واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۹ مطلب در آبان ۱۳۸۹ ثبت شده است

دلتنگت بودم سید!

هوس کرده بودم دوباره به دیدنت بیایم،

به همانجا که نقطه عروج  تو به سوی او شد،

همانجا که اوج گرفتی و ستاره شدی و آسمان را برگزیدی،

همانجا که پرنده شدی و کوچ کردی وخاک سیرتان را جا گذاشتی...

هوس کرده بودم دوباره به فکه بیایم و تو را ببینم،

اما چه دیرفهمیدم که تو همین جایی،

در همین سرخ واژه هایی که روح بزرگت را جاودانه کرده اند،

در همین درد واژه هایی که قبرستان نشینان عادات سخیف را توصیف کرده اند،

چه دیر فهمیدم که تو "مانده ای" و زمان ما را با خود" برده " است...

 

به فکه فکر می کنم

به خاک داغدیده ای 

که سرخ از تراوش جنون لاله هاست

به مین

به سیمهای خاردار

و وسعت زمین تشنه ای 

که پشت سیمهای خاردار مانده است

به فکه فکر می کنم

به خون

به خط روشن جنون

و سیٌدی که نیم راه تا بهشت را 

پیاده رفت

و رفت روی نقطه عروج؛ 

روی مین والمری 

و نیم دیگر طریق را 

پرید و رفت

و جسم تکه پاره را

درون رملهای فکه جا گذاشت

  • باران

کیسه زباله را گره میزنم و می برم توی حیاط . تنم از هوای نیمه سرد پاییزی مور مور می شود. صدای بلند موسیقی خانه همسایه همه کوچه را برداشته،

"حنا بندان" پر سر و صداییست؛ از همانها که من اصلا دوست ندارم.

 

کیسه زباله را کنار باغچه رها می کنم و بر می گردم به اتاق. پنجره را که کمی باز گذاشته ام تا پاییز را توی ریه هایم بکشم می بندم، حالا هیچ صدایی گوشم را نمی خراشد.

لذت عمیقی حس می کنم از سکوتی که در اتاق جریان پیدا می کند. خیلی خوشحالم که وسط آن هیاهوی دلهره آور نیستم.

از اینکه رودربایستی را کنار گذاشته ام و بی خیال دعوت همسایه شده ام حس خوبی دارم.

 

حالا قدر این چار دیواری را که در پناهش از تشویش کوچه در امانم بیشتر می دانم. کیف می کنم که دور از شلوغی بدقواره کوچه و نگاه همیشه سوالی همسایه ها، دوباره فسیل می شوم روی صندلی سبز زوار در رفته گرَدان، و می نشینم جلوی کامپیوتر کهنه ام، دستی روی کیبورد عقب مانده ام می کشم و عینک را می چسبانم روی دماغم و چشم می دوزم به مانیتور 17 اینچ، و باز سرم را می گردانم توی خبرگزاریهای سبز و سرخ و سیاه.

 

چه دلچسب است دور از درد سرهای این محله پر رفت و آمد و شلوغ، چپیدن توی وبلاگهای رنگارنگ و سرگرم شدن به کامنت خواندن و کامنت گذاشتن. چقدر حال می کنم با این دنیای مجازی، وقتی دنیای واقعی اطرافم بدجوری بی ریخت است.

  • باران

اکبر گنجی یکی از اعضای اتاق فکر جریان فتنه، اخیرا طی اظهارات تامل برانگیزی گفته:

جنبش سبز فاقد تشکیلات، هویت و هدایت مشخص است و به این معنا اساساً «جنبش اجتماعی» نیست و اگر بخواهد تعریف شود، نیروهای باقی مانده آن هم دچار ریزش می شوند. اوهمچنین به استناد نظرسنجی های انجام گرفته - از جمله موسسه نظرسنجی وابسته به حسین قاضیان از عناصر نزدیک به حزب مشارکت- تقلب در انتخابات را منتفی دانسته و اذعان کرده که رأی موسوی در سراسر کشور از احمدی نژاد پایین تر بود و او فقط در تهران و در10 روز آخر از احمدی نژاد پیش افتاد.

اعتراف به این موضوع آن هم پس از این مدت طولانی همراهی با جریان سبز به معنای اعتراف حامیان و طراحان ابعاد مختلف فتنه به پایان راه است.

