واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

در ناخوداگاهم کسی مدام می گفت:

مرثیه را دوباره بخوان!

فرق علی (ع) دو بار ضربت خورد :

از شمشیر پرورده عبدالرحمن مرادی، آنگاه که تشنه خون عدالت بود،

و از شاخ شکسته آفریقا، وقتی گرسنه خوشه های گندم شد،

و دوبار کشته شد:

دیروز ؛ که زهر شقی ترین آدمها در سینوسهای سرش لانه کرده بود،

و امروز ؛ که تلخی سیاه ترین حقیقتها در حفره های دلش خانه کرده است

مرثیه را دوباره بخوان!

  • باران
آفریقا گرسنه است

( به یاد مولای یتیم نوازی که کیسه های طعام را با شانه های مبارک حمل می کرد و به شبهای تار گرسنگان هدیه می کرد)

کتاب درسی جغرافیای سالها پیش، آفریقا را این طور تعریف کرده بود؛ « قاره ای ثروتمند با مردمانی فقیر»

تحلیل آن روزها می گفت باید آفریقا را محتاج یک لقمه نان نگه داشت تا بتوان خاک پر نعمتش را با خیال آسوده چپاول کرد بدون آنکه هیچ سیاهی نای ممانعت، مبارزه و مقابله داشته باشد. سیاه  باید گرسنه باشد تا سفید بچاپد و فربه شود، سیاه باید بمیرد تا سفید زندگی کند، راز بقا را هم داروین خوب آموخته بود؛ در تنازع برای بقا انسان و حیوان یکسانند؛ هر که درنده تر و وحشی تر، شانس بهره مندی اش از حیات بیشتر، و آنچه هرگز در معادلات بشری جایی نداشت انسانیت و عدالت بود.

حالا طبیعت هم طراوت را از خاک تشنه دریغ کرده است. خشکسالی هدیه شومی ست که بخت آفریقا را دوباره سیاه کرده است؛ پوستی تیره، کشیده بر استخوان های ظریف قاره سبز! 

به خاطر می آورم سالها پیش، در کتابی که چیزی از اسمش به خاطر ندارم، داستان پسرکی را خوانده بودم که برای همدردی با گرسنه ها، کم غذا می خورد. پسرک کم کم مریض شده بود و رمقی نداشت. پدر و مادر نگرانش بودند و به این فکر می کردند که او به چه بیماری لاعلاجی مبتلا شده که هر روز رنگ و رویش پریده تر و جسمش نحیف تر می شود. آنها درباره او حرف می زدند و برای وضعیتی که به آن مبتلا شده بود غصه می خوردند و او همچنان چیزی از حقیقت نمی گفت.

آن روزها نوجوان آرمانگرایی بودم و خواندن این داستان انگیزه ای برایم ایجاد کرده بود تا برای همدردی با گرسنه های آفریقا تنها کار ممکن را انجام بدهم؛ کم خوردن و کم پوشیدن و روی آوردن به یک زندگی شبه درویشی!

حالا حتم دارم از آن قله های آرمانی فاصله زیادی گرفته ام وگرنه در این روزها که مادران زجر کشیده سومالیایی داستان غم انگیز جان دادن جگرگوشه هایشان را مرور می کنند کسی به خودش جرات نمی داد برایم قرص تقویتی آمریکایی بگیرد و توصیه کند ضعف روزه داری را با آن جبران کنم تا هیکل بی خاصیتم سر جایش بماند و بیش از این نحیف نشوم!!

 

نقطه پایان

بچگی دوران بی دغدغه ای بود، روزگاری که همه مفهوم زندگی در بازیهای کودکانه تفسیر می شد.

تفنگ چوبی ام را که پدر برایم درست کرده بود بر می داشتم، لابلای شیارهای پشت بام گنبدی سنگر می گرفتم و با برادرهای کوچکترم بهترین لحظه های زندگیمان را تفنگ بازی می کردیم؛ ساده ترین فرم بازی زندگی مان را که جنگ "آدم بدها" و "آدم خوبها" بود.

شیرینی تفنگ بازی در یک اتفاق ساده بود؛ بعد از هر بار گیم آور شدن جای آدم های خوب و بد عوض می شد و بازی دوباره شروع می شد؛ به هم شلیک می کردیم، می مردیم، گیم آور می شدیم اما زندگی کودکانه مان دوباره جریان می گرفت...

