واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

زیر باران باید رفت...

واژه های بارانی

تو که نیستی،
شاخه های دلتنگی زود زود جوانه می زنند!

بایگانی

اکبر گنجی یکی از اعضای اتاق فکر جریان فتنه، اخیرا طی اظهارات تامل برانگیزی گفته:

جنبش سبز فاقد تشکیلات، هویت و هدایت مشخص است و به این معنا اساساً «جنبش اجتماعی» نیست و اگر بخواهد تعریف شود، نیروهای باقی مانده آن هم دچار ریزش می شوند. اوهمچنین به استناد نظرسنجی های انجام گرفته - از جمله موسسه نظرسنجی وابسته به حسین قاضیان از عناصر نزدیک به حزب مشارکت- تقلب در انتخابات را منتفی دانسته و اذعان کرده که رأی موسوی در سراسر کشور از احمدی نژاد پایین تر بود و او فقط در تهران و در10 روز آخر از احمدی نژاد پیش افتاد.

اعتراف به این موضوع آن هم پس از این مدت طولانی همراهی با جریان سبز به معنای اعتراف حامیان و طراحان ابعاد مختلف فتنه به پایان راه است.

از آنجا که نطفه فتنه سبز با طرح مسئله تقلب بسته شد همه تئوریهای مطروح از سوی اتاق فکر، و تبلیغات رسانه های وابسته به جریان فتنه باید در جهت تقویت و باور پذیر کردن این دروغ بزرگ پیش می رفت تا هدف نهایی این حرکت خائنانه که تسخیر نقاط تعیین کننده و درهم شکستن سنگرهای استراتژیک نظام از جمله ولایت فقیه بود تحقق یابد. از این جهت اصرار بر اینکه ریاست جمهوری متعلق به میر حسین است و آراء او به نفع احمدی نژاد جابجا شده است دائما از سوی رسانه های تبلیغی فتنه تکرار می شد، بدین ترتیب انرزی لازم برای سر پا نگه داشتن و حضور حامیان جنبش سبز در صحنه و آشوب آفرینی به بهانه اعتراض به تقلب انتخاباتی فراهم می شد.

 

ازطرف دیگراقدامات ضد امنیتی، ضد قانونی، خصمانه، و براندازانه موسوی از سوی اتاق فکر فتنه به انحاء گوناگون توجیه شده و شخصیت گستاخ و لجوج او متملقانه مورد تمجید و تحسین طراحان فتنه قرار می گرفت، بدین ترتیب انرژی لازم برای حفظ او به عنوان تیغ برنده تجدید نظر طلبان دائما به او تزریق می شد.

 

اما چه اتفاقی افتاده که اکبر گنجی اکنون به حقیقتی که از آغاز از آن آگاهی داشته اعتراف می کند و پس از مدتها تحمیل هرج و مرج و تبعات پرهزینه فتنه به کشور، تقلب را دروغ می خواند، نظام را در حادثه انتخابات ذی حق می شمرد و دوستانش را از ادامه مسیر رفته باز می دارد ؟ آن دلدادگی متملقانه در برابر موسوی و تمجید و تشویق های بی حساب چگونه به این وادادگی واقع گرایانه تبدیل شده است؟

بررسی اجمالی فتنه سبز نشان می دهد فرو ریختن قوام ستونهایی که فتنه 88 بر آن استوار شده بود به پذیرش شکست در حادثه به وجود آمده و اعتراف دیر هنگام محرکین و حامیان تئوریک جریان فتنه منجر شده است:

 

اول/ ازآنجا که دروغها و تناقضات متعدد دست اندرکاران داستان فتنه در برابر اذهان عمومی عریان شده و اعتماد کاذبی که پیش از این ساخته و پرداخته شده و به خورد هواداران داده می شد از بین رفته است، بدنه جریان سبز از دست رفته و انبان سران فتنه از گوهر هواداران تهیست.

 

دوم/ شواهد نشان می دهد از نگاه حامیان فتنه، میرحسین که در بدو امر به عنوان رهبر جنبش کذایی سبز، و به منظور دست یابی به اهداف تعیین شده برگزیده شده بود کارایی لازم برای این کار را ندارد و شخصیت متزلزل او برای مواجهه با شرایط سخت رویارویی با نظام، نا کارامد است. اقدامات نسنجیده میرحسین درقبال شرایط خاصی که در مقاطع زمانی مختلف بر کشور حاکم شده است و گهگاه اعتراض تئوری پردازان فتنه را به دنبال داشته است موید این مطلب است.

