واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

چشم ها خون می بارند

و از تیغ کینه یهودا کور می شوند

مادران مسلمان خون دل می خورند و شیر می پرورند

تا بوزینه های دست آموز واشنگتن را آواره  بیابانها کنند

و سگهای نگهبان تل آویو را دست بیاندازند

کودکان شیرخواره عرب

هنوز از رود خون عبور می کنند

تا موسی های ورژن جدید

فرعونهای 40 ساله را در نیل انقلاب غرق کنند...

بوی خون تا ابد

در پیچ در پیچ کوچه های تاریخ پیچیده است

مخلص کلام این است:

"مسئلهخون است

و "صورت مسئله را نمیشود پاک کرد"

 

امسال پای عدالت دیپلماسی کمی لغزید؛

جوانه های عربی

چشم انتظار سهم بیشتری از اکسیژن ماندند

و با اینکه

حنجره شیطانی هولوکاست باز هم دریده شد

تا غزه دمی نفس بکشد

و چهره کریه دموکراسی به خاک مالیده شد

تا رسانه های مزدور حقوق بشری کمی خجالت بکشند

و برجهای دوقلوی  فریب و فضاحت

بر سر کاخ سفید خراب شد

تا 11 سپتامبر

بهانه روزهای خونین عراق نباشد

و ناتو دست از سر مردم بیچاره افغانستان بردارد

اما

دیپلماسی، خواب آلوده شد

وقتی نوبت به بیداری اسلامی رسید

و معلم کتابش را بست؛

زنگ فراغت از همدردی بود!؟

 

عربستان در  بحرین قتل عام می کند

ناتو موشکهایش را به بهانه کشتن کفتار های کثیف

بر مردم بی دفاع فرو می ریزد

لیبی پر از گورهای جمعی ست که یکی یکی کشف می شوند

مصر همچنان برای تحریر خون می دهد...

اما...

 

چه روز خوبی بود، وقتی فریاد مظلومیت غزه

از حنجره الهی یوسف

فرزندان ناخلف اسرائیل را به لجن کشیده بود...

امسال، فرعون که طغیان کرد

موسی عصایش را پشت دیوارهای سازمان ملل گذاشت

و از باب رحمت وارد شد

اما

فرزندان بیداری عربی هنوز از دم تیغ می گذرند

 

دلم برای شهید ده ماهه لیبی می سوزد

 که کسی صدای مظلومیتش را

در گوشهای کر حقوق بشر

بلند فریاد نزد

و ناله های مادر داغدیده اش را

در مهد تنظیم مانیفست نسل کشی

هق هق نکرد

در تریبونی که محل تجمع وجدانها بود

 

اللهم عجل لولیک الفرج

والعافیة و النصر...

  • باران

سیاست مدارانمان افتاده اند روی دنده لجبازی، نوچه هایی که هرکدام به یکی از طیفهای رنگارنگ سیاسی آویزان شده اند هم همینطور! و افسران و سربازان جنگ نرم بیش از همه به این درد مبتلا شده اند. قاموس سیاست ریست کرده انگار؛ مفاهیم و تعاریف گم شده اند و معلوم نیست آرمانهایی که برای انقلابمان طرح کرده بودیم، فی الحال در کجای دغدغه های سیاسیمان جا خوش کرده اند؟

قطار سیاست زده تحلیلهای حزبی و گروهی ِمتعصبانه، دارد از ریل خارج می شود و ما را با خودش به ناکجا آباد می برد. تِزِمان در تحلیل مسائل و تاویل و تفسیر مواضع طرف مقابل که در جزئیات بی ارزشی با هم اختلاف داریم، سیاست "چماق و دیگر هیچ" است؛ قضاوت غیر منصفانه و هجمه خشن علیه دیدگاه طیف مقابل. منافع حزب متبوع  نمی گذارد مضار این همه انشقاق و گسستگی را بفهمیم و در باره روزی که برای پیروزی بر دشمن اصلی به جماعت و یگانگی نیازمندیم تامل کنیم. نه دست از توجیه مفاسد مسلم بر می داریم ، نه نگاهی به مصلحتها می کنیم، نه ...

انقلاب مردم منطقه را ناتو و آمریکا و هر لاشخور فرصت طلب دیگری به سمت خود می کشد تا مبادا انقلاب اسلامی دیگری بیخ گوش اسرائیل پا بگیرد، ... اما گیس و گیس کشی حزبی و سودای قدرت طلبی و دلشوره از دست دادن صندلی مجلس و دیلیت شدن از دایره یارکشی های حزبی، سهم ما را از ایفای نقش موثر در به ثمر رساندن انقلابهای عربی کاهش داده است. سوریه از هر طرف تحت فشار است؛ سدی که باید شکسته شود تا گاوهای وحشی اسرائیل بیش از پیش از مرزهای آدمیت گذر کنند و در سرزمین مستعد فلسطین رها شوند و جولان بدهند و هرچه را دم دستشان رسید که نشانی از فلسطین داشت شکم بدرند و مثل خوکی که در مزرعه افتاده است گندمهای نارس را درو کنند...

