واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

زندگی

سایه ای بود

که زیر دست های تو

بزرگ می شد

دست هایت کو؟

  • باران

بگذار حفره گوشهایم،

چاه صبور درد دلهای تو باشد،

می شنوم اما سکوت می کنم

تا خلوت پرهیزکارانه ات را به هم نریزم...

خودت نمیدانی

سکوتت چقدرغم انگیز است!

 

  • باران

درددل که می کنی
سهام آبرو سقوط می کند
باید برای روزهای ورشکستگی ام
دردی را برای خودم پس انداز کنم
به تعادل در بورس امیدی نیست!

  • باران

نمی دانستم
مدت هاست مرا نمی بینی...؛
بعد از این باید 
دردهایم را
به خط بریل برایت بنویسم
(انگشت هایت هنوز حس دارند؟!(

راستی!
پنبه را از گوشَت در بیاور؛
(بغض ها
راه حنجره ام را بسته اند...)

  • باران

دنیا شلوغ بود

صدای اصطکاک دردها

دیوار صوتی این حوالی را شکسته بود

خیالم گفت که آرزوهایم را بنویسم و برایت بفرستم؛

نامه ها را

به قطار 3 بعد از ظهرسپردم

چشمهایم را بستم

و در سکوت، به خیال تو برگشتم

که در ایستگاه بعد، منتظر ایستاده ای

 

دنیا شلوغ بود

اخبار ساعت 4 گفت

ایستگاه بعد را منفجر کرده اند...

 

چشمهایم را بستم

و به خیال تو برگشتم 

همه جا سکوت بود... 

  • باران

تو نیستی

دیواری نیست

حرفی نیست؛

جز دلی تنگ

که در مخروبه­­­ ای

تنها مانده است...

 

یادت هست؟

همه­­ ی یادگاری­­­­­‌‌‌‌­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­هایم را

روی دیوار خانه­ ی تو می­ نوشتم

با انگشتانی که می­­ تپید

با شوق و عاطفه؛

پیش از آن اولین طوفان

پیش از آن آخرین پاییز...

پ.ن....................

24 آذر 87 قلب پدرم از تپش ایستاد.

  • باران