واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی
قصه اصلا قصه اعتراض سیاسی نیست، قصه حمله به ارکان نظام و تضعیف استحکامات حکومت نیست، قصه براندازی نیست، قصه شعارهای هنجار شکن و به چالش کشیدن اصول پذیرفته شده حکومت و زیر پا گذاشتن قانون اساسی نیست، قصه حمله به پایگاههای نظامی و هرج و مرج آفرینی با مقاصد سیاسی نیست، اعتراض به ناهنجاریهای اقتصادیست، خروش علیه سیاستهای اقتصادی دولت انگلیس در قالب تظاهرات خیابانی است. تظاهراتی که اتحادیه های کارگری آن را سازمان دادند و حزب کارگر از آن حمایت کرد.

شاهد وضعیت نا بهنجار اقتصادی، مرکز ملی آمار انگلیس‌ است که مهاجرت حدود ‌۲۰۰‌ هزار نفر در سال‌ گذشته به سایر کشورها را اعلان کرده‌ است که علت‌ اصلی‌ مهاجرت‌ آنها افزایش‌ هزینه‌های‌ زندگی‌،‌ افزایش‌ جرم‌ و جنایت‌ و بالا بودن‌ هزینه‌ مسکن‌ در انگلیس ذکر شده است. تظاهرات گسترده دانشجویان در چند ماه قبل نیز به دلیل افزایش شهریه دانشگاه ها بود.

قصه کشته سازی و سوء استفاده از اسم و رسم افراد و حمایت دروغین از قهرمانان کشته شده جنگ و بهره وری سیاسی از اشخاص نیست، قصه "مارک دوگان" جوان نگون بخت سیاه پوستی است که به دست پلیس نژاد پرست مدعی احترام به حقوق بشر کشته شده است اما برخورد خشن پلیس با تظاهرات مسالمت آمیز خانواده و دوستان او روند تحولات را به گونه ای در هم ریخت که با گذشت چند روز علاوه بر افزایش نا آرامی ها سه نفر دیگر را به کشتن داد.

قصه دخالت سازمانهای جاسوسی کشورهای بیگانه و تشویق معترضین به ماندن در خیابان و تکرار شعارهای امریکایی و صهیونیستی و خروش علیه قوانین، و ایجاد آشوب و اقدام به جاسوسی عده ای مزدور وطن فروش نیست، قصه مظلوم نمایی و به سخن در آوردن دروغگویان مدعی حقوق بشر و شکل دادن کمپین های رنگین کمانی نیست، قصه معیشت و فقر است، قصه حضور اعتراض گونه نیم میلیون نفر از اقشار مختلف مردمی است که سیاست های ریاضت اقتصادی دولت را در خیابانها محکوم کرده اند.

قصه تبعیضی است که سیاه پوستان و مهاجرین آسیایی ساکن تاتنهام را که یکی از محرومترین مناطق کل کشور انگلیس است به خیابانها کشانده است؛ منطقه ای که نزدیک به نیمی از کودکانش در فقر زندگی می کنند.

حالا پلیس انگلستان با آن همه ادعای دفاع از آزادی اعتراض و احترام به حقوق معترضین و مخالفین، و دست رحمتی که بر سر سبزهای 88 ایران کشیده بود با معترضین غیر سیاسی خود چه می کند؟ 

خشونتی که پلیس انگلستان با معترضین روا می دارد با کدام یک از ادعاهای خشونت گریزی منطبق است؟ آیا استقرار خودروهای زرهی در خیابان‌ها و فراخوانی16 هزار نیروی پلیس برای مقابله با اعتراضات خیابانی مردم به منظور نفی خشونت است؟

حق آزادی استفاده از تکنولوژی سایبری برای هماهنگی بین معترضین که در فتنه 88  بریتانیا و برخی دیگر از قدرتهای دروغگو برایش حنجره دریدند چه شد؟

تلوزیون دولتی انگلیس خواستار تدوین یک قانون ازطرف پلیس برای برخورد با فعالیت ضد دولتی در عرصه سایبری شده است : ... " پلیس می‌تواند به این کارها عنوان جرم در شبکه‌های اجتماعی بدهد". اما در حوادث پس از خرداد 88 بخش عمده ای از محور تبلیغات علیه جمهوری اسلامی، تبلیغ همین شبکه‌های اجتماعی و تشویق مخاطبان بی بی سی به استفاده گسترده از فیس‌بوک، توئیتر، فرندفید و سایر شبکه‌های اجتماعی بود.