همه هم پیمانان اسرائیل جمع شده اند تا دیوار محافظ سیاستهای شیطانی صهیونیسم باشند اما سهم ما از همراهی با اخوان مسلمانمان در قاهره که لانه کرکس را خراب کرده اند و در کشورهای دیگری که هر کدام ضربه ای به منافع غرب و اسرائیل وارد کرده اند چه چیزیست جز چند جمله تایید و تبریک در یک صفحه کم بازده مجازی؟... در همین گیر و دار بی توجهی ماست که  اردوغان هم از آب گل آلود ماهی می گیرد و به پشتوانه یکی دوبار تشر تو خالی و نمادین کشور متبوعش علیه اسرائیل، نسخه اسلام سکولار برای منطقه می پیچد و در باره محسنات حکومت لائیک منبر می رود و به  توهم هدایتگری اش در مسائل منطقه، لیبی و سوریه را در دو کفه برابر می بیند و اسد را تهدید می کند و در یک فرایند مضحک و مشمئز کننده، برای ایران هم دستورالعمل نحوه رفتار با مناقشات سوریه صادر می کند...

سهم ما از پرداختن به انقلاب های منطقه که اگر درست هدایت و حمایت شوند بر زندگی سیاسی خودمان هم تاثیر بزرگی می گذارند زیر سایه پرداختن بیش از حد به امور کم بازده اما پرهیاهو گم شده  است. فضای مجازی به جبهه جنگ نرمی تبدیل شده است که آنسویش هم خودمان هستیم، خودمان علیه خودمان! 7+8  را تخطئه می کنیم، جبهه پایداری را سیبل حب و بغض های جناحی قرار می دهیم، معایب قابل اغماض رسانه های روشنگر و ضد فتنه را که حسابشان را پس داده اند، به چماق بزرگی برای سرکوب و له کردن و از هویت انداختن و بی خاصیت کردنشان تبدیل می کنیم و خاکریزهای دفاع از حقیقت را یکی پس از دیگری تخریب می کنیم... در گرماگرم همین مناقشات بی ارزش، طیف فتنه نیز، فرصت طلبانه سر از لاکشان بیرون می آورند و ادعای میراث می کنند؛ انگار با عده ای سیاست نخوانده ی گیج عین خودشان طرف هستند، کسی نیست بگوید آخر، بنی فتنه! شما که هنوز از در چاه انداختن یوسف توبه نکرده اید و از پیشگاه ملتی که به خاطر دروغها و خطاها یتان به رنج و تعب افتاده اند عذر نخواسته اید چه قدر گستاخید که هنوز گندم طلب می کنید؟!

القصه! به نظرمی رسد یک اولویت مهم حمایت از انقلابیون منطقه است تا فریب فیگور مضحک ضد دیکتاتوری و ژست نچسب طرفداری از دموکراسی غربیها را نخورند و انقلاب را تسلیم خیرخواهی دروغین فرصت طلبان نکنند، دوم پرداختن به امور داخلی با حرکت روی مسیری که  برایند واقع گرایانه و منصفانه ای از تلفیق مصلحت و مروت و عدالت و استقلال در تحلیلها و تفسیر حوادث و اخبار است. یک اصل اساسی در مبارزه تشخیص درست هویت دشمن است، دشمن فرض کردن همرزمان سابق تنها به سبب اختلافات کوچک و قابل اغماض به جنگی اشتباهی منجر میشود که نتیجه آن هرز رفتن قابلیتهای جبهه خودی ست.

  • باران
بالاخره وقت آن رسید که دلقکهای دربار حقوق بشر، استراحتی به زبانهایشان بدهند، دمی قلم را زمین بگذارند، از شکلک در آوردن برای عکاس مجله تایم دست بردارند، گوشه ای به یمن سکوت و مرگ وجدانهایشان لم بدهند و بازی تهوع آور حقوق بشر را از دریچه رسانه های دنیای آزاد نظاره کنند.