 

سوم/ حمایت بی شائبه مردم از رییس جمهور منتخب در دیدارهای استانی و ابراز ارادت خالصانه نسبت به او پاسخ گویا و علنی برای رد توهم تقلب است. آنچه تلاش می شد بر روی کاغذ و با محاسبات مغلطه آمیز مکتوب به دسیسه تقلب رنگ واقعیت ببخشد با حضورعملی حامیان رییس جمهور منتخب شفاها پاسخ داده شده و می شود؛ رفراندومی که هر بار و در هر سفر استانی به نفع نظام و در نفی فتنه سبز و رد تقلب، دائما تکرار می شود.

 

چهارم/ اختلاف سران فتنه در اتخاذ مواضع، و به تبع آن اختلاف هواداران سبب شده است - به اصطلاح - جنبشی که قرار بود متشکل از طیفهای مختلف عقیدتی و اجتماعی و سیاسی، هماهنگ با هم مسیر تقابل با نظام را – البته به اسم اصلاح نظام- طی کند به فرسایش ناشی از کشمکشهای درونی دچار شده و عملا از حرکت باز ایستاده و امیدی به تحرک دوباره آن نیست.

 

پنجم / پناه گرفتن پشت قالب دروغین پیروزی ، در حالیکه حقیقت غیرقابل انکار، شکست است کار دشواریست .

اعترافات تاج زاده در زندان حقیقتی را که مدتها از سوی فتنه گران مکتوم مانده بود لخت و عریان در اختیار افکار عمومی قرارداد. برخورد اپوزیسیون با اعترافات تاج زاده و عدم تکذیب آن نشان داد که همه آنها به حقیقت، اشراف داشته اند و بر خلاف اعترافات ابطحی که آن را تحت شکنجه و عاری از ارزش و اعتبار می دانستند قادر به نفی حقیقت در اعترافات تاج زاده نیستند اما برای خالی نبودن عریضه و به منظور انحراف افکارعمومی از محور اصلی اعترافات،این بار به انتقاد از عملکرد نیروهای اطلاعاتی کشور و اعتراض به استراق سمع مکالمات زندانیان پرداخته و آن را غیر قانونی دانستند.

این رویه اکنون پس از اعتراف اکبر گنجی به شکست میر حسین و اذعان به عدم وقوع تقلب در انتخابات و اقرار به شکست فتنه سبز، با اهانت برخی همراهان قدیمی گنجی دنبال شده است:

 

علی کشتگر از سران گروهک منحله فدائیان خلق گفته : اینکه موسوی بیش از احمدی نژاد رأی داشته و حکومت آرای وی را به حساب احمدی نژاد گذاشته، مهم ترین بخش از ادعانامه جنبش بود. چرا آقای گنجی این ادعا را زیر سوال می برد؟ وقتی مخالفان، مسئله تقلب را مهم ترین ادعای خود کرده اند، منظور گنجی از این حرف ها چیست؟..

همچنین سایت ضد انقلابی بالاترین می نویسد: گنجی گویا شعار محوری جنبش مبنی بر اینکه «رأی من کجاست» را فراموش کرده است. آقای گنجی با تمام احترامی که برای شما قائلیم، بهتر است گاه خاموشی پیشه کنید. همیشه حرف نو زدن نشانه پیشرو بودن نیست.

 

آنچه که در اعتراض اپوزیسیون به اکبر گنجی خود نمایی می کند تلاش برای فرار از نگاه سنگین قضاوت افکار عمومی در ازای اعترافات گنجی است، وگرنه همه آنها از آغازبه حقیقت روشن انتخابات 88 آگاهی داشته اند اگرچه آن را پشت دیوار بلند دروغ پنهان کرده اند. همه آنها آنچنان که مشهود است به این نکته که شعار تقلب صرفا  ادعا و بهانه ای برای اعتراضات بوده و نه حقیقتی مسلم، اقرار کرده اند.

 

....................................................................................................

پ.ن. تزلزل شخصیتی را در دلایل علمی گنجی برای تقلب شاهد باشید.