تناقض خنده دار دیگر این است که معترضین انگلیسی، آشوبگرند اما دنباله های خیابانی فتنه 88 ، معترض!  بی‌بی‌سی از آغاز درگیری‌‌ها تلاش کرد تا معترضان را جمعی اوباش و خرابکار معرفی کند که به دلیل کشته شدن یک خلافکار حرفه‌ای توسط پلیس انگلیس دست به اعتراض و آشوب‌ زده‌اند.

آیا می شود این همه دو رویی و نفاق را دید و منکر خباثت دولتمردان انگلیس و سیاست یک بام و دو هوای آنها شد؟ آیا می شود این همه سرکوب و اختناق را دید و پز آزادی خواهی و حمایت از حقوق معترضین را که در فتنه 88 عده ای را خام کرد باور کرد؟

آنها که با این موج دروغین انگلیسی همراه شدند و علیه ملت و نظام خود و برای شاد کردن دل اربابان حقه باز خود خیانت کردند با ننگ سر سپردگی به بی بی سی و سازمانهای جاسوسی انگلیس و غرب و صهیونیسم و تبعیت از تکنیکهای براندازانه آنها چه می کنند؟

چه زود دست فریبکاران در برابر افکار عمومی رو شد و چه بیچاره نان به نرخ روز خورهایی که نه تنها این همه را نمی بینند که ذلیلانه دست به توجیه می زنند و هنوز دمکراسی را در خیابانهای بحران زده لندن و تاتنهام و  بریستول و ... و از لابلای دستان آلوده به خون و خشونت پلیس انگلستان و دندانهای برنده سگهای وحشی پلیس  جستجو می کنند.

باید دید حالا پلیس انگلستان، نخست وزیر  و سفرای فضولی که در خرداد 88 و ماههای پس از آن نقش پر رنگی در حوادث تلخ ایران ایفا کرده اند و هرج و مرج طلبان را تا بن دندان به انواع  تجهیزات جاسوسی و تمهیدات خرابکارانه و حمایت مالی و تسهیلات سایبری تجهیز کردند غائله شبهای لندن را چطور جمع می کنند و در لفافه کدام دروغ و توجیه پنهان می کنند، و چگونه خود را از چاهی که برای جمهوری اسلامی کنده بودند و اکنون خود در آن افتاده اند بیرون می کشند.

شاید اگر من بعد این جمله را بر سر در مراکز جاسوسی انگلیس علی الخصوص MI6 حکاکی کنند که "چاه مکن بهر کسی..." دولت فخیمه کمی در آنچه می کند بیندیشد و برای ملتهای آزاده ای که پشیزی برایش ارزش نمی گذارند انقلاب مخملی طراحی نکند.

  • باران

...و این یک رسم دیرین است

و آغاز تمام قصه ها این گونه شیرین است:

یکی هست و یکی بوده ست

و گنجشکی که جانش را

طناب معصیت، بسیار فرسوده ست

و عمر رفته را با حسرت و افسوس آلوده ست

 

من آن گنجشک بیمارم

که عمری را

به جای پر زدن در آستان بی نیازیها

به هیچستانی از امیدهای خسته رو کرده ست

به رفتن از میان راههای بسته، خو کرده ست

من آن گنجشک بیمارم

غمی سنگین تر از سنگین

درون سینه ام دارم

دلم را خنجر برّان غفلتهای تکراری خراشیده ست

و روحم از سرابی تشنه نوشیده ست

پر  ِ پروازم از خاکستر اندوه پوشیده ست

 

خداوندا !

من آن گنجشک بیمارم

و می دانی

از اعجاز نگاه تو

امید عافیت دارم

دلم را با امید و شور و سرمستی

به طوق رحمتت بستم

همینجا در کنار سفره گسترده ات هستم

مرا همسفره با شأن پرستو کن

ولی اصلی ترین حرف دلم این است:

که این گنجشک زخمی را

خداوندا پرستو کن

به کوچیدن نیاز مبرمی دارم

من از پرواز در اوج تو درک مبهمی دارم

مرا دریاب !

  • باران

حقیقت نظام ما از روزی که نهالش در دل یک یک ملت از جان گذشته ایران ریشه کرد، مواجهه مداوم با دشمن داخلی و خارجی در عرصه جنگهای نابرابر بود. سالهای ابتدایی دهه شصت، مهمان آشوب آفرینی میلیشیایی بود که در عین ادعای ریاکارانه مجاهدت در راه خلق، خون بی گناهان بسیاری را بر زمین ریخت. جنگ نا عادلانه ای که یک سویش ستم دیدگان سیاستهای استعمار زده دستگاه جور پهلوی بود که به تازگی طعم رهایی را چشیده بودند، و یک سویش منافقین فرصت طلبی که با گلوله های نفرت سینه هموطنانشان را می شکافتند.

جنگ تحمیلی آزمون دیگری بود تا سربازان ایثارگر وطن را به مقابله با گستره بزرگی از تجهیزات جنگی و ادوات پیشرفته نظامی و انسانهای افسار گسیخته و نفس پرستی بکشاند که تنها برای تحقق یک هدف اجیر شده بودند؛ ساقط کردن نظامی که به منظور استحکام ایده های معنوی و زنده کردن هنجارهای فراموش شده اسلام، علم شده بود. مواجهه نا برابر با دشمنی که سربازانش از شرق و غرب عالم گرد آمده بودند تا به هر ترتیب فریاد استقلال خواهی ملت را با گلوله خاموش کنند.

وقتی ترفندهای رنگارنگ استکبار از تخریب سد مستحکم آرمانخواهی ملت ایران باز ماند و دست چدنی تزویر و فریب از زیر دستکش مخملین بیرون افتاد و فتنه های کوچک و بزرگ به همت بصیرت و آگاهی مردم ناکام شدند حالا نوبت آن بود تا حربه پوسیده تحریم، فریادهای دروغین دفاع از حقوق بشر، نعره های گوش خراش حمایت از آزادی بیان، کمپین های دفاع از فرقه های مختلف مذهبی و سیاسی، اعتراض مزورانه به اعدام جانیان و قاتلان، و... به فهرست بلند حربه های مقابله جویانه آنها اضافه شود تا جمهوری اسلامی را – به گمان باطل خود - به زانو در آورند، نیت شومی که هرگز به ثمر ننشست.

 

شکستهای پی در پی سیاستهای براندازانه، دشمن را بر آن داشت تا در ناعادلانه ترین نوع مبارزه،  تجهیزات و عناصر جنگ سخت را به جبهه مبارزه با رزمندگانی بفرستد که سلاح علم در دست گرفته اند و افسران عرصه جنگ نرم اند. مواجهه ای کاملا ظالمانه؛ تقابل ناجوانمردانه آهن و اندیشه، ترور دانشمندانی که تنها جرمشان دانستن، آگاهی دادن و قوام بخشیدن بنیانهای پیشرفت علمی، و استحکام بخشیدن به خاکریزهای جبهه فرهنگ بود.

گناه شهید علیمحمدی، شهید شهریاری، شهید رضایی نژاد و همه آنان که اندیشه هاشان، انگیزه انتقام جویی دشمنان قسم خورده را برانگیخت تلاش مستمر در جبهه مقدسی بود که روز به روز وسعتش بیشتر می شود و لحظه به لحظه خط نفوذ دشمن را عقب تر می راند.

حقیقت انکار نشدنی این است که اگرچه سربازان و افسران غیور همواره در معرکه جنگ های نابرابر قرار گرفته اند اما هرگز به جبهه پشت نکرده اند و از مبارزه نا امید نشده اند و میدان را خالی نکرده اند؛ افسرانی که در قله افتخار جنگیده اند و در اوج افتخار قربانی شده اند و این حقیقت ناب را - که بر زبان روح امت، خمینی کبیر جاری شد- در گوش دشمن زبون فریاد زده اند که: «بریزید خونها را، زندگی ما دوام پیدا می کند، بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود.»

سربازان سر افراز وطن قربانیان پر افتخار این باور سرخ اند که: «این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست...»

  • باران

وقتی که برکرانه بی حاصل زمین

با ارمغان جود و سخا پا گذاشتی

وقتی که رد پای بهار خجسته را

برجای جای صحن زمان جا گذاشتی

نرگس جوانه زد

سنبل شکوفه کرد

نیلوفر از خرابه های زمین، سر، بلند کرد

مینا کویر غم زده را سربلند کرد

زنبق شکفته شد

سوسن شکوفه داد

کوکب شب بلند هدف های خسته را

پر از ستاره کرد

شب بو ترانه خواند

ارکیده خنده کرد

میخک طناب علف های هرزه را

در چشم روی هم گذاشتنی پاره پاره کرد

 

