واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

اگر بگویم رسالت همه ی امور دنیا از همان آغاز روی دوش نحیف خبرنگاری جا خوش کرد شاید گزاف نگفته باشم.

آن روز که آدم ابوالبشر خلق شد یادتان هست؟ نه یادتان که نیست! داستانش را از زبان خبرنگاران شنیده اید. البت این اخبار از خبرنگارهای واسطه به گوشتان رسیده وگرنه شما که سنتان قد نمی داده داستان آدم را مستقیم از خبرنگار درگاه حضرت احدیت بشنوید و از اخبار آن دوران چیزی به یاد بیاورید.

 

حضرت جبرئیل- اگر اشتباه نکنم- اولین خبرنگاریست که در همه حوزه ها اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، داخلی، خارجی، روابط بین الملل، جنگ، صلح، آتش بس، قطعنامه و خلاصه هر حوزه ای که به عقل ناقص من و شما برسد فعالیت داشته است.

البت خودتان اذعان می کنید که او یک خبرنگار افتخاریست و بابت خدمتی که می کند حقوق و مزایا طلب نمی کند؛ انصافا نه هزینه ایاب و ذهاب می گیرد، نه شغلش جزء مشاغل سخت محسوب می شود که هزینه مضاعفی روی دوش جناحی که برایش کار می کند بیندازد نه مزد و پاداش روز خبرنگار برایش معنی دارد. از همه مال دنیا حتی یک جای خواب هم ندارد. می گویند جایگاهش عالم قدس است اما از آنجا که حضرتش جزء مجردات است و مثل ما آدمها احتیاجات ضروری و اولیه زندگی برایش مفهوم نیست جایی را هم اشغال نمی کند که خوب البته این مزیت او را از اجاره مسکن و غرغر صاحبخانه و ثبت نام مسکن مهر و بقیه تبعات مجرد نبودن در امان نگه میدارد.  

جبرئیل عرصه خبرنگاری را چه به این فرم خواسته های دست و پاگیر و این قبیل احتیاجات مزاحم، مگر شغل شریف خبرنگاری می گذارد یک شب سرت را بی دغدغه روی بالش بگذاری و چیزی غیر از خبر در مخیله ات عبور و مرور کند.

 

درمورد خبرنگار ازلی - جبرئیل - چند خبر دست اول دارم که شاید برای خبرنگاران زحمت کش این دوره، هم مایه شگفتی باشد هم ذوق زده شوند هم کمی از دلشوره و اضطرابشان کم شود؛

 

اول اینکه آنطور که من از تفحص در احوال حرفه ای ایشان کشف کرده ام فعالیت خبری ایشان صد در صد جناحی است. نه اینکه فکر کنید از بین کلی احزاب و جناحهای دغل و فریبکار مثل حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب و نهضت آزادی و احزاب 2 خردادی و چه و چه، یکی را انتخاب کرده باشد و خبرها را مطابق میلشان منتقل کند، نه! کمی از این عالم که بالاتر برویم، تقریبا همانجا که جبرئیل خبرها را می گیرد، و فکس میکند به پیغمبر(ص)، و خبرنامه قرآن را تدوین می کند دو تا حزب بیشتر فعالیت نمی کنند: حزب خدا و حزب شیطان.

صد البته حوزه کاری جبرئیل حزب خداست. و البته هرکس توی این حزب نباشد ناگزیر دستش با شیطان توی یک کاسه است و فلاکت در تعلق به این حزب آنقدر بالاست که گاهی باید کاسه چه کنم در دست بگیری  و دنبال جمع کردن آبرویی باشی که هرگز به جوی بر نمی گردد.

 

مشخصه دوم خبرنگار خبرساز ما – جبرئیل- جاسوسیست. تعجب می کنید؟ مگر همین طور نبود؟

جاسوس نبود؟! پس چه کسی خبر کمین منافقین را که نقشه قتل پیامبر را در سر داشتند به ایشان منتقل کرد؟

جاسوس نبود؟ پس چه کسی در لیله المبیت نقشه شوم مشرکین را نقش برآب کرد و پیامبر را از مهلکه نجات داد؟

جاسوس نبود؟ پس....

کوتاه بیایید. اگر این جاسوس زرنگ نبود معلوم نیست سر رسول نازنین مان چه می آمد.

 

سومین مشخصه جناب جبرئیل امانت داریش در رله خبر بود. انصافا چیزی از خبری که از خدا می گرفت کم می کرد؟ یا چیزی از خودش روی خبر می گذاشت؟ یعنی می شود خدا دستیاری برای خودش انتخاب کند که امین نباشد؟ نه نمی شود! هر جور به این قضیه نگاه کنید به همین نتیجه می رسید. لابد به خاطر دارید که خدا وعده حفظ و صیانت از اخبارش را هم روشن و صریح در همان خبرنامه اش بیان فرموده: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.