البته واضح و روشن است که از دیدگاه رسانه های سیاست زده جهانی، اطلاق "بشر" به هر موجود دوپایی به صرف اینکه برای تحصیل آزادی خون می دهد منطقی نیست و تعریف "حقوق" برای هر بی سروپایی که به اسقاط نظام یا شکل گرفتن اصلاحات می اندیشد معقول نیست. بشر همانا موجودی است که در مقابل نظامی قد علم کند که نام جمهوری اسلامی بر تارک مواضعش نشسته است، بشر، آنارشیست نوکر صفتی ست که به پشتوانه ارباب قدرت، و حمایت دستگاه سلطه دلگرم است. بشر، دیکتاتور کوچکی ست که در عین اقلیت، دموکراسی بزرگی را در خیابانهای اعتراض به چالش می کشد، بشر، موجودی ست که از قبل تبلیغات مظلوم نمایانه برای او جیره ای از کیسه صاحبان قدرت دریافت شود و به برکت مانور دادن روی نام او شهرتی کسب شود و به مدد تلاش برای رهاندنش از مجازات پاداشی نصیب گردد...

اگر جز این بود، آن روز که "علی ابراهیم الدیمستانی" نوجوان ۱۷ساله بحرینی زیر چرخ های خودرو نیروهای مزدور آل‌خلیفه جان می داد صدایی از حنجره مسدود کمپین های دفاع از حقوق بشر شنیده می شد، و آن روز که "سید احمد سعید شمس" ۱۵ساله در حال بازی در برابر منزلش به شهادت رسید کسی به یاد آزادی و به نام احترام به حقوق انسانها فریاد بر می آورد، یا وقتی"علی جواد احمد الشیخ" نوجوان 14 ساله بحرینی، در روز عید فطر بی رحمانه  به شهادت رسید کسی به یاد علم کردن " نماد دموکراسی خواهی" و اعتراض به دیکتاتوری می افتاد، رییس جمهور ایالات متحده از دیدن چنین صحنه ای "دلشکسته" می شد، بی بی سی همه برنامه های خبری اش را با تصویر بزرگی از صورت خونین او آغاز می کرد، دانشگاه های معتبر اروپایی بورس تحصیلی به افتخار شهید آزادی ترتیب می دادند، و تلخک عبادی برای محکومیت آل خلیفه، به کمیته حقوق بشر سازمان ملل نامه می نوشت.

بگذرم... از اینکه چیزی در باب حقوق بشر بنویسم بیزارم، از فکر کردن به کمپین های گوناگون مدعی احقاق حقوق انسانها خسته ام، از بیان رفتارهای ضد و نقیض مدعیان حمایت از آزادی حالم به هم می خورد. به یُمن تعاریف رنگارنگ انسانیت، در سایه سیاستهای فرصت طلبانه صاحبان قدرت، امیدی به سازمانهای استحاله شده حقوق بشری نیست، اما بیداری اسلامی نشان داده است که  تنها راه کسب آزادی و احیای انسانیت، بذل خون و عطای جان است؛ همچنانکه انقلابی کوچک بحرینی – علی جواد شیخ -  در آخرین استاتوس جی میل خود نوشت: " اگر بهای آزادی خون است، آن را خواهیم پرداخت"

  • باران

(یک سبد واژه باران زده ؛ هدیه ای خالصانه  تقدیم به احساس شیشه ای کدخدا)

جنس هیجانی که از بارش باران دریافت میکنم با آنچه در روز مهیج فطر همه روحم را تسخیر می کند یکی ست،گویا خدا خزانه ای پر از چاشنی هیجان داردو با ثانیه های مقدس فطر و قطرات مطهر باران مشترکا همراه می کند تا احساسیگانه ای تولید کند.

چه، رمضان عاشقانه ای را سپری کرده باشی و لایق میهمانی درگاهش شده باشی، و چه آن قدر بیچاره باشی که ماهی بر تو گذشته باشد و تو پشت درهای رمضان راکد مانده باشی و از آن همه برکت، به اندکی بسنده کرده باشی، شعف منبسط فطر را درک می کنی و لذتش را با همه ذرات وجودت به درون می کشی، درست مثل اسفنجی که تشنه نوشیدن باران است.

قطره های باران که می ریزند و ذره های فطر که می پراکنند روحت دمادم گسترده تر و حجم شادی ات انباشته تر می شود. و این همه در تو هیجانی می آفریند که از گنجایش روح تو بیرون است، آنجاست که این توده بزرگ شادمانی را فریاد میزنی تا احساست را از سنگینی متراکمش رها کنی!

  • باران

در ناخوداگاهم کسی مدام می گفت:

مرثیه را دوباره بخوان!