از آنجا که نطفه فتنه سبز با طرح مسئله تقلب بسته شد همه تئوریهای مطروح از سوی اتاق فکر، و تبلیغات رسانه های وابسته به جریان فتنه باید در جهت تقویت و باور پذیر کردن این دروغ بزرگ پیش می رفت تا هدف نهایی این حرکت خائنانه که تسخیر نقاط تعیین کننده و درهم شکستن سنگرهای استراتژیک نظام از جمله ولایت فقیه بود تحقق یابد. از این جهت اصرار بر اینکه ریاست جمهوری متعلق به میر حسین است و آراء او به نفع احمدی نژاد جابجا شده است دائما از سوی رسانه های تبلیغی فتنه تکرار می شد، بدین ترتیب انرزی لازم برای سر پا نگه داشتن و حضور حامیان جنبش سبز در صحنه و آشوب آفرینی به بهانه اعتراض به تقلب انتخاباتی فراهم می شد.

 

ازطرف دیگراقدامات ضد امنیتی، ضد قانونی، خصمانه، و براندازانه موسوی از سوی اتاق فکر فتنه به انحاء گوناگون توجیه شده و شخصیت گستاخ و لجوج او متملقانه مورد تمجید و تحسین طراحان فتنه قرار می گرفت، بدین ترتیب انرژی لازم برای حفظ او به عنوان تیغ برنده تجدید نظر طلبان دائما به او تزریق می شد.

 

اما چه اتفاقی افتاده که اکبر گنجی اکنون به حقیقتی که از آغاز از آن آگاهی داشته اعتراف می کند و پس از مدتها تحمیل هرج و مرج و تبعات پرهزینه فتنه به کشور، تقلب را دروغ می خواند، نظام را در حادثه انتخابات ذی حق می شمرد و دوستانش را از ادامه مسیر رفته باز می دارد ؟ آن دلدادگی متملقانه در برابر موسوی و تمجید و تشویق های بی حساب چگونه به این وادادگی واقع گرایانه تبدیل شده است؟

بررسی اجمالی فتنه سبز نشان می دهد فرو ریختن قوام ستونهایی که فتنه 88 بر آن استوار شده بود به پذیرش شکست در حادثه به وجود آمده و اعتراف دیر هنگام محرکین و حامیان تئوریک جریان فتنه منجر شده است:

 

اول/ ازآنجا که دروغها و تناقضات متعدد دست اندرکاران داستان فتنه در برابر اذهان عمومی عریان شده و اعتماد کاذبی که پیش از این ساخته و پرداخته شده و به خورد هواداران داده می شد از بین رفته است، بدنه جریان سبز از دست رفته و انبان سران فتنه از گوهر هواداران تهیست.

 

دوم/ شواهد نشان می دهد از نگاه حامیان فتنه، میرحسین که در بدو امر به عنوان رهبر جنبش کذایی سبز، و به منظور دست یابی به اهداف تعیین شده برگزیده شده بود کارایی لازم برای این کار را ندارد و شخصیت متزلزل او برای مواجهه با شرایط سخت رویارویی با نظام، نا کارامد است. اقدامات نسنجیده میرحسین درقبال شرایط خاصی که در مقاطع زمانی مختلف بر کشور حاکم شده است و گهگاه اعتراض تئوری پردازان فتنه را به دنبال داشته است موید این مطلب است.

 

سوم/ حمایت بی شائبه مردم از رییس جمهور منتخب در دیدارهای استانی و ابراز ارادت خالصانه نسبت به او پاسخ گویا و علنی برای رد توهم تقلب است. آنچه تلاش می شد بر روی کاغذ و با محاسبات مغلطه آمیز مکتوب به دسیسه تقلب رنگ واقعیت ببخشد با حضورعملی حامیان رییس جمهور منتخب شفاها پاسخ داده شده و می شود؛ رفراندومی که هر بار و در هر سفر استانی به نفع نظام و در نفی فتنه سبز و رد تقلب، دائما تکرار می شود.

 

چهارم/ اختلاف سران فتنه در اتخاذ مواضع، و به تبع آن اختلاف هواداران سبب شده است - به اصطلاح - جنبشی که قرار بود متشکل از طیفهای مختلف عقیدتی و اجتماعی و سیاسی، هماهنگ با هم مسیر تقابل با نظام را – البته به اسم اصلاح نظام- طی کند به فرسایش ناشی از کشمکشهای درونی دچار شده و عملا از حرکت باز ایستاده و امیدی به تحرک دوباره آن نیست.

 

پنجم / پناه گرفتن پشت قالب دروغین پیروزی ، در حالیکه حقیقت غیرقابل انکار، شکست است کار دشواریست .