 

سلسله مراتب را که طی کنیم به دومین لایه انتقال خبر می رسیم که پیامبر و معصومین علیهم السلام هستند.

خبرنگارانی که با مردم در ارتباط مستقیمند. کارشان شاید از جهاتی سخت تر از جبرئیل هم باشد. وقتی بخواهی هم خبر را برسانی هم تفسیر کنی که برای همه قابل فهم باشد، هم با عده ای که نمی پذیرند کلنجار بروی، هم با گروهی که خودشان را می زنند به نفهمی درگیر بشوی و هم مراقب توطئه آنهایی که اخبارتان زندگیشان را به هم می ریزد باشی، در این وضعیت پیچیده نباید مراقب جانت باشی؟

اینجا البت انجمن حمایت از حقوق خبرنگاران که ستادی متشکل از خدا و جبرئیل است مراقبت از جان پیغمبر را به عهده دارد.

 

دوره پیامبر اکرم و امامانش را که پشت سر بگذاریم لایه سوم انتقال خبر در دست خبر نگارها و مورخین خودمان است که بعضیهایشان وامدار حزب های رنگارنگند و برخی وابسته به بنیاد های خشک و نمور مختلفند که بررسی صحت و سقم خبرهایشان البته کلی انرژی می خواهد و تورق تاریخ طلب می کند و برگشت به عقب و... از اینجاست که همه چیز درهم و مخلوط است و بیرون کشیدن یک خبر درست که خبرنگارش وابسته به حزب خدا باشد از بین آنهمه ورقهای خاک حورده تاریخ که زیرو رو کردنش غبار تردید را توی حلقت می ریزد کار حضرت فیل است.

 

حال با اینهمه تجربه خبرنگاری ازلی که بیشترش را از حضرت جبرئیل می آموزیم شاید بهتر باشد قوانین ناقص مطبوعاتی را بی خیال شوید و از خط مشی اولین خبرنگار عالم چیزهای بهتری استخراج کنید. مثلا:

1- از این به بعد جاسوسی کنید منتهی برای چیزی که ارزشش را داشته باشد و به نفع فرد و گروهی که وجودش از نبودش مفیدتر است.

2- کاملا جناحی باشید. منتهی اول یک جناح درست و حسابی پیدا کنید و بعد همه انرژیتان را برایش خرج کنید؛ رک و راست بگویم منظورم همان حزب خداست.

3- می خواستم توصیه کنم افتخاری کار کنید اما از آنجا که هیچ کدامتان مثل حضرت جبرئیل از مجردات نیستید و برخی از شما متاهل هم شده اید این توصیه منصفانه نیست ولی بالا غیرتا اگر برای پول هم می نویسید واقعیت و مصلحت را با هم عجین کنید و پولش را بگیرید.

4- خبر را از منبع موثق بگیرید جوری که اگر کسی پی اش را گرفت یک راست برسد به خود خدا.

5- تفسیر خبر را به اهلش بسپارید و در انتقال خبر امین باشید. واو به واو خبر را منتقل کنید شاید پشت همان یک واو حجم بزرگی از واقعیت اتراق کرده باشد.

 

حالا دوباره برگردید و سیر خلقت عالم را ورانداز کنید. قبل از هر چیز و هر کس خدا یک خبرنگار را خلق نکرد؟ حواستان نیست؟ همین جبرئیل خودمان را می گویم.

حالا اگر مرا به وابستگی به عرفان معکوس سروش متهم نکنید می خواهم بگویم: خدا قبل از هر چیز، یک خبرنگار آفرید.

  • باران

مترو شلوغ تر از همیشه بود

اکسیژنِ زیر خط فقر

و تراکم دست فروشهایی که بسته های بزرگ اجناسشان را

لابلای جمعیت فشرده جابجا می کردند

همه را کلافه کرده بود

طبق معمول جایی برای نشستن نبود

و من به میله ی کنار در چسبیدم

و روی پاهای خودم ایستادم

 

صفحه اگهی های روزنامه

توی دستهای زن جوانی که کنارم ایستاده بود

بالا و پایین می پرید

چشمهایم را

دزدانه روی خطوط لرزان اولین آگهی زوم کردم:

"قابل توجه کاسبان محترم

توزیع سیب زمینی ارزان و فراوان

با سوبسید دولتی

نشانی: تهران، میدان بهارستان..."

 

قطار در اولین ایستگاه توقف کرد؛ 

میدان انقلاب

پشت سر جمعیتی که به داخل هجوم می آوردند

تبلیغات فیلم جدیدی روی دیوار توی چشم می زد:

"تازه ترین اکران سینما عصر جدید:

اکبر، حسن، جواد، کاترین، کری و دیگران..."