لینک مرتبط: جَو زده های مرده

  • باران

چهارشنبه؛ کلاس جامعه شناسی :

دو دقیقه به پایان کلاس، یکی می پرسد: استاد! بهترین انسان کیست؟

(استاد فرصت فکر کردن ندارد) نیچه سرش را از توی تاریخ بلند می کند و می گوید: "بهترین نوع انسان ابَر انسانی است که مدیون هیچکس نیست. کسی که از اخلاق سنتی آزاد شده و متکی به خویش و فرا اخلاق است."(تن ِجیمز میل در گور می لرزد/ جرمی بنتام باز هم از خدا معذرت می خواهد)

دیگری می پرسد پس عشق چیست، اگر انسان این است؟

(وقت کلاس تمام شده و استاد برای رفتن عجله می کند...انگار باکسی قرار دارد...)

یکی با غصه می گوید:

عشق شاید زندگی با زنی است که با دوئل به دستش آوردی، به خاطرش از کسی زخم خورده ای یا زخم مرگ بر کسی گذاشته ای...

یا سوار شدن بر پرادویی است که هیکلت به زور از تویش پیداست، و پز دادن در چهار راهی که به جنوب شهر نزدیک می شود...

عشق شاید لایی کشیدن در خیابانهای بالاشهر و ویراژ دادن و ترمز زدن، و ویراژدادن و ترمز زدن، و ویراژدادن و ترمز زدن، و... در یک بزرگراه شلوغ است...

کسی با خنده می گوید:

عشق شاید همقدم شدن با یک سگ پا کوتاه انگلیسی در"ولی عصر" است،

یا شاید دست در دست دوست! قدم زدن در یک بعد از ظهر پاییزی در سکوت و خلوت "نارنجستان یکم" است،

عشق شاید چت کردن با... و میل زدن به... و قرار گذاشتن برای ساعت نه در میدان خلوتی در "سعادت آباد" است...

 

پنج شنبه؛ سعادت آباد/ میدان کاج:

(یکی غرق در خون دوئل توی پیاده رو افتاده است.) یکی با خنده می گوید: سوژه خوبی برای بلوتوث است؛ مرگ یک "انسان"...

کسی از زخم می میرد...  

یکی از میان جمع می گوید: شاید چند وقت دیگر برای یاد بود جوانی که اینجا پای اومانیسم قربانی شده تندیس هیوم را نصب کنند...

جزوه ی "اخلاق ماکیاولی" از دست استاد می افتد...

استاد می افتد... 

یکی از درد می گرید...

پ.ن.............................................................................

ریشه‌های‌ فلسفی‌ سکولاریسم‌ - که یکی از ابعاد آن نگرش مادی نسبت به اخلاق است - مربوط‌ به‌ مکتب‌ تداعی‌گرایی‌ جیمز میل‌ و مکتب‌ اصالت‌ فایده‌ جرمی‌ بنتام‌  است.

  • باران

خیابانهای فرانسه یکی دو هفته است که میزبان صدای اعتراض 2،3میلیون فرانسوی عصبانیست که سن جدید بازنشستگی را که از 6۰ سال به 62 سال ارتقا پیدا کرده تا دولت سارکوزی کسری بودجه اش را از این راه تامین کند نمی پذیرند، به سیاستهای داخلی دولت معترضند، بحران بیکاری امانشان را بریده و زندگی شان را مختل کرده و درکل، وضعیت نامطلوب است.

در اعتراض به این اوضاع نابسامان، کارمندان شرکتهای هواپیمایی راه های تردد اتومبیلها را به فرودگاه مسدود کرده اند. مدارس و دانشگاههای شهرهای بزرگ فرانسه با تعطیل کردن کلاسهای درس به معترضان ملحق شده اند، اعتصاب اتحادیه های کارگری موجب مختل شدن پروازها و حرکت قطارها شده است، پالایشگاهها تعطیل شده اند و کارگران از حضور در محل کار امتناع می کنند.

خلاصه اینکه فرانسه به ورطه بحران اجتماعی و سیاسی گرفتار شده است. اما چه می شود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله اقتصادی که ته مانده درایت سیاسی اش را در گیر و دار تقلا برای تحریم اقتصادی ایران و تشویق بقیه همقطارانش برای تخلیه عقده های روانیشان، از دست داده و تنها راهی که برایش باقی مانده این است که بحران اقتصادی کشور را با خشونت سیاسی مدیریت کند.

