واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

 

در قرنطینه بودیم

که چهار فصل "خواب های نا تمام" ات را

آرام آرام، مرور می کردم

و تو

قهرمان همه فصل ها بودی:

...

فصل اول؛ باران

 

شهر شلوغ بود

مادرها در هیاهوی غبارها گم شده بودند

هوای گرفته ای بود

خواهران کوچک تو

بغضها یشان را

زیر باران اردوگاه شستشو دادند

و آرام خوابیدند

...

فصل دوم؛ بغض

 

هوای گرفته ای بود

تو غمگین بودی

و بغض تو بزرگتر از وسعت باران بود؛

چشمهای بارانی ات

 بی خواب ماندند

...

فصل سوم؛ تیرباران

 

جوخه های مرگ ایستاده بودند

در مقابل نهال های سبز

و دست شاخه های زیتون

به دیوار حایل نرسید؛

همه  بهارهای عمرت

تیر باران شدند...

...

فصل چهارم؛ خواب

 

همه بهارهای عمر تو

تیرباران شده اند

ما هنوز در خوابیم؛

بهار فصل خواب آلوده ای است!

  • باران

از کوچه باغ های قمصر کاشان

که آن روز از ترس "او" می دویدمش

تا بن بست خلوت "تو"

که موضع قرارم با تو بود

یک بزرگراه طویل فاصله است

و من

همه راه را دویده ام

ببین نفس زدنم را...

 

حالا که اینجا هستم

نیمی ترس ام

از او که در پی من است

نیمی اشتیاق

که مست تو می شوم

از خانه تو بوی گلاب می آید...

  • باران

این بسته پستی را برایت می فرستم؛

 

یک قاب سبز از خزه های مخملی شمال

که بوی باران بدهد

یک آلبوم، انباشته از پوست شفاف جیرجیرکهای دوست داشتنی ام

که صدای جنگل را بشنوی

یک عکس سه در چهار از مهمان ناخوانده کوچکت

که برایت داستانش را بگوید

یک کاسه انار دان کرده ی ملس

که طعم بعد از ظهرهای پاییزی را به خاطر بیاوری

 

تو برایم چه می فرستی؟

 

من از تو تب 39 درجه می خواهم

اتاق تنهایی ام سرد است...

  • باران

تو

پشت آن پنجره آهنی کوچک

روی آن ساختمان بلند سیمانی

خاطره می شوی

من

در این حیاط قدیمی بزرگ

با کاج های بلند

شعر می خوانم

از من چه می خواهی؟

جز آنکه هر روز

شمعدانی هایم را آب بدهم

و گلدان هایم را

سوار بر شاخه های کاج

به آن بالا بفرستم

تا به تو سلام کنند؟

از من چه می خواهی؟

من

عکس های یادگاری ات را

در دستمال سفیدی پیچیده ام

و کنار بوته های ریحان کاشته ام

تا تو را زودتر ببینم

از من چه می خواهی؟

  • باران

محرمانه!

 

از: من که دل تنگ توام

به: تو که در قرنطینه ای

حالا که دیدار با تو ممنوع است

بگذار

دور از چشم دیگران

از کوچه ای که سالهاست قلبم را به تو وصل می کند

به دیدارت بیایم

و ویروس هایت را قرض بگیرم.

 

"مجموعه دار پنهان دردهای تو"

  • باران

باران می بارید

پدربزرگ

آفتابگردان ها را

زیر خاک خیس خورده باغچه

قرنطینه کرد

و به خواب رفت

(پدر بزرگ خسته بود)

آفتابگردان ها از قرنطینه فرار کردند

آفتاب می تابید

عمر پدربزرگ به قد آفتابگردان ها نرسید

باران می بارید

پدربزرگ را

زیر خاک خیس خورده قرنطینه کردند

آفتابگردان ها

روی قبر پدربزرگ تکثیر شدند

  • باران