واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

نزاع عقل و عشق

يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ

غروب، تازیانه ناجوانمرد سرما در کویر پژمرده عراق، خاطره سرخ روی چهره های منجمد نشانده است.

راه، طولانی ست و حسین (ع) در معراج، و کربلا در گوشه ای از آسمان اوج، و قدرت در گامهای خسته ای که از گوشه و کنار آسایش زده اند تا توشه ای برای سفر برگیرند تحلیل رفته است  ...پای، برهنه است و زخمی و خون آلود...

وهابیان تشنه خونند و عشاق را به مسلخ تهدید کرده اند...

عقل می گوید بمان!

عشق می گوید برو!

و از نزدیک نظاره کن دست و پازدنت را در مسلخ

و درد را جرعه جرعه بنوش

و جسمت را ذره ذره قربانی کن برای عشق

و شاهد بگیر!

آسمان سرخ را بر سیلان عشق در همه رگهای هستی ات،

و خون شهادت را بر داستان جنونت،

و خداست که داستان جنونت را امضا می کند...

...

و در فهم داستان خون و عشق، پای چوبین استدلال لنگ می زند...

...

این روایت "زائر" است از نزاع عقل و عشق...

  • باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی