واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

تصور کنید بیماری با یک غده بزرگ سرطانی که زندگی عادی اش را مختل کرده، روابط اجتماعی اش را به هم ریخته، خانواده اش را از او گرفته، و...به یک جراح ماهر مراجعه می کند تا هرچه زودتر از شر غده مزاحم خلاصش کند اما جراح، با باورهایی زندگی می کند که او را از اینکه چاقو بر بدن بیمار بکشد و زخمی بر او بزند منع می کند.

 

حالا به این داستان گوش کنید: یک سارق چیره دست، یک قاتل حرفه ای و یک تروریست آموزش دیده، انجمنی تشکیل داده اند تا با همکاری و مساعدت یکدیگر در شغلهای شریفی! که دارند موفق ترعمل کنند.

در جلسه ای که برای هماهنگ کردن کارهای خود برگزار می کنند به نتیجه مشترکی می رسند و آن را عملی می کنند:

صبح یک روز بهاری انجمن به سمت منزل مسکونی آقای مهندس رهسپار می شوند. مهندس برای دیدار با برخی از اعضای نهضت آزادی خانه را ترک کرده است. او دچار یک " آلزایمر تاریخی" است و به خاطر ندارد که امام خمینی در مورد نهضت آزادی فرموده بود:

«پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت می دهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است، و در این باره از هیچ کوششی فروگذار نکرده است... به حسب این پرونده های قطور و نیز ملاقات های مکرر اعضای نهضت، ... و به حسب آنچه من مشاهده کردم از انحرافات آنها، و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانون گذاری یا قضایی را ندارند؛ ... نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بی اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند می گردند، باید با آنها برخورد قاطعانه شود، و نباید رسمیت داشته باشند».

 

دکتربانو برای ارائه راه های احیای تفکر فمنیستی، به دیدار برخی از بانوان رفته است تا از احکام عقب مانده اسلام!! و ظلم آشکار آن به زنان مترقی و نخبه ای همچون شیرین، فائزه، فاطمه، فرح و ایضا دکتربانو اعلان برائت کند و برازنده سومین متفکر جهان به روایت " فارین پالیسی" باشد.

کسی در خانه نیست...

سارق، گاو صندوق اتاق مهندس را باز می کند و اسناد درون آنرا ورانداز می کند:

اسناد کمک مالی دول عرب حوزه خلیج فارس همچون کویت و قطر به ستاد قبل و بعد از انتخابات،

اسناد کمک مالی 380 میلیون تومانی قاچاقچیان حرفه ای لوازم بهداشتی-آرایشی، قبل و بعد از انتخابات،

اسناد کمکهای مالی دولت عربستان، پیش از انتخابات،

اسناد کمک مالی دانشگاه آزاد به ستاد مهندس،

اسناد ارتباط معنوی با گروهکهای معلوم الحال،

نقشه و دستور العمل مراحل  گوناگون تحقق انقلاب مخملی،

اسناد...

 

سارق چیره دست گاو صندوق را خالی می کند. کارش تمام شده است.

تروریست آموزش دیده یک بمب ساعتی را در منزل مهندس کار میگذارد تا پس از خروج از منزل مهندس و در وقت مقتضی آن را منفجر کند و از صدای انفجار لذت ببرد.

در حین ترک خانه، یکی از بستگان نزدیک دکتربانو متوجه حضور آنها در خانه مهندس می شود اما پیش از آنکه با سرو صدای بی مورد اهالی را خبر کند قاتل حرفه ای کارش را یکسره می کند و هرسه ازآنجا می گریزند.

آنها در هنگام فرار نشان انجمن را در صحنه جا می گذارند و همین اشتباه کوچک آنها را گرفتار قانون می کند.

 

در جلسه دادگاه، قاضی در مورد علت ارتکاب این جرایم وحشتناک از مجرمین توضیح می خواهد. یکی از مجرمین از جا بلند می شود و در کمال ناباوری حضار، رو به قاضی می کند و می گوید: جناب قاضی ما از آقای مهندس دستور گرفتیم.