فرق علی (ع) دو بار ضربت خورد :

از شمشیر پرورده عبدالرحمن مرادی، آنگاه که تشنه خون عدالت بود،

و از شاخ شکسته آفریقا، وقتی گرسنه خوشه های گندم شد،

و دوبار کشته شد:

دیروز ؛ که زهر شقی ترین آدمها در سینوسهای سرش لانه کرده بود،

و امروز ؛ که تلخی سیاه ترین حقیقتها در حفره های دلش خانه کرده است

مرثیه را دوباره بخوان!

  • باران
آفریقا گرسنه است

( به یاد مولای یتیم نوازی که کیسه های طعام را با شانه های مبارک حمل می کرد و به شبهای تار گرسنگان هدیه می کرد)

کتاب درسی جغرافیای سالها پیش، آفریقا را این طور تعریف کرده بود؛ « قاره ای ثروتمند با مردمانی فقیر»

تحلیل آن روزها می گفت باید آفریقا را محتاج یک لقمه نان نگه داشت تا بتوان خاک پر نعمتش را با خیال آسوده چپاول کرد بدون آنکه هیچ سیاهی نای ممانعت، مبارزه و مقابله داشته باشد. سیاه  باید گرسنه باشد تا سفید بچاپد و فربه شود، سیاه باید بمیرد تا سفید زندگی کند، راز بقا را هم داروین خوب آموخته بود؛ در تنازع برای بقا انسان و حیوان یکسانند؛ هر که درنده تر و وحشی تر، شانس بهره مندی اش از حیات بیشتر، و آنچه هرگز در معادلات بشری جایی نداشت انسانیت و عدالت بود.

حالا طبیعت هم طراوت را از خاک تشنه دریغ کرده است. خشکسالی هدیه شومی ست که بخت آفریقا را دوباره سیاه کرده است؛ پوستی تیره، کشیده بر استخوان های ظریف قاره سبز! 

به خاطر می آورم سالها پیش، در کتابی که چیزی از اسمش به خاطر ندارم، داستان پسرکی را خوانده بودم که برای همدردی با گرسنه ها، کم غذا می خورد. پسرک کم کم مریض شده بود و رمقی نداشت. پدر و مادر نگرانش بودند و به این فکر می کردند که او به چه بیماری لاعلاجی مبتلا شده که هر روز رنگ و رویش پریده تر و جسمش نحیف تر می شود. آنها درباره او حرف می زدند و برای وضعیتی که به آن مبتلا شده بود غصه می خوردند و او همچنان چیزی از حقیقت نمی گفت.

آن روزها نوجوان آرمانگرایی بودم و خواندن این داستان انگیزه ای برایم ایجاد کرده بود تا برای همدردی با گرسنه های آفریقا تنها کار ممکن را انجام بدهم؛ کم خوردن و کم پوشیدن و روی آوردن به یک زندگی شبه درویشی!

حالا حتم دارم از آن قله های آرمانی فاصله زیادی گرفته ام وگرنه در این روزها که مادران زجر کشیده سومالیایی داستان غم انگیز جان دادن جگرگوشه هایشان را مرور می کنند کسی به خودش جرات نمی داد برایم قرص تقویتی آمریکایی بگیرد و توصیه کند ضعف روزه داری را با آن جبران کنم تا هیکل بی خاصیتم سر جایش بماند و بیش از این نحیف نشوم!!

 

نقطه پایان

بچگی دوران بی دغدغه ای بود، روزگاری که همه مفهوم زندگی در بازیهای کودکانه تفسیر می شد.

تفنگ چوبی ام را که پدر برایم درست کرده بود بر می داشتم، لابلای شیارهای پشت بام گنبدی سنگر می گرفتم و با برادرهای کوچکترم بهترین لحظه های زندگیمان را تفنگ بازی می کردیم؛ ساده ترین فرم بازی زندگی مان را که جنگ "آدم بدها" و "آدم خوبها" بود.

شیرینی تفنگ بازی در یک اتفاق ساده بود؛ بعد از هر بار گیم آور شدن جای آدم های خوب و بد عوض می شد و بازی دوباره شروع می شد؛ به هم شلیک می کردیم، می مردیم، گیم آور می شدیم اما زندگی کودکانه مان دوباره جریان می گرفت...

اما حقیقت تلخ دوره آگاهی این است که تنها یک بار فرصت داری تا انتخاب کنی آدم بد بازی زندگی باشی یا آدم خوب، و مرگ، گیم آور برگشت ناپذیریست که فرصت بازی دوباره را از تو می گیرد.

این عکس یک جور مرگ آگاهی مصور است؛ تلنگری ست برای درک این حقیقت که فرصت حیاتت تکرار نشدنی ست، یعنی فراموش نکن روزی برای همیشه گیم اور می شوی!

  • باران