رویید یک طرف عسل و مریم و سمن

یک سو حنا و نگون سار و نسترن

ابریشم و ستاره ای و سوسن سفید

یک سمت مهر سلیمان و یاسمن

شیپوری و شقایق و حساس جان گرفت

میمون و ناز و ساعتی و یاس جان گرفت

 باغی پر از گل و پروانه های رنگ رنگ

باغی پر از  تراکم احساس  جان گرفت

ای باغبان مهربان تمام شکوفه ها

حالا که غنچه زیبای روی تو

در قلبمان شکفت

نگذار باز زمستان شود بهار

باران شو و ببار 

  • باران

زمان: دوران اصلاحات/ آغاز نگاه لیبرالی به فرهنگ

بیانات آیت الله خامنه ای، خطاب به دولتمردان/ مقوله اسلامی شدن دانشگاه ها

 

... حالا همین اسلامی شدن دانشگاه ها که ای کاش آقای دکتر معین می بود که من می خواهم این حرف رو بزنم؛ در باب اسلامی شدن دانشگاه ها هم آنچه که به من گزارشش رسیده و گفته اند به نظرم هفتاد و دو سه جلسه تشکیل شده. همان شورای مربوط به اسلامی شدن دانشگاه ها. از آقای دکتر معین باید سؤال کنیم که این مصوبات چندتا و چگونه در دانشگاه اجرا شده! من به ایشان گفتم من اعتراض دارم.

یک چیزهایی است عکس شده یعنی الآن در دانشگاه های کشور ترویج موسیقی می شود. ترویج موسیقی یک کاری است بر خلاف مذاق اسلام. درست است که هر نوع موسیقی حرام نیست، اما ترویج موسیقی معنایش این نیست که یک موسیقی که حرام نیست می گردند؛ با دقت پیدا می کنند و آن را تعلیم و ترویج می کنند. این نیست! درست عکس این است. در موارد بسیاری عکس این است.

 

یا مثلا بعضی از سفرهای خارجی که دانشجوها می کنند. من پیغام دادم به آقای دکتر معین. برای دانشجو سفر تفریحی علمی می گذارند، به کجا؟ به خارج از کشور! خارج از کشور؟! به چه مناسبت؟! دانشجو برود به خارج از کشور که چه بکند؟! برای چه سفری؟! دانشجو! کیش! خوب به جای کیش بگذارید اصفهان، مشهد. بگذارید یک جایی که در آن یک دست آورد معنوی داشته باشد.

جوان هرجا برود آن کیف حلال را می کند. آن چیزی که برای جوان مجاز است و حلال است و آن خوشی های جوانی که از چیزی که در سنین ما، از آن غذایی که ما خیلی لذت نمی بریم، جوان می خورد و لذت می برد. از آن منظره ای که برای ما چنان لذتی ندارد، جوان نگاه می کند و کیف می کند. خاصیت جوانی است. این دوره را چون پیر مرد ها هم گذرانده اند. آن دوستانی که اطلاع ندارند، بدانند. می دانند که چه خبر است آنجا. جوان کیف خودش را می کند. می خواهید ببرید سفر؛ ببرید یک سفر عرض کنم که روستایی هم که جوان را ببرید برایش یک تنوع است؛ برایش یک شادی هست. حالا حتما باید ببرند کیش، چون در آنجا بعضی از ضوابط سست است؛ بر خلاف حق البته سست است؛ آنجا ببرند که این جوان بتواند بر خلاف ضوابط عمل کند؟! ضوابط شکنی کند، چرا؟ اسلامی شدن دانشگاه ها این است؟

 

یا اردوی مختلط. من خیلی تعجب کردم. أردوی مختلط دانشجویی؟! دختر و پسر اردوی مختلط. خوب نفس أردوی مختلط بد است. این آقایان همان کسانی هستند؛ این آقایانی که حالا دست اندر کار اردوی مختلط اند همان کسانی هستند که سال 63-64 توی کلاس ها دیوار کشیدند. بنده به دستور امام رفتم در نماز جمعه گفتم این کار بد است. خوب من نمی فهمم چطور اینها اینطور عوض می شوند. صد و هشتاد درجه راهشان را عوض می کنند. امام به من گفتند این چه کاری هست. ما رفتیم در نماز جمعه تهران گفتیم که این کار، کار مناسبی نیست. خود دانشجوها هر جور که می خواهند، چه کنند. دیوار کشیدن خلاصه حرف ما نیست. حالا همان آقایان، نه توی کلاس، توی اردو، اردوی شبانه روزی چند روزی دختر و پسر را جمع می کنند یعنی چه؟ بسیار کار بی قاعده.