ازآنجا که خشونت راه حل ضربتی برای خفه کردن صدای ناهنجار اعتراضیست که گوشهای ظریف سارکوزی تحمل شنیدن شان را ندارد، پلیس ضد شورش، میزبان معترضین خیابانی می شود، و با یورش به دانش‌آموزان و تظاهر‌ کنندگان،آنها را با گاز اشک آور و باتوم و گلوله تفنگ‌های ضدشورش مورد تهاجم و ضرب و شتم قرار میدهد و بیش از دو هزار نفر را در پاسخ به اعتراض مدنی بازداشت می کند. چه میشود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله سیاسی که برای بریدن صدای اعتراض مردم، حقوق بشری را که به بهانه آن از اغتشاشگران انتخابات ایران حمایت کرده بود زیر پا می گذارد و فراموش میکند که هموطنان فرانسوی اش هم بشرند و باید با آنها با شیوه انسانی تری معامله کند.

 

جذبه حقوق بشر سبب میشود رئیس جمهور فرانسه با پیوستن به کمپین "توقف سنگسار" طومار مجازی مربوط به حمایت از سکینه محمدی آشتیانی را امضا کند و با گفتن این جمله که "فرانسه خود را در این زمینه مسئول میداند" دین خود را نسبت به حقوق بشری ازجنس سکینه آشتیانی ادا کند. نیکلاست دیگر! جوانمردی فرانسوی به او اجازه نمی دهد شاهد اعدام کسی باشد که حق بشر دیگری را پایمال کرده و جانش را گرفته و از حیات ساقطش کرده است.

رسانه های فرانسوی صفحه رسوایی اخلاقی نیکلا و کارلا را در تیراژ وسیع تکثیر کرده اند. حالا همه می دانند که سارکوزی پس از خیانت به دو همسر قبلی و طلاق آنها، با برونی ایتالیایی تبار ازدواج کرده ؛ زنی که در خیانت،دست سارکوزی را از پشت بستهو روابط غیر اخلاقی اش همچنان ادامه دارد. چه می شود کرد؟ نیکلاست دیگر! یک کوتوله اخلاقی که آغوشش برای نثار عشق بی شائبه به دیگران گشوده است و آغوش دیگران به روی کارلای او؛ یک رقابت کاملا عادلانه با هدایای برابر! تساوی حقوق به معنای درست کلمه! و خدا می داند نیکلا دراین رقابت تنگاتنگ با کارلا چند چند است!!!

 

همه چیز در فرانسه تحت تاثیر فرایند کوتولگیست. مردم فرانسه درحالیکه نه اقتصاد نیکلایی را می پذیرند نه سیاستهای داخلی او را می پسندند، نه حقوق شان سرجای خودش هست، باید یک بوالهوس فرهنگی را هم روی شانه آبرویشان تحمل کنند .

حالا با این اوضاع بحرانی سیاسی و اقتصادی و محبوبیت کمتر از 30 درصد مردمی و اعتباری که روز به روز سمباده می خورد و کوچک می شود، نیکلا چه تدبیری برای فرار از زیر نگاه سنگین قضاوت افکار عمومی باید در پیش بگیرد جز اینکه با " برنار هانری لوی " روشنفکر مورد توجه یهودیان فرانسه؛ همان که کمپین حمایت از سکینه آشتیانی را راه انداخته، تماس بگیرد و خودش را مضحکه رسانه ها کند و بگوید: " اگر مویی از سر سکینه آشتیانی کم شود، مذاکرات با ایران را به پایان رسانده و تمام روابط را قطع خواهد کرد."

 

قطع روابط ؟!! با ایران بزرگ ؟!! آن هم از سوی فرانسه ؟!!

این طورکه پیداست آشفتگی چند بعدی، مغز کوچک نیکلا سارکوزی را از فهم عمیق ابعاد گوناگون حوادث باز داشته و دست او را از رسیدن به ارتفاعی که جایگاه تحلیل درست تاریخ انقلاب است کوتاه کرده است.

چگونه ممکن است ما که آن همه هیبت و غرور و قدرت آمریکا را با تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گرفتن جاسوسهای خبره و کار کشته آن، به دست چند جوان دانشجو شکستیم و به فرموده امام خمینی او را زیر پا له کردیم و عطای ارتباط با او را به لقایش بخشیدیم و عنقریب است با انگلیس که درخت پیر فضولی و گستاخی و بی ادبی و جاسوسی اش دوباره گل کرده است، همان کنیم که تن اجداد کارتر را در گور بلرزانیم از قطع ارتباط با یک کشور مفلوک که همه قوای فعال اجتماعی اش در دو هفته اعتراضات مدنی فلج شده و در فضاحت سیاسی و اقتصادی دست و پا می زند بترسیم ؟

باید به سارکوزی گفت : آمریکا با همه هیمنه اش نتوانست هیچ غلطی بکند، انگلیس با همه شیطنتش نمی تواند غلط اضافه ای بکند، تو دیگر ... شو نیکلا !