اعترافات تاج زاده در زندان حقیقتی را که مدتها از سوی فتنه گران مکتوم مانده بود لخت و عریان در اختیار افکار عمومی قرارداد. برخورد اپوزیسیون با اعترافات تاج زاده و عدم تکذیب آن نشان داد که همه آنها به حقیقت، اشراف داشته اند و بر خلاف اعترافات ابطحی که آن را تحت شکنجه و عاری از ارزش و اعتبار می دانستند قادر به نفی حقیقت در اعترافات تاج زاده نیستند اما برای خالی نبودن عریضه و به منظور انحراف افکارعمومی از محور اصلی اعترافات،این بار به انتقاد از عملکرد نیروهای اطلاعاتی کشور و اعتراض به استراق سمع مکالمات زندانیان پرداخته و آن را غیر قانونی دانستند.

این رویه اکنون پس از اعتراف اکبر گنجی به شکست میر حسین و اذعان به عدم وقوع تقلب در انتخابات و اقرار به شکست فتنه سبز، با اهانت برخی همراهان قدیمی گنجی دنبال شده است:

 

علی کشتگر از سران گروهک منحله فدائیان خلق گفته : اینکه موسوی بیش از احمدی نژاد رأی داشته و حکومت آرای وی را به حساب احمدی نژاد گذاشته، مهم ترین بخش از ادعانامه جنبش بود. چرا آقای گنجی این ادعا را زیر سوال می برد؟ وقتی مخالفان، مسئله تقلب را مهم ترین ادعای خود کرده اند، منظور گنجی از این حرف ها چیست؟..

همچنین سایت ضد انقلابی بالاترین می نویسد: گنجی گویا شعار محوری جنبش مبنی بر اینکه «رأی من کجاست» را فراموش کرده است. آقای گنجی با تمام احترامی که برای شما قائلیم، بهتر است گاه خاموشی پیشه کنید. همیشه حرف نو زدن نشانه پیشرو بودن نیست.

 

آنچه که در اعتراض اپوزیسیون به اکبر گنجی خود نمایی می کند تلاش برای فرار از نگاه سنگین قضاوت افکار عمومی در ازای اعترافات گنجی است، وگرنه همه آنها از آغازبه حقیقت روشن انتخابات 88 آگاهی داشته اند اگرچه آن را پشت دیوار بلند دروغ پنهان کرده اند. همه آنها آنچنان که مشهود است به این نکته که شعار تقلب صرفا  ادعا و بهانه ای برای اعتراضات بوده و نه حقیقتی مسلم، اقرار کرده اند.

 

....................................................................................................

پ.ن. تزلزل شخصیتی را در دلایل علمی گنجی برای تقلب شاهد باشید.

لینک مرتبط: جَو زده های مرده

  • باران

چهارشنبه؛ کلاس جامعه شناسی :

دو دقیقه به پایان کلاس، یکی می پرسد: استاد! بهترین انسان کیست؟

(استاد فرصت فکر کردن ندارد) نیچه سرش را از توی تاریخ بلند می کند و می گوید: "بهترین نوع انسان ابَر انسانی است که مدیون هیچکس نیست. کسی که از اخلاق سنتی آزاد شده و متکی به خویش و فرا اخلاق است."(تن ِجیمز میل در گور می لرزد/ جرمی بنتام باز هم از خدا معذرت می خواهد)

دیگری می پرسد پس عشق چیست، اگر انسان این است؟

(وقت کلاس تمام شده و استاد برای رفتن عجله می کند...انگار باکسی قرار دارد...)

یکی با غصه می گوید:

عشق شاید زندگی با زنی است که با دوئل به دستش آوردی، به خاطرش از کسی زخم خورده ای یا زخم مرگ بر کسی گذاشته ای...

یا سوار شدن بر پرادویی است که هیکلت به زور از تویش پیداست، و پز دادن در چهار راهی که به جنوب شهر نزدیک می شود...

عشق شاید لایی کشیدن در خیابانهای بالاشهر و ویراژ دادن و ترمز زدن، و ویراژدادن و ترمز زدن، و ویراژدادن و ترمز زدن، و... در یک بزرگراه شلوغ است...

کسی با خنده می گوید:

عشق شاید همقدم شدن با یک سگ پا کوتاه انگلیسی در"ولی عصر" است،

یا شاید دست در دست دوست! قدم زدن در یک بعد از ظهر پاییزی در سکوت و خلوت "نارنجستان یکم" است،

عشق شاید چت کردن با... و میل زدن به... و قرار گذاشتن برای ساعت نه در میدان خلوتی در "سعادت آباد" است...