اما حقیقت تلخ دوره آگاهی این است که تنها یک بار فرصت داری تا انتخاب کنی آدم بد بازی زندگی باشی یا آدم خوب، و مرگ، گیم آور برگشت ناپذیریست که فرصت بازی دوباره را از تو می گیرد.

این عکس یک جور مرگ آگاهی مصور است؛ تلنگری ست برای درک این حقیقت که فرصت حیاتت تکرار نشدنی ست، یعنی فراموش نکن روزی برای همیشه گیم اور می شوی!

  • باران
قصه اصلا قصه اعتراض سیاسی نیست، قصه حمله به ارکان نظام و تضعیف استحکامات حکومت نیست، قصه براندازی نیست، قصه شعارهای هنجار شکن و به چالش کشیدن اصول پذیرفته شده حکومت و زیر پا گذاشتن قانون اساسی نیست، قصه حمله به پایگاههای نظامی و هرج و مرج آفرینی با مقاصد سیاسی نیست، اعتراض به ناهنجاریهای اقتصادیست، خروش علیه سیاستهای اقتصادی دولت انگلیس در قالب تظاهرات خیابانی است. تظاهراتی که اتحادیه های کارگری آن را سازمان دادند و حزب کارگر از آن حمایت کرد.

شاهد وضعیت نا بهنجار اقتصادی، مرکز ملی آمار انگلیس‌ است که مهاجرت حدود ‌۲۰۰‌ هزار نفر در سال‌ گذشته به سایر کشورها را اعلان کرده‌ است که علت‌ اصلی‌ مهاجرت‌ آنها افزایش‌ هزینه‌های‌ زندگی‌،‌ افزایش‌ جرم‌ و جنایت‌ و بالا بودن‌ هزینه‌ مسکن‌ در انگلیس ذکر شده است. تظاهرات گسترده دانشجویان در چند ماه قبل نیز به دلیل افزایش شهریه دانشگاه ها بود.

قصه کشته سازی و سوء استفاده از اسم و رسم افراد و حمایت دروغین از قهرمانان کشته شده جنگ و بهره وری سیاسی از اشخاص نیست، قصه "مارک دوگان" جوان نگون بخت سیاه پوستی است که به دست پلیس نژاد پرست مدعی احترام به حقوق بشر کشته شده است اما برخورد خشن پلیس با تظاهرات مسالمت آمیز خانواده و دوستان او روند تحولات را به گونه ای در هم ریخت که با گذشت چند روز علاوه بر افزایش نا آرامی ها سه نفر دیگر را به کشتن داد.

قصه دخالت سازمانهای جاسوسی کشورهای بیگانه و تشویق معترضین به ماندن در خیابان و تکرار شعارهای امریکایی و صهیونیستی و خروش علیه قوانین، و ایجاد آشوب و اقدام به جاسوسی عده ای مزدور وطن فروش نیست، قصه مظلوم نمایی و به سخن در آوردن دروغگویان مدعی حقوق بشر و شکل دادن کمپین های رنگین کمانی نیست، قصه معیشت و فقر است، قصه حضور اعتراض گونه نیم میلیون نفر از اقشار مختلف مردمی است که سیاست های ریاضت اقتصادی دولت را در خیابانها محکوم کرده اند.

قصه تبعیضی است که سیاه پوستان و مهاجرین آسیایی ساکن تاتنهام را که یکی از محرومترین مناطق کل کشور انگلیس است به خیابانها کشانده است؛ منطقه ای که نزدیک به نیمی از کودکانش در فقر زندگی می کنند.

حالا پلیس انگلستان با آن همه ادعای دفاع از آزادی اعتراض و احترام به حقوق معترضین و مخالفین، و دست رحمتی که بر سر سبزهای 88 ایران کشیده بود با معترضین غیر سیاسی خود چه می کند؟ 

خشونتی که پلیس انگلستان با معترضین روا می دارد با کدام یک از ادعاهای خشونت گریزی منطبق است؟ آیا استقرار خودروهای زرهی در خیابان‌ها و فراخوانی16 هزار نیروی پلیس برای مقابله با اعتراضات خیابانی مردم به منظور نفی خشونت است؟

حق آزادی استفاده از تکنولوژی سایبری برای هماهنگی بین معترضین که در فتنه 88  بریتانیا و برخی دیگر از قدرتهای دروغگو برایش حنجره دریدند چه شد؟

تلوزیون دولتی انگلیس خواستار تدوین یک قانون ازطرف پلیس برای برخورد با فعالیت ضد دولتی در عرصه سایبری شده است : ... " پلیس می‌تواند به این کارها عنوان جرم در شبکه‌های اجتماعی بدهد". اما در حوادث پس از خرداد 88 بخش عمده ای از محور تبلیغات علیه جمهوری اسلامی، تبلیغ همین شبکه‌های اجتماعی و تشویق مخاطبان بی بی سی به استفاده گسترده از فیس‌بوک، توئیتر، فرندفید و سایر شبکه‌های اجتماعی بود.