  • باران

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد قید همه چی رو بزنی؛ بری بشینی تو یه چار دیواری که هیچی نداره غیر از چار تا دیوار که جمع شدن زیر یه سقف؛ یه خونه ی خالیه خالی، نه تلفنی داشته باشی که جواب بدی، نه آدرستو کسی داشته باشه و پیدات کنه، نه به کسی سر بزنی، نه کسی رو ببینی!

اصلا بی خیال چار دیواری شی و بری وسط یه برهوت، وسط یه جنگل، وسط یه کویر؛ زیر آسمون شبتو روز کنی و روزتو شب...

 

بعضی وقتا چه قد دلت میخواد دو سه روز یه تب خیلی شدید بگیری تا همه این هیکل که روی روحت سنگینی می کنه آب بشه، زرد و زار بشی و به مرز مردن برسی و برگردی؛ یه حالتی که انگار دوباره به دنیا اومدی!

اصلا یه هفته بری تو کما، یه هفته چشمتو ببندی روی دنیا، روی زندگی، روی همه آدما، روی همه نامردیا، روی همه نامردا، یه هفته از همه چی بی خبر باشی، یه هفته نفس نکشی، یه هفته نفست مصنوعی باشه، قلبت مصنوعی باشه، زندگیت مصنوعی باشه، خودت مصنوعی باشی، اصلا یه هفته تو این عالم نباشی!

 

بعضی وقتا چه قد دلت می خواد بری تو یه امامزاده ای، حرمی... و سفت و محکم ضریحو بچسبی، بعد رودربایستی با خدا رو کنار بذاریو از ته ته دلت فریاد بزنی : خدایا خسته شدم خسته شدم خسته شدم...

  • باران

ساعت از هشت و نیم گذشته و من که تصمیم گرفته بودم 6 صبح در اتوبان قم – تهران باشم، هنوز از چهار دیواری خانه بیرون نرفته ام.

مردد می شوم بین رفتن یا نرفتن (مسئله این است) که تفال به قرآن جواب امید بخشی می دهد. دلم را به دریا می زنم، چشمم را روی همه تفسیر و تعبیرهایی که از نمایشگاه مطبوعات امسال شده است می بندم و راهی پایتخت می شوم.

ساعت حدود 5/10 است که به مصلی میرسم. وارد سالن نمایشگاه که می شوم یکراست به سمت جایی می روم که قلب نمایشگاه می تپد. هیچ کدام از غرفه ها را درست نمی بینم و عین کسی که گم کرده ای دارد به دنبال غرفه خبرگزاری می گردم؛ با تنها آدرسی که از محل غرفه دارم: جنب خبرگزاری فارس( توانا)...

غرفه،کوچکتر از چیزیست که انتظارش را دارم. هیچ کدام از بچه ها را نمی شناسم و جای تنها آشنایم ،درغرفه خالیست.

احساس غریبی می کنم اما به هرحال باید باب آشنایی را باز کنم. با یکی از بچه ها که بعدا می فهمم مسئول بخش معارف است دست میدهم و خودم را معرفی می کنم، خوشحال می شود و به اسم کاملم اشاره می کند و می پرسد شما فلانی هستید؟ حدسش را تایید می کنم و او با محبتی که از چهره اش موج می زند به داخل غرفه دعوتم می کند. هنوز هیجانم فروکش نکرده که با دوست دیگری که شاداب و پر انرژی برای دعوت مهمان به غرفه و مصاحبه گرفتن تقلا می کند آشنا می شوم؛ دختر تر و فرزی که درعین حال که زیاد دوندگی می کند،خستگی نمی شناسد و لبخند از روی لبش دیلیت نمی شود.

صحبت دوستانه مان گل انداخته و بحث به مطالب وبلاگم کشیده می شود. دوست معارفی ام به مطلبی که در باره مرگ نوشته ام اشاره می کند و حرفهای دلنشینی در باب یاد مرگ و تبعاتش می زند. زاویه دیدش به مرگ کار شناسانه است و تذکراتش به دلم می نشیند... 

با همه بچه هایی که درغرفه حضور دارند آشنایی مختصری پیدا می کنم. خیلی زود با هم اخت می شویم . صمیمیت بچه ها شرمنده ام می کند. احساس خوبی دارم و خدا را شکر می کنم که مقدمات آشنایی با این فرشته های صمیمی را نصیبم کرده است، اما جای دنجی نیست تا بخشی از احساسات قلبی ام را بیرون بریزم ...