مهندس خشمگین می شود و با صدای بلند می گوید: چرا مزخرف میگویی مردک؟

مجرم نگاهی به حاضرین می اندازد و می گوید: چند روز پیش پیامکی از یکی از اعضای جنبش دریافت کردیم که بر تابعیت مهندس از کسی اشاره داشت که به اعتقاد مهندس هرچه او می گوید درست است. شعار کلیدی سوژه متبوع مهندس این است: " هرغلطی می خواهید بکنید، مجازاتی در کار نیست".

 

قاضی از هویت سوژه سؤال می کند. مجرمین یک صدا می گویند: " قرائت رحمانی"! " قرائت رحمانی"!

دکتربانو، هاج و واج رو به مهندس میکند و می پرسد: " قرائت رحمانی دیگر کیست؟"

مهندس سربه زیر می اندازد، لبش را مدام گاز می گیرد و با خودش پچ پچ می کند.

دادگاه اعلام تنفس می کند...

 

پ.ن..........

«همهٔ ما به چهرهٔ رحمانی اسلام رو کردیم و در این رویکرد میراث تمدنی ایران عزیز و بزرگ را تجدید شده دیدیم، تا آنجا که در مساجد شعار ایران، ایران! را با طنینی که هنوز در تکبیرهای شبانهٔ شما شنیده می‌شود سر دادیم و کسی احساس نکرد که ایران جدای از انقلاب و یا جدای از اسلام است، بلکه اسلام و ایران و انقلاب از تحجر و کهنگی و تعصب و خارجی‌گری جداست. اسلامی که در ورای تمایزات عقیدتی و طبقاتی و قومی و جنسیتی کرامت انسان‌ها را ارج می‌نهد و اصل می‌داند. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است». میر حسین موسوی - بیانیهٔ شمارهٔ 9 - 10/ تیر/ 88


«ما مبلغ قرائت رحمانی از دین هستیم، قرائتی از دین که واجد حداکثر مدارا نسبت به تمامی دیدگاه‌ها و عقاید است، این کار، کار دشواری است، اما جنبش سبز می‌تواند چنین مسئولیتی را بر دوش خود حس کند». میر حسین موسوی در دیدار با جمعی از فعالان ملی- مذهبی  2/اردیبهشت/89

  • باران

قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشدولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است. همان ولایت رسول الله هست. و اینها از ولایت رسول الله هم می‌ترسند! شما بدانید که اگر امام زمان - سلام الله علیه -حالا بیاید، باز این قلمها مخالفند با او. و آنها هم بدانند که قلمهای آنها نمی‌تواند مسیر ملت ما را منحرف کند. آنها باید بفهمند اینکه ملت ما بیدار شده است، و مسائلی که شما طرح می‌کنید ملت می‌فهمد، متوجه می‌شود، دست و پا نزنید! خودتان را به ملت ملحق کنید. بیایید در آغوش ملت. قلمهای شما از تفنگهای آن دمکراتها به اسلام بیشتر ضرر دارد. نطقهای شما به اسلام ضررش بیشتر از آن توپهایی است که آنها به جوانان ما می‌بندند و تفنگهایی که به آنها می‌بندند؛ برای اینکه آنجا دشمن معلوم است، و شما به صورتهای مخفی به میدان می‌آیید. قلمهای شما از سرنیزه‌های رضاخان بدتر است برای اسلام، و شما مضرتر هستید از رضاشاه ومحمدرضا برای اسلام، برای اینکه آنها معلوم بود مخالف هستند و مردم می‌شناختند آنها را، مخالفت می‌کردند با آنها، مقاومت می‌کردند؛ شما در پوشش اسلام، در پوشش طرفداری از خلق مسلمان، برخلاف اسلام دارید عمل می‌کنید.