همه بازیگرانش برایم آشنا بودند و نقش هایشان را می شناختم...

 

قطار از ایستگاه کنده شد

چند زن میانسال که روی صندلیهای روبرویم نشسته بودند

بلند بلند متن پیامک تازه ای را می خواندند:

"تئاتر خیابانی خر برفت و خر برفت، امشب ساعت 7، سعادت آباد، باغستان یکم..."

و بلند بلند می خندیدند

مسافران هاج و واج نگاهشان می کردند

و هر کس زیر لب چیزی می گفت...

 

قطار به ایستگاه دوم  رسید

سیستم صوتی با صدای آرامی اعلام کرد:

"میدان توحید، 

ایستگاه بعد، آزادی"

 

همراه جمعیتی که به سمت قطار سرازیر می شدند

دو دختر جوان دست فروش وارد واگن بانوان شدند

اولی، از راه نرسیده اجناسش را به رخ مسافران کشید:

"خانمها! لوازم آرایشی برندهای عالی و معروف

مداد لب، مداد چشم،

ریمل آلمانی ضد آب،

رژ لب های فرانسوی ؛ 24 ساعته، 24 رنگ ..."

و بعد دو سه رنگش را جلوی چشمهای کنجکاو، روی دستش تست کرد...

آن یکی، 

ساک سنگین کفشهایش را وسط جمعیت کف زمین انداخت

و دو جفت کفش صورتی و سفید بیرون کشید 

و صدایش، بلند و پر حرارت در واگن پیچید:

"خانمها! کفش های اسنیکرز

آمریکایی اصل

آکِ آک

حرف نداره، مرگ نداره

از همیناس که خودمم پوشیدم"

نگاه همه بی اختیار روی کفشهایش دوخته شد...

 

قطار ناگهان ترمز کرد

دخترک پرت شد روی ساک کفشها، و لحظه ای بی حرکت ماند

اما زود خودش را جمع و جور کرد و بلند شد

نفس راحتی کشیدم

و توی دلم خدا را شکر کردم که جای او نیستم

 

راه کشدار آزادی بالاخره تمام شد

به آخر خط رسیدیم

پله های تمام نشدنی ایستگاه  را با خستگی بالا رفتم

و روشناییهای شهر

مقابل چشم هایم نمایان شدند

زن تکیده ای که کنار خروجی ایستگاه ایستاده بود، با اضطراب پرسید:

"مادر رو اون تابلو چی نوشته؟ "

چشمم را به سمت تابلوی کافی شاپ آن طرف خیابان چرخاندم و گفتم:

"مادر جون!

نوشته، به زودی در این مکان شعبه ایرانی مک دونالد راه اندازی می شود"

زن، سری تکان داد، تشکری کرد و با عجله دور شد؛

یعنی نشانی را درست نیامده!

دوباره به تابلو نگاه کردم؛

دود غلیظ سیگار، فضای کافه را پوشانده بود

بوی تند مکبث به مشام می رسید

دلم آشوب شد...

  • باران

"گفتگوی تمدن ها"

به محور شرارت رسید!

"خط مذاکره"

به بن بست!

و "دیپلماسی لبخند"

 به اخم پدر بزرگ بلا منازع شیطان

شاگرد آخر کلاس سیاست

هنوز هم

در زنگ حساب، شعر می خواند

و حل معادله های منطقی را

به تک ماده ی مغالطه و سفسطه می سپارد

و دکلمه ی فتح را

برای بچه های خسته ی مدرسه تکرار می کند

تا از سرعت قطار معامله

شگفت زده شوند

و بی خبر از کمین پشت کوه

برای چراغهای سبز پیش رو

هورا بکشند

کاش مسافران زودتر بیدار شوند

و آتش چوبدست دهقان فداکار را ببینند!

  • باران

"تار" ؛

آخرین تصویر دوربینهای آژانس

از سایت های فردو و نطنز و اراک؛

 ...

حقوقدان 

کلید دهکده را 

به " کدخدا عنکبوت" سپرده است

حقوقدان 

دهکده را فروخته است

حقوقدان 

بچه ی نوانخانه ای در گلاسکو است

و چیزی در اندازه ی وطن

به لبخند نوچه های کدخدا بدهکار است

  • باران

دو سال از 24 خرداد 92 که حقوقدان گلاسکو، با شعار خسته ی تدبیر و امید، روی صندلی لغزان پاستور نشست، گذشته است.

با وجود شعارهای اغواگر انتخاباتی، شروع به کار دولت اما با به کما رفتن تدبیر در اقتصاد همراه بود تا امید به سخاوت کدخدا دروازه های  تجارت جهانی را به روی او باز کند.

