واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

دیر کرده ای

اتاقت اما

هنوز دست نخورده است

مثل آخرین روز اقامتت

اتاقی کوچک در طبقه دوم

با پنجره ای بزرگ

که رو به دلم باز می شود

دلم دریاست...

  • باران

از آزادی

آسمانش را دوست می دارم

(شاعرانگی ام پرواز می خواهد)

از سیالیت

دریا را

(خیالم با موج نوسان می کند)

از رهایی

جنگل را

(احساسم هوای تازه می طلبد)

و از طبیعت

زمرد درشت چشمهای تو را

(که انعکاس همه ی دوست داشتنی های من است)

چشمهایت را نبند!

  • باران

پنجره ها بسته اند

کپسول اکسیژن خالیست

من 

در اتاق ایزوله فراموش شدم

زندگی را خاموش کرده اند و رفته اند

می خواستم بگویم

با زحمت زیاد خرده های دلم را جمع کرده ام

و به کبوتر نامه بر سپرده ام

و دست های سبز تو را

نشانش داده ام

بسته را تحویل بگیر

و برایم بنویس که

می توانی خطوط شکسته ام را بخوانی یا نه؟

سری هم به جعبه نوستالژی هایت بزن

و ببین چند نامه را بی جواب گذاشته ای؟

دلتنگم، چشمهایت را نشانم بده!

  • باران