 

شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه نمی‌خواهد به مردم زورگویی کند. اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد. در اسلام قانون حکومت می‌کند. پیغمبر اکرم هم تابع قانون بود، تابعِ قانون الهی، نمی‌توانست تخلف بکند. خدای تبارک و تعالی می‌فرماید که اگر چنانچه یک چیزی برخلاف آن چیزی که‌ من می‌گویم تو بگویی، من ترا اخذ می‌کنم و وَتینَت را قطع می‌کنم؛ به پیغمبر می‌فرماید.اگر پیغمبر یک شخص دیکتاتور بود و یک شخصی بود که از او می‌ترسیدند که مبادا یک وقت همه قدرتها که دست او آمد دیکتاتوری بکند، اگر او یک شخص دیکتاتور بود، آن وقت فقیه هم می‌تواند باشد. اگر امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - یک آدم دیکتاتوری بود، آن وقت فقیه هم می‌تواند دیکتاتور باشد. دیکتاتوری در کار نیست، می‌خواهیم جلوی دیکتاتور را بگیریم.

ولایت فقیه، ولایت بر امور است که نگذارد این امور از مجاری خودش بیرون برود. نظارت کند بر مجلس، بر رئیس جمهور، که نبادا یک پای خطایی بردارد. نظارت کند بر همه دستگاهها، برارتش، که نبادا یک کار خلافی بکند. جلو دیکتاتوری را ما می‌خواهیم بگیریم، نمی‌خواهیم دیکتاتوری باشد، می‌خواهیم ضد دیکتاتوری باشد. ولایت فقیه، ضد دیکتاتوری است.

صحیفه، جلد 10 صفحات: 308-311- 313

  • باران

...

ببین! چن لحظه گوشِتو به من بده ... دو کلمه حرف حساب دارم باهات

- زودتر بنال؛ باید برم

- من سرگیجه تاریخی گرفتم، الان زمان و مکان رو گم کردم، هویتت برام مجهوله، یا بهتر بگم؛ احساس میکنم ماهیت رفتارت تکراریه، درست مثل اینکه قبلا چنین چیزی دیده باشم.

- حرفتو بزن، من وقت شنیدن مزخرفات فلسفی ندارم.

- فلسفه؟! ...این، برداشت من از اتفاقاتیست که روی یک چرخ دوار گیج کننده، دائم در حال رخ دادن هستند؛ یک چرخ دوار که انگار هیچ وقت متوقف نمیشه!

- عوارض وقت تلف شده به عهده خودته، سوالتو بپرس، ...بهت لطف کردم تا آبی روی آتش فضولیت ریخته باشم.

- فضولی چیه ؟! این کنجکاوی ایست که ماهیت خبرنگاری اون رو ایجاب می کنه، کار من پرسیدن و کشف حقیقته!

- هه هه، کنجکاوی!... این هم البته یک توجیه فلسفی برای فضولیه، اما این آخرین زمانیست که به تو اختصاص میدم؛ فقط برای اینکه بتونی "روزی نامه "ت رو با اراجیف رسانه ای سیاه کنی...

- روزی نامه!...بله! بله! فراموش کرده بودم که رسانه های"از آب گذشته!" رسمیت بیشتری دارن! ...به هرحال اونها اراجیف بین المللی منتشر می کنن!

- مثل اینکه از اول هم سوالی نداشتی... دلقک!

- چرا... الان می پرسم... اجازه بده...برای من یک سوال عمده وجود داره، اما باید مقدماتی رو- که فی الواقع شرح ماهیت شما، از دید من هست- بیان کنم تا به سوال کلیدی برسم...

- انقدر پیچ وتاب به یک سوال آبکی نده که اعتباری برای خودت کسب کنی و پولی به جیب روسای معلوم الحالت بریزی... اینطور که می بینم سوالی در کار نیست؛ یک جوجه خبرنگار دنبال کسب اعتباراست...