 

پنج شنبه؛ سعادت آباد/ میدان کاج:

(یکی غرق در خون دوئل توی پیاده رو افتاده است.) یکی با خنده می گوید: سوژه خوبی برای بلوتوث است؛ مرگ یک "انسان"...

کسی از زخم می میرد...  

یکی از میان جمع می گوید: شاید چند وقت دیگر برای یاد بود جوانی که اینجا پای اومانیسم قربانی شده تندیس هیوم را نصب کنند...

جزوه ی "اخلاق ماکیاولی" از دست استاد می افتد...

استاد می افتد... 

یکی از درد می گرید...

پ.ن.............................................................................

ریشه‌های‌ فلسفی‌ سکولاریسم‌ - که یکی از ابعاد آن نگرش مادی نسبت به اخلاق است - مربوط‌ به‌ مکتب‌ تداعی‌گرایی‌ جیمز میل‌ و مکتب‌ اصالت‌ فایده‌ جرمی‌ بنتام‌  است.

  • باران

خیابانهای فرانسه یکی دو هفته است که میزبان صدای اعتراض 2،3میلیون فرانسوی عصبانیست که سن جدید بازنشستگی را که از 6۰ سال به 62 سال ارتقا پیدا کرده تا دولت سارکوزی کسری بودجه اش را از این راه تامین کند نمی پذیرند، به سیاستهای داخلی دولت معترضند، بحران بیکاری امانشان را بریده و زندگی شان را مختل کرده و درکل، وضعیت نامطلوب است.

در اعتراض به این اوضاع نابسامان، کارمندان شرکتهای هواپیمایی راه های تردد اتومبیلها را به فرودگاه مسدود کرده اند. مدارس و دانشگاههای شهرهای بزرگ فرانسه با تعطیل کردن کلاسهای درس به معترضان ملحق شده اند، اعتصاب اتحادیه های کارگری موجب مختل شدن پروازها و حرکت قطارها شده است، پالایشگاهها تعطیل شده اند و کارگران از حضور در محل کار امتناع می کنند.

خلاصه اینکه فرانسه به ورطه بحران اجتماعی و سیاسی گرفتار شده است. اما چه می شود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله اقتصادی که ته مانده درایت سیاسی اش را در گیر و دار تقلا برای تحریم اقتصادی ایران و تشویق بقیه همقطارانش برای تخلیه عقده های روانیشان، از دست داده و تنها راهی که برایش باقی مانده این است که بحران اقتصادی کشور را با خشونت سیاسی مدیریت کند.

ازآنجا که خشونت راه حل ضربتی برای خفه کردن صدای ناهنجار اعتراضیست که گوشهای ظریف سارکوزی تحمل شنیدن شان را ندارد، پلیس ضد شورش، میزبان معترضین خیابانی می شود، و با یورش به دانش‌آموزان و تظاهر‌ کنندگان،آنها را با گاز اشک آور و باتوم و گلوله تفنگ‌های ضدشورش مورد تهاجم و ضرب و شتم قرار میدهد و بیش از دو هزار نفر را در پاسخ به اعتراض مدنی بازداشت می کند. چه میشود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله سیاسی که برای بریدن صدای اعتراض مردم، حقوق بشری را که به بهانه آن از اغتشاشگران انتخابات ایران حمایت کرده بود زیر پا می گذارد و فراموش میکند که هموطنان فرانسوی اش هم بشرند و باید با آنها با شیوه انسانی تری معامله کند.

 

جذبه حقوق بشر سبب میشود رئیس جمهور فرانسه با پیوستن به کمپین "توقف سنگسار" طومار مجازی مربوط به حمایت از سکینه محمدی آشتیانی را امضا کند و با گفتن این جمله که "فرانسه خود را در این زمینه مسئول میداند" دین خود را نسبت به حقوق بشری ازجنس سکینه آشتیانی ادا کند. نیکلاست دیگر! جوانمردی فرانسوی به او اجازه نمی دهد شاهد اعدام کسی باشد که حق بشر دیگری را پایمال کرده و جانش را گرفته و از حیات ساقطش کرده است.

رسانه های فرانسوی صفحه رسوایی اخلاقی نیکلا و کارلا را در تیراژ وسیع تکثیر کرده اند. حالا همه می دانند که سارکوزی پس از خیانت به دو همسر قبلی و طلاق آنها، با برونی ایتالیایی تبار ازدواج کرده ؛ زنی که در خیانت،دست سارکوزی را از پشت بستهو روابط غیر اخلاقی اش همچنان ادامه دارد. چه می شود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله اخلاقی که آغوشش برای نثار عشق بی شائبه به دیگران گشوده است و آغوش دیگران به روی کارلای او؛ یک رقابت کاملا عادلانه با هدایای برابر! تساوی حقوق به معنای درست کلمه! و خدا می داند نیکلا دراین رقابت تنگاتنگ با کارلا چند چند است!!!