 

برای حسن روحانی، که قول داده بود با یک معجزه 100 روزه، و  زیر سایه تعامل با کدخدا اقتصاد کشور را ساماندهی کند، دو سال مذاکره ی بی حاصل و زیانبار، زمان بسیار زیادیست، و اعتبار دولت و  وعده هایش را مخدوش کرده است، بنابراین او که بی توجه به هشدارها، همه بلیتهای شانسش را در صندوقچه اسرار آمیز مذاکره برای رفع تحریم گذاشت، حالا به انتهای فرصت رسیده است؛

سانتریفیوژها که قرار بود همراه با چرخ اقتصاد بچرخند، به مرخصی رفته اند، دانشمندان هسته ای تعدیل شده اند و حاصل زحماتشان مثل دوازده سال پیش باز هم پلمپ شده است تا روحانی و تیمش از یک سوراخ برای بار دوم گزیده شوند.

او به مردم قول داده بود توافق با حفظ دستاوردهای هسته ای شدنی ست، و به تبع توافق، خروج از انزوا(!) و به تبع آن، خروج از رکود در اقتصاد...

 

حالا با بر جا ماندن تحریمها، اضافه شدن تحریمهای نو، افزایش خصومت آمریکا و اروپا با ملت و... تنها راهی که دولت برای خود متصور است توافق به هر قیمت است زیرا اولا برای حفظ اعتماد مردمی که از شعارهای انتخاباتی روحانی، وعده حل معضل اقتصادی با مذاکره را دریافت کرده بودند توافق، یک ضرورت غیر قابل چشم پوشی است.

 ثانیا از نگاه دولت توسعه مدار یازدهم، همه گشایشها در ارتباط با غرب محقق می شود و معضل هسته ای بهانه و فرصتی است  تا این ارتباط به شکل دلخواه صورت بگیرد. دولت تشنه ارتباط با غرب است و برای رسیدن به آن، همه ی توان خود را به میدان آورده است و این در حالی است که سابقه ی ارتباط و تعامل با آمریکا و غرب نشان می دهد خوش بینی به آنها ناشی از نادانستن الفبای سیاست و غیرت است.

 

با این همه، توافق به هر قیمت چیزی نیست که منافع ملی و به تبع آن همراهی مردم را در پی داشته باشد، پس برای راضی کردن افکار عمومی و آماده کردن آنها برای پذیرش توافق، چیزی که لازم است در فرصت فشرده و وضعیت مشوش دولت اتخاذ شود ایجاد شوکهای مصنوعی در تعاملات اقتصادی ست تا شیوه محاسبات مردم عوض شود و آنها به این نتیجه غلط برسند که تا توافق صورت نگیرد اوضاع بر همین منوال می گذرد. با این تفاسیر، شوک در قیمت خدمات، مشوش کردن بازار، ناراضی تراشی از صنوف مختلف با بی مهری در دستمزدها، تعدیل کارگران با سرکوب تولید و افزایش واردات و... همه در همین امتداد شکل می گیرند.

 

به علاوه  روحانی برای کم کردن فشارهای روانی ناشی از خسارت در مذاکره، به یک سوپاپ اطمینان نیازدارد تا بار شکست را بر دوش خود احساس نکند؛ این سوپاپ اطمینان، مجرم تراشی از رهبری و القاء تحقق شکست، در اثر دخالت و مخالفت رهبری با مواد توافق است.

 

با مقصر جلوه کردن رهبری، چیزی که از نظر زخم خوردگان از ولی فقیه، شکل خواهد گرفت، تقابل بین مردم و رهبری است؛ امری که برای آنان که همواره در اندیشه کاهش دادن قدرت رهبری بوده اند خوشایند و راضی کننده است.

شیفت کردن بار شکست بر شانه رهبری، و فریب مردم، با سوء استفاده در مدیریت اقتصادی، حربه ی خیانت باری است که همه ی ما موظفیم با احساس ادای دین به رهبر و ملت، آن را از دست دولت خارج کنیم.

  • باران

امسال

جاده ی شمال، مرده بود

تا انتهای آخرین پیچ هایش

و غربت

روی کوه هایش روییده بود؛ بلندِ بلند

پدرم

عاشق جاده های شمال بود

 

امسال

جنگل، به رنگ خاکستر بود

و سایه های دلتنگی

ارمغان درختان بلندش بود؛ سردِ سرد

پدرم روح جنگل بود

و هر جا قدم می زد

جاده های شمال سبز می شدند

و در چشمانش

امتداد جنگل به آرامش دریا می رسید

یادش به خیر؛

پدرم چه سرسبز بود...

  • باران