اینکه می گوییم فرهنگ، بالأخره در یک گوشه هایی از دنیا، در یک مناطقی از دنیا معاشرت دختر و پسر و زن و مرد با یک دیگر یک امری است کاملاً عادی. هیچ گونه حساسیتی وجود ندارد. یعنی زن و مرد همانطور که دو تا مرد با هم؛ دو تا زن با هم تماس دارند، دوتا زن و مرد هم با هم تماس دارند. اما در کشور ما و در محیط اسلامی مطلقاً اینطور نیست. هر مقداری هم در کشور اسلامی به این جهت نزدیک شدیم به خاطر رنگ پذیری از آن فرهنگ بیگانه است. چون آنها از لحاظ تکنولوژی قوی تر از ما بودند این را به ما داده اند و الّا اگر ما از لحاظ علم و تکنولوژی از اروپا قوی تر بودیم، همین اختلاط آنها را مسخره می کردیم، وحشی گری می خواندیم. اینجور بود. به برکت علم وتکنولوژی، این فرهنگ را کردند فرهنگ صاعد و رایج که باید حتماً این باشد. آنوقت ما در دانشگاه هایمان این را ترویج می کنیم؟!

فایل صوتی بیانات مقام معظم رهبری

  • باران

قانون گذاشته ام که بیشتر از یک ساعت در شبانه روز پای سیستم ننشیند، از وقتی شنیده ام روی رشد مغزی بچه ها اثر منفی می گذارد.

می داند که روی این قضیه جدی ام، اعتراض گونه می گوید: "من یک ساعت بشینم، تو 23 ساعت نه؟" لبخند تلخی می زنم و می پرسم: "من 23 ساعت پای سیستمم؟!" با اینکه می داند اغراق می کند قیافه حق به جانبی می گیرد و می گوید: " آره، از قیافه ت مشخصه، عین معتادا شدی..."مأیوسانه می پرسم: "من مث معتادا شدم؟! " با قاطعیت جواب می دهد: " آره، دور چشمات سیاه شده، چشمات رفته تو..."، بعد به حالتی که انگار پک عمیقی به سیگار می زند لپش را توی دهانش می کشد و ادامه می دهد: صورتت اینطوری شده، استخونات زده بیرون..."

بعد چهره یک سیگاری حرفه ای به خودش می گیرد، چشمهایش را خمار می کند و با لحنی که بیشتر به یک معتاد دم مرگ شبیهش می کند، می نالد: "چی میژنی دادا...ش؟ حشیش؟..تریا...ک؟...کراک؟..."

با کلماتی که با خنده قاطی شده اند می گویم: "شیشه می زنم داداش..." و بعد از مکث کوتاهی ادامه می دهم: "شیشه مانیتور"، و بعد جفتمان از خنده ریسه می رویم.

 

 

می دانم که به تو قول داده ام کمتر اینجا پلاس باشم و باور کنم که چیزهای زیادی را از دست می دهم وقتی در اینجا دلخوش یک مکاتبه کوچک آن لاین هستم، یا مشغول سرک کشیدن به کلبه این و آن می شوم، یا سَرَم گرم همخوان کردن عقاید دیگران است، ولی قبول کن برای منی که این همه وابستگی عاطفی دارم به این باغ سبز و گلهای رنگارنگی که عادت کرده ام به بوییدنشان، خیلی سخت است که به این زودیها همه چیز را رها کنم و بی خیال دنیایی بشوم که حالا بخشی از اکسیژنم را از آن می گیرم، دلتنگی هایم را لابلای شکلکهایش جا می گذارم، و بسته های آزار دهنده دغدغه هایم را در صندوق های دم دستش می اندازم و از شرشان خلاص می شوم...

  

گاه گاهی اینجا که تو هستی "چراغ خاموش" حرکت می کنم که نبینی ام، اما فقط برای اینکه نا امیدت نکنم، برای اینکه دلخور نشوی و تصور نکنی گوشم به خیرخواهی تو بدهکار نبوده است، برای اینکه شرمنده تو نشوم، حتما به من حق میدهی که رها شدن از این عادت ِمحبوب ِمخرب به همین راحتی ها ممکن نیست.

سر ِقولی که داده ام هستم، اما با تیغ اراده ای که گاهی وقتها کند می شود زمان می برد تا بخواهم این طناب ضخیم وابستگی را ببرم و آزاد بشوم، زمان می برد تا بخواهم این جاده یک طرفه دل بستگی را رها کنم و سهم عادلانه ای به زندگی حقیقی ام بدهم، وقتی هنوز تعیین حد و مرز حقیقت و مجاز برایم دشوار است. اما کم کم دارم این کار را می کنم، کم کم...

سر ِقولی که به تو داده ام هستم. باور کن!

  • باران