 

همه چیز در فرانسه تحت تاثیر فرایند کوتولگیست. مردم فرانسه درحالیکه نه اقتصاد نیکلایی را می پذیرند نه سیاستهای داخلی او را می پسندند، نه حقوق شان سرجای خودش هست، باید یک بوالهوس فرهنگی را هم روی شانه آبرویشان تحمل کنند .

حالا با این اوضاع بحرانی سیاسی و اقتصادی و محبوبیت کمتر از 30 درصد مردمی و اعتباری که روز به روز سمباده می خورد و کوچک می شود، نیکلا چه تدبیری برای فرار از زیر نگاه سنگین قضاوت افکار عمومی باید در پیش بگیرد جز اینکه با " برنار هانری لوی " روشنفکر مورد توجه یهودیان فرانسه؛ همان که کمپین حمایت از سکینه آشتیانی را راه انداخته، تماس بگیرد و خودش را مضحکه رسانه ها کند و بگوید: " اگر مویی از سر سکینه آشتیانی کم شود، مذاکرات با ایران را به پایان رسانده و تمام روابط را قطع خواهد کرد."

 

قطع روابط ؟!! با ایران بزرگ ؟!! آن هم از سوی فرانسه ؟!!

این طورکه پیداست آشفتگی چند بعدی، مغز کوچک نیکلا سارکوزی را از فهم عمیق ابعاد گوناگون حوادث باز داشته و دست او را از رسیدن به ارتفاعی که جایگاه تحلیل درست تاریخ انقلاب است کوتاه کرده است.

چگونه ممکن است ما که آن همه هیبت و غرور و قدرت آمریکا را با تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گرفتن جاسوسهای خبره و کار کشته آن، به دست چند جوان دانشجو شکستیم و به فرموده امام خمینی او را زیر پا له کردیم و عطای ارتباط با او را به لقایش بخشیدیم و عنقریب است با انگلیس که درخت پیر فضولی و گستاخی و بی ادبی و جاسوسی اش دوباره گل کرده است، همان کنیم که تن اجداد کارتر را در گور بلرزانیم از قطع ارتباط با یک کشور مفلوک که همه قوای فعال اجتماعی اش در دو هفته اعتراضات مدنی فلج شده و در فضاحت سیاسی و اقتصادی دست و پا می زند بترسیم ؟

باید به سارکوزی گفت : آمریکا با همه هیمنه اش نتوانست هیچ غلطی بکند، انگلیس با همه شیطنتش نمی تواند غلط اضافه ای بکند، تو دیگر ... شو نیکلا !

  • باران

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد قید همه چی رو بزنی؛ بری بشینی تو یه چار دیواری که هیچی نداره غیر از چار تا دیوار که جمع شدن زیر یه سقف؛ یه خونه ی خالیه خالی، نه تلفنی داشته باشی که جواب بدی، نه آدرستو کسی داشته باشه و پیدات کنه، نه به کسی سر بزنی، نه کسی رو ببینی!

اصلا بی خیال چار دیواری شی و بری وسط یه برهوت، وسط یه جنگل، وسط یه کویر؛ زیر آسمون شبتو روز کنی و روزتو شب...

 

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد دو سه روز یه تب خیلی شدید بگیری تا همه این هیکل که روی روحت سنگینی می کنه آب بشه، زرد و زار بشی و به مرز مردن برسی و برگردی؛ یه حالتی که انگار دوباره به دنیا اومدی!

اصلا یه هفته بری تو کما، یه هفته چشمتو ببندی روی دنیا، روی زندگی، روی همه آدما، روی همه نامردیا، روی همه نامردا، یه هفته از همه چی بی خبر باشی، یه هفته نفس نکشی، یه هفته نفست مصنوعی باشه، قلبت مصنوعی باشه، زندگیت مصنوعی باشه، خودت مصنوعی باشی، اصلا یه هفته تو این عالم نباشی!

 

بعضی وقتا چه قد دلت می خواد بری تو یه امامزاده ای، حرمی... و سفت و محکم ضریحو بچسبی، بعد رودربایستی با خدا رو کنار بذاریو از ته ته دلت فریاد بزنی : خدایا خسته شدم خسته شدم خسته شدم...

  • باران