- نه!نه! واقعا سوالی وجود داره ... اما باید صریح باشم، صرفا برای اینکه حقیقت رو شفاف تبیین کنیم؛... خب شما اینطور که تا به حال نشون دادی درک موقعیتت زیر صفر است،

مصلحت سنجی در قاموست نیست،

با مقوله انصاف زیاد سروکار نداری،

الفبای تحلیل رو هم بلد نیستی،

گاهی اوقات جوگیر آقازادگیت میشی ... یعنی فی الواقع نون برشته اعتماد مردم رو میخوری،

یک صفت برجسته هم داری؛ دست به جنجال آفرینی ات خوبه... حس می کنم دوس داری هرازگاهی تیتر یک باشی!

- مزخرف گویی رو تموم کن! گستاخِِِ ِ بی ادب...مزدور...جیره خور... مواجب بگیر...

- از صراحت من ناراحت نشو، رسالت من شفاف سازیه... در ضمن، نقطه جوش یک رجل سیاسی باید بالاتر از مردم عادی باشه!

- به من درس اخلاق میدی ابله؟... زودتر شَرتو کم کن! نگذار پاتو به دادگاه باز کنم از جیره خوردن بیوفتی...

- باشه! من حرفامو جمع میکنم؛.. خب، این حرکت رو گاهی از تو دیدم؛ پاتو با خیال آسوده روی خطوط قرمزمیگذاری، بعد خطوط رو جا به جا میکنی، بدون اینکه دغدغه ای داشته باشی!

نمودار چپ و راست رفتنت رو اگر بخوام رسم کنم، تابعی از هر موجیست که دریای سیاست رو به هم می ریزه،

جغرافیای رفتارت جایی نزدیک مسجد کوفه رو به ذهن متبادر میکنه!

تاریخت با ساعت اشعری کوکه!

خلاصه ش اینه که؛ وجداناً شم سیاسی نداری اما ...

حالا با این اوصاف، سوالم اینه که؛

اگر از منظر جغرافیایی به تاریخ نگاه کنیم، آیا عجالتاً خاکی هست که ابوموسی اشعری بر سر بریزه؟!

...

(دم تکنولوژی سیاسی مدرن گرم که قادره تاریخ رو جابه جا کنه؛ نمیدونستم کپی پیستِ ابوموسی اشعری یه چیزی برابرتر از اصله!)

  • باران


می خواهم اعتراف کنم

که واژه هایم به حد کافی پوسیده اند

و به کار التیام زخم تو نمی آیند

اما

قلبم تیر می کشد،

رنگ واژه هایت که می پرد،

نفس کلماتت که می گیرد

و درد را که بازدم می کنی

با توام رفیق؛

غم تو

از "هرجنس" که باشد

برای من قیمتی ست

دیگر باید مطمئن شده باشی

که من حامی سرمایه ات هستم

و رنجت را

گرانتر از همه وجودم می خرم

و دردت را

در حفره های دلم تلنبار می کنم

 

من هم مثل تو

اکسیژن شرقی می مکم

و قلبم

خون شرقی پمپاژ می کند

زبان ساده ترش این است؛

بلور دلت که می شکند

من هم ترک می خورم...

اما

غمگین نباش رفیق!

حالا که شکسته شدی

قیمتی تری!

  • باران

دبیرستانی که بودم می دیدم که همکلاسیهایم حرفهای زیادی دارند که با هم و برای هم بزنند، اصلا گمان می کنم پرحرفترین موقعیت برای دختران همین سن و سال باشد.

کم حرف تر از بچه ها بودم، عادت نداشتم اعتقاداتم را تبدیل به وعظ و خطابه کنم و بابت شان منبر بروم، اعتقادات مذهبی ام را هر وقت لازم بود و نیاز به دفاع داشت خرج میکردم، در عین حال معلوم بود چه تیپ مذهبی ای دارم، مواضع هم را خوب می شناختیم و عکس العملهای طرف مقابل برایمان قابل پیش بینی بود. درباره سوژه های اجتماعی هم کمتر فرصت و نیاز به اظهار نظر بروز میکرد. نتیجه حرف زدن و بحث کردن، چیزی جز عذاب وجدانی نبود که حسابی آزارم میداد؛ این را یکی دوبار تجربه کرده بودم.

