پذیرد، دشمن انگشت به دهان میماند و مبنای قضاوتش در باره امت مسلمان را کمثل بیت العنکبوت بی بنیان و سست و آبکی میابد شکی نیست؛ از چنان دشمن نا آگاه با منطق مسلمانی و نامانوس با احساسات خالصانه بین امت و امامش، چنین واکنشی قابل انتظار است، اما از آنها که 30 سال است با ملت همنفس بوده اند؛ تلخ و شیرین این ملت را دیده اند، انگیزه هایی که این مردم را وادار به حماسه آفرینی می کند رصد کرده اند و جنس این مردم را در ماهیت انقلابی که خلق کرده اند شناخته اند، بعید است که هنوز منتظر باشند که ملت با هر الگوی فریبنده ای جهت عوض کند و در پس هر شعار تجدید نظر طلبانه ای به آرمانهایش پشت کند و پرچم درایتش را به هر باد مسمومی بسپارد.

چگونه است که با وجود این شواهد روشن وبراهین قاطع که بارها در حضور خالصانه ملت در صحنه های سیاسی نمود پیدا کرده است، هنوز نمیتوانند توده ها  را خارج از چهارچوبهای حزبی و قبیله ای و مستقل از همه بزهکاریهای سیاسی ای که زینت بخش تحزب دور از اخلاق است، نظاره کنند، و خط پر رنگ اتصال آنها را به ولایت - که یک امر موجه عبادی- سیاسی نزد ملت است- بشناسند، و به ذهن بسپارند که انگیزه ها و عکس العملهای این امت با قواعد دنیای سیاست زده بی ریشه فعلی و پیش بینی ها و تفسیرها و تحلیلهای آن سازگار نیست.

 

چند بار دیگر و با چه زبانی رساتر از لبیک گویی به فراخوان مقتدا، ملت باید بر اباطیل مجتمع در خیالات ناپخته، مهر باطل بزند تا هربار، عده ای به طرح استراتژی برای جلب اعتماد امت به نظام نپردازند و در پی هر فرصتی عقده های کهنه را به بهانه دلسوزی برای امت بیرون نریزند و دهان لق رسانه های معاند را باز نکنند و کانالهای بهره وری تبلیغاتی شان را فراخ تر نکنند؟

چگونه و به چه شیوه ای باید اثبات شود که اگر ملت دخل و تصرف در آرا و اراده ها را باور کرده بود حماسه ای به بزرگی آنچه 12 اسفند را جاودانه کرد نمی آفرید؟ چه زبانی آنها را قانع خواهد کرد که تفرقه افکنی و تخریب وجهه نظام، در مواجهه با حماسه لبیک و حضور، تاب جولان  ندارد و اثربخش نیست؟ در پیشگاه آنان مردم چند هویت دارند که گاه اینگونه برای جلب اعتماد و احقاق حقوقشان، حاکمیت را به محاکمه می کشند و زمانی رای و نظرش را که خط بطلان بر بیراهه ها کشیده است، بر نمی تابند و"نه"ی  درشت ملت به سیاست بازی های کهنه و رنگ باخته را تحمل نمی کنند و بر پیکر انتخاب امت خنجر انتقام می کشند؟ کدام را باید باور کرد؛ دلسوزی برای انتخاب ملت و دغدغه حفظ ماهیت آن را، یا ایستادگی و مقاومت بی منطق در برابر اراده ملی و به لجن کشاندن حضور میلیونی را؟

 

شکی نیست وقتی معنویتی که امام با تمسک به آن پیروزی و شکست را در سایه انجام تکلیف برابر می دانست، در گیر و دار روزمرگیهای سیاسی، زایل شده و به انبار تئوریهای بی مصرف سپرده شود، عده ای از وابستگان به نظام که با رشد نهال انقلاب بزرگ شدند و به اوج رسیدند، فراموش می کنند که "حفظ نظام اوجب واجبات است" و به واسطه همین آلزایمر اختیاریست که لجبازیهای بچگانه در میدان سیاست را رقم میزنند و امنیت نظام را وجه المعامله این بازی پرخطر می کنند.

کاش کهنه کاران بازار سیاست، به اثر انگشت امت دقیقتر نظر کنند و به صدای رسایی که در پس هر انحنای این خطوط انعکاس یافته خوب گوش فرا دهند و بیش از این از امت فاصله نگیرند و دایره انزوا را بر خود تنگ تر نکنند: " نشانه‌‌‌‌‌ اعتماد مردم بهاین نظام، حضور چهل میلیونى در انتخابات بود... اینها براى اینکه این حرف را دروغ از آب در بیاورند، مکرر در مکرر تبلیغات کردند که اعتماد مردم از دست رفته؛ چه کار کنیم؟ حالا بعضى در لباس دلسوزى گفتند چه کار کنیم که اعتماد برگردد!  مردم بهنظام اعتماد دارند، نظام هم به مردم اعتماد دارد.  ان‌‌‌‌‌ شاءاللَّه خواهید دید در انتخابات آینده - که حالا دو سه سال دیگر است - همین مردم با وجود همین بازیگرى‌‌‌‌‌ اى که مخالفان و دشمنان و غافلان و بى خبران داخلى کردند، یک حضور مستحکمِ قوى‌‌‌‌‌ اى درانتخابات خواهد داشت."

و همگان "حضور مستحکم قوی مردم " را درشکوه حضور میلیونی انتخابات مجلس نهم به نظاره نشستند، مگر آنانکه اراده کرده بودند از کنار این حقیقت با چشم بسته عبور کنند.

  • باران