تناقض خنده دار دیگر این است که معترضین انگلیسی، آشوبگرند اما دنباله های خیابانی فتنه 88 ، معترض!  بی‌بی‌سی از آغاز درگیری‌‌ها تلاش کرد تا معترضان را جمعی اوباش و خرابکار معرفی کند که به دلیل کشته شدن یک خلافکار حرفه‌ای توسط پلیس انگلیس دست به اعتراض و آشوب‌ زده‌اند.

آیا می شود این همه دو رویی و نفاق را دید و منکر خباثت دولتمردان انگلیس و سیاست یک بام و دو هوای آنها شد؟ آیا می شود این همه سرکوب و اختناق را دید و پز آزادی خواهی و حمایت از حقوق معترضین را که در فتنه 88 عده ای را خام کرد باور کرد؟

آنها که با این موج دروغین انگلیسی همراه شدند و علیه ملت و نظام خود و برای شاد کردن دل اربابان حقه باز خود خیانت کردند با ننگ سر سپردگی به بی بی سی و سازمانهای جاسوسی انگلیس و غرب و صهیونیسم و تبعیت از تکنیکهای براندازانه آنها چه می کنند؟

چه زود دست فریبکاران در برابر افکار عمومی رو شد و چه بیچاره نان به نرخ روز خورهایی که نه تنها این همه را نمی بینند که ذلیلانه دست به توجیه می زنند و هنوز دمکراسی را در خیابانهای بحران زده لندن و تاتنهام و  بریستول و ... و از لابلای دستان آلوده به خون و خشونت پلیس انگلستان و دندانهای برنده سگهای وحشی پلیس  جستجو می کنند.

باید دید حالا پلیس انگلستان، نخست وزیر  و سفرای فضولی که در خرداد 88 و ماههای پس از آن نقش پر رنگی در حوادث تلخ ایران ایفا کرده اند و هرج و مرج طلبان را تا بن دندان به انواع  تجهیزات جاسوسی و تمهیدات خرابکارانه و حمایت مالی و تسهیلات سایبری تجهیز کردند غائله شبهای لندن را چطور جمع می کنند و در لفافه کدام دروغ و توجیه پنهان می کنند، و چگونه خود را از چاهی که برای جمهوری اسلامی کنده بودند و اکنون خود در آن افتاده اند بیرون می کشند.

شاید اگر من بعد این جمله را بر سر در مراکز جاسوسی انگلیس علی الخصوص MI6 حکاکی کنند که "چاه مکن بهر کسی..." دولت فخیمه کمی در آنچه می کند بیندیشد و برای ملتهای آزاده ای که پشیزی برایش ارزش نمی گذارند انقلاب مخملی طراحی نکند.

  • باران

...و این یک رسم دیرین است

و آغاز تمام قصه ها این گونه شیرین است:

یکی هست و یکی بوده ست

و گنجشکی که جانش را

طناب معصیت، بسیار فرسوده ست

و عمر رفته را با حسرت و افسوس آلوده ست

 

من آن گنجشک بیمارم

که عمری را

به جای پر زدن در آستان بی نیازیها

به هیچستانی از امیدهای خسته رو کرده ست

به رفتن از میان راههای بسته، خو کرده ست

من آن گنجشک بیمارم

غمی سنگین تر از سنگین

درون سینه ام دارم

دلم را خنجر برّان غفلتهای تکراری خراشیده ست

و روحم از سرابی تشنه نوشیده ست

پر  ِ پروازم از خاکستر اندوه پوشیده ست

 

خداوندا !