 ...

زندگی در خوابگاه دانشجویی چیزی بود که همیشه در آرزویش بودم؛ حسی که از نوجوانی هم با من بود؛ همان روزها که آرزو میکردم در یک مدرسه شبانه روزی درس بخوانم وهیچ وقت محیط دلچسبش را ترک نکنم؛ حس استقلال طلبانه ای که تا دانشگاه هم با من بود.

با وجود آن همه عشق و علاقه ام به زندگی خوابگاهی، تنها فرصت یک ترم حضور در خوابگاه را پیدا کرده بودم تا همه عشقم با اتفاقاتی که در آنجا برایم می افتاد به نفرتی همیشگی تبدیل شود.

یک روز با بچه های اتاق درباره اینکه چرا صدا و سیما دست از پخش موسیقی سنتی برداشته و به نوع کلاسیک و رپ و...رو آورده بحث می کردیم. با اینکه عادتم ارائه نظرات شخصی نبود، اما آن روز بی هیچ سوء نیتی، تحلیل آبکی خودم را تحویل هم اتاقی ها دادم و گفتم به نظر من این سبک ترانه ها- که محتوای تغییر یافته ای دارند- بیشتر برای جذب جوانهایی که به شنیدن متن های مبتذل عادت کرده اند، و تغییر تدریجی ذائقه آنها به سمت شنیدن محتویات سالمتر، مورد اقبال رسانه ها  قرار گرفته اند و شاید علت توجه صدا و سیما به این نوع موسیقی همین باشد...

هنوز- به قول کرباسجی در جلسه دادگاه – کلامم منعقد نشده بود که "شیوا" با عصبانیتی باور نکردنی، توپ و تشرش را به سمت من حواله کرد و با کینه تمام، تحلیلم را زیر سوال برد و از جملات توهین آمیز، هرچه در چنته داشت نثارم کرد. هاج و واج مانده بودم؛ نمیدانستم کجای حرفم به کجای احساسش برخورد کرده که این طور داغ کرده و بالا و پایین می پرد...

داد و فریادهایمان که تمام شد و دعوایمان که فروکش کرد و شیوا از اتاق بیرون رفت، بچه ها برایم توضیح دادند که چند روز پیش، شیوا درباره اینکه از بچگی عادت به شنیدن همه جور ترانه ای داشته و حالا هم نمیتواند این عادتش را ترک کند حرف زده و حالا به گمان اینکه من هم از این موضوع اطلاع داشته ام و از روی عمد این بحث را پیش کشیده ام که تحقیرش کنم از در اعتراض وارد شده...

دلم گرفت...بیشتر به خاطر برخورد بدی که جلوی چشم بچه ها با من داشت....قهر توی کارم نبود اما کمی کم محلی را حق خودم میدانستم، گرچه کم کم بی خیال قضیه شدم و خیلی زود اوضاع برای همه عادی شد.

...

حالا یک اتاق مجازی دارم که گاهی حرفهایم را آرام و با احتیاط از پنجره اش بیرون می ریزم، اما هنوز هم همه برداشتهایم را دربست تحویل خلق الله نمیدهم، گاهی هم که احساس نیاز به حرف زدن دارم- بیشتر درباره احساسات شخصی ام- حرفهایم را با کنایه، غنی سازی میکنم تا اثر تخریبی اش کاهش پیدا کند.

مسلما اینکه هرآنچه را که در سرمان میگذرد لخت و عریان در معرض قضاوت بگذاریم اشتباه است، باید ضوابطی تراوشات ذهنی ما را مدیریت کند، باید یادمان باشد که روی خطوط قرمز پا نگذاریم، از محدوده ممنوعه عبور نکنیم و احترام آزادی بیان را داشته باشیم.