من آن گنجشک بیمارم

و می دانی

از اعجاز نگاه تو

امید عافیت دارم

دلم را با امید و شور و سرمستی

به طوق رحمتت بستم

همینجا در کنار سفره گسترده ات هستم

مرا همسفره با شأن پرستو کن

ولی اصلی ترین حرف دلم این است:

که این گنجشک زخمی را

خداوندا پرستو کن

به کوچیدن نیاز مبرمی دارم

من از پرواز در اوج تو درک مبهمی دارم

مرا دریاب !

  • باران

حقیقت نظام ما از روزی که نهالش در دل یک یک ملت از جان گذشته ایران ریشه کرد، مواجهه مداوم با دشمن داخلی و خارجی در عرصه جنگهای نابرابر بود. سالهای ابتدایی دهه شصت، مهمان آشوب آفرینی میلیشیایی بود که در عین ادعای ریاکارانه مجاهدت در راه خلق، خون بی گناهان بسیاری را بر زمین ریخت. جنگ نا عادلانه ای که یک سویش ستم دیدگان سیاستهای استعمار زده دستگاه جور پهلوی بود که به تازگی طعم رهایی را چشیده بودند، و یک سویش منافقین فرصت طلبی که با گلوله های نفرت سینه هموطنانشان را می شکافتند.

جنگ تحمیلی آزمون دیگری بود تا سربازان ایثارگر وطن را به مقابله با گستره بزرگی از تجهیزات جنگی و ادوات پیشرفته نظامی و انسانهای افسار گسیخته و نفس پرستی بکشاند که تنها برای تحقق یک هدف اجیر شده بودند؛ ساقط کردن نظامی که به منظور استحکام ایده های معنوی و زنده کردن هنجارهای فراموش شده اسلام، علم شده بود. مواجهه نا برابر با دشمنی که سربازانش از شرق و غرب عالم گرد آمده بودند تا به هر ترتیب فریاد استقلال خواهی ملت را با گلوله خاموش کنند.

وقتی ترفندهای رنگارنگ استکبار از تخریب سد مستحکم آرمانخواهی ملت ایران باز ماند و دست چدنی تزویر و فریب از زیر دستکش مخملین بیرون افتاد و فتنه های کوچک و بزرگ به همت بصیرت و آگاهی مردم ناکام شدند حالا نوبت آن بود تا حربه پوسیده تحریم، فریادهای دروغین دفاع از حقوق بشر، نعره های گوش خراش حمایت از آزادی بیان، کمپین های دفاع از فرقه های مختلف مذهبی و سیاسی، اعتراض مزورانه به اعدام جانیان و قاتلان، و... به فهرست بلند حربه های مقابله جویانه آنها اضافه شود تا جمهوری اسلامی را – به گمان باطل خود - به زانو در آورند، نیت شومی که هرگز به ثمر ننشست.

 

شکستهای پی در پی سیاستهای براندازانه، دشمن را بر آن داشت تا در ناعادلانه ترین نوع مبارزه،  تجهیزات و عناصر جنگ سخت را به جبهه مبارزه با رزمندگانی بفرستد که سلاح علم در دست گرفته اند و افسران عرصه جنگ نرم اند. مواجهه ای کاملا ظالمانه؛ تقابل ناجوانمردانه آهن و اندیشه، ترور دانشمندانی که تنها جرمشان دانستن، آگاهی دادن و قوام بخشیدن بنیانهای پیشرفت علمی، و استحکام بخشیدن به خاکریزهای جبهه فرهنگ بود.

گناه شهید علیمحمدی، شهید شهریاری، شهید رضایی نژاد و همه آنان که اندیشه هاشان، انگیزه انتقام جویی دشمنان قسم خورده را برانگیخت تلاش مستمر در جبهه مقدسی بود که روز به روز وسعتش بیشتر می شود و لحظه به لحظه خط نفوذ دشمن را عقب تر می راند.

حقیقت انکار نشدنی این است که اگرچه سربازان و افسران غیور همواره در معرکه جنگ های نابرابر قرار گرفته اند اما هرگز به جبهه پشت نکرده اند و از مبارزه نا امید نشده اند و میدان را خالی نکرده اند؛ افسرانی که در قله افتخار جنگیده اند و در اوج افتخار قربانی شده اند و این حقیقت ناب را - که بر زبان روح امت، خمینی کبیر جاری شد- در گوش دشمن زبون فریاد زده اند که: «بریزید خونها را، زندگی ما دوام پیدا می کند، بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود.»

سربازان سر افراز وطن قربانیان پر افتخار این باور سرخ اند که: «این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست...»

  • باران