یک امر آزار دهنده این است که ما به خودمان حق بدهیم که صاحب افکاری را که نمی پسندیمشان، به گونه تحقیرآمیزی محاکمه کنیم و دلیل محکمه پسندمان هم این باشد که نوشته یا گفته او را توهین آمیز بدانیم، و در همان حال، امر بسیار خنده دار این است که افکار منتشره خودمان عمیقا بار توهین آمیز داشته باشند، یا انتشارشان در ملا عام به دلیل ملاحظات دیگری زشت باشد اما اعتماد به نفس کاذب، آنچنان تسخیرمان کرده باشد که "شیوا" گونه رفتار کنیم اما ککمان هم نگزد...

اگر من به آزادی بیان – در چارچوب ضوابط معقول و منطقی- پابندم باید این حق را برای دیگری هم بپذیرم، و آنچه را که از هضمش ناتوانم با تمسخر و تحقیر بی ارزش نکنم. و گاهی اوقات به مغزم اجازه بدهم که بدون ذهنیت و با دقت بیشتر درباره محصول ذهن دیگران قضاوت کند؛ شاید حقیقت همانگونه که هست جلوه گر شود.

  • باران

از نظر من دولتی نگاه کردن به مقوله روز زن یک انحراف در برداشت و ظلم دوباره ای ست که به زن میشود. اینکه همه انتظارمان از این روز را در این خلاصه کنیم که تسهیلاتی برای زنان شاغل ایجاد کنند یا پاداشی برای انان منظور کنند، یا حتی اگر روز زن را به این منظور پاس بداریم که بهانه ای برای پرداختن به مشکلات زنان است، باز هم راز این روز را نیافته ایم.

اگر قرار باشد این روز را همچون دیگر روزهای مناسبتی دولتی ببینیم که انگیزه ای برای پرداختن بیشتر به مشکلات قشر زن فراهم می آورد هر روز بی هویت دیگری می توانسته این بهانه را ایجاد کند و منشا پرداختن به ناهنجاریهای جامعه زنان باشد. چه لزومی دارد چنین رویداد مقدسی  برای نامیدن این روز انتخاب شود؟ اینکه میلاد برترین زن عالم انگیزه نامگذاری روز زن شده است برای تمرکز روی حقیقتی ست که بیش از همه مسئولیت را متوجه خود زنان می کند.

برای اینکه روز زن با مسمی باشد لازم است به رفتار اخلاقی و اجتماعی و معنوی حضرت تمسک کنیم و برای عبور از مرزی که آن سویش زن واقعی - با همه صفات خداپسند که در وجود دختر پیامبر (ص) مجتمع است -  در بلندای معنویت ایستاده است، باید تطابقی بین دنیای گیج کننده امروز و آرامش اخلاقی اسوه انسان کامل – حضرت زهرا(س) – ایجاد کنیم. بنابراین روز زن بیش از آنکه مسئولیتی را متوجه جامعه مردان کند زنان را مخاطب قرار میدهد و دستور العملی برای زندگی انسانی تر زن است . نگاه غیر واقعی به روز زن و برداشت غیر معنوی از آن ارزش این روز را کم میکند و موجب وهن صاحب این روز مقدس است.

مسئله دیگر اینکه ورود در جامعه مردانه اگرچه گاهی اوقات ضروریست، لوازم همین جامعه را می طلبد، نمیشود انتظار داشت زنانی در حیطه مسئولتهایی که بر اساس " شرایط مردانه " تعبیه شده اند وارد شوند اما از چارچوبهای مردانه حاکم گلایه مند باشند و انتظار تعدیل شرایط به نفع خود را داشته باشند.این، عین تناقض است؛ معنای این گفته این نیست که نباید برای زنان تسهیلاتی متناسب با جسم و روح آنها قائل شد بلکه سخن این است که وقتی پا در گلیم کار "مردانه" میگذاریم باید منتظر باشیم ما را هم "مرد" تصور کنند.

  • باران