غرفه به تناوب از مهمانهای داخلی و خارجی پر و خالی می شود. بچه های عکاس حضور مهمانها را ثبت می کنند. یکی دو نفر اخبار را در سایت قرار می دهند، یکی پذیرایی از مهمانها را به عهده می گیرد...همه مشغولند و من فقط شاهد این جنب و جوش خبری هستم.

 

نمایشگاه آن طور که باید و شاید شلوغ نیست. به توصیه بچه ها سری به طبقه دوم می زنم؛ سوت و کور و خلوت است . با خودم فکر می کنم حضور پایگاههای خبری معترض و غایب در نمایشگاه، می توانست طبقه دوم را هم کانون مراجعات مردمی بکند و شور و حال نمایشگاه را بیشتر کند.

به طبقه همکف بر می گردم. فعالیت صوتی و تصویری غرفه جوان قابل توجه است و گمان می کنم بیشترین مخاطب را به خود اختصاص داده است.  

 

سری به غرفه روزنامه ای که گاهگاه یادداشتی برایش می نویسم می زنم و سراغ مسئول صفحه سیاسی را می گیرم. پیش از آنکه خودم را معرفی کنم یکی از بچه ها شناسایی ام می کند و من از زیرکی اش متعجب می شوم.

مکالمه کوتاهی می کنیم و من در برابر لطف و محبتی که روکش همه کلماتش هستند پاسخی جز خجالت ندارم. دوست دارم برای دقایقی مهمان غرفه روزنامه باشم اما رودربایستی نمی گذارد، بنابراین خداحافظی می کنم و دوباره به خبرگزاری بر می گردم.

زمان به سرعت می گذرد، ساعت از پنج گذشته و من باید به زودی دوستان تازه یافته را ترک کنم و شیرینی این دیدار را به خاطرات ماندگار ذهنم اضافه کنم .

لحظات آخر حضورم در کنار بچه هاست که بالاخره سعادت زیارت " کدخدا "را پیدا می کنم؛ تنها آشنایم در خبرگزاری...

فرصت زیادی ندارم. با کدخدا و بچه ها خداحافظی می کنم، اما دلم را همانجا در غرفه جا می گذارم...

اتوبوس،کند و تنبل حرکت می کند، درد کهنه باز به سراغم می آید و کلافه ام می کند، راه برایم کشیده تر می شود و تحمل این درد سخت تر...

به اطراف جاده چشم می دوزم و به بچه ها فکر می کنم؛ به مسئول غرفه و احساس مسئولیتی که فرصت غذا خوردن را از او گرفته بود و خستگی، از رنگ پریده اش کاملا پیدا بود، به بچه های خالص و پاکی که غرفه از وجودشان گرم می شد...به این فکر می کنم که چه نمایشگاهی بود نمایشگاه امسال برای من!

 

به گذشته سرک می کشم و به اتفاقات کوچکی نگاه می کنم که کنار هم چیده شدند و زندگی دیگری برایم رقم زدند.. به عقب بر می گردم و زمان را مرور می کنم ؛ روزهای پر شور انتخابات، روزهای بد اغتشاشات، فتنه سبز، بحث های داغ سیاسی، فضای مجازی، وبلاگ، کامنت، جدال اینترنتی، نسیم، هویت مجهول، همکاری، خبرگزاری، نمایشگاه....

و به این فکر می کنم که فتنه سبز با همه بدیهایش چه برکاتی داشت!

  • باران
اگرفتنه سال 88 را آنچنان که رهبر آینده نگر انقلاب بیان کرده اند،  واکسینه نظام در برابر میکروبهای سیاسی تلقی کنیم باید اعتراف کنیم که فتنه به نفع نظام ومایه تثبیت آن بوده است. واکسینه نظام بدین معناست که اگر جریانی مشابه آنچه که در سال 88 اتفاق افتاد باردیگر برملت و نظام ایران تحمیل شود انگیزه و شیوه صحیح مقابله با آن که درخاطره سیاسی نظام نهادینه شده است از بروز مرگ و میر و جراحت عمیق در ارکان نظام ممانعت خواهد کرد و تزلزل ستونهای انقلاب در اثر تکانه های حیله دشمن غیرممکن خواهد بود. میکروبهایی که فتنه 88 را تولید کرده اند و پادزهر بصیرت، آنها را از اثربخشی قابل توجه باز داشته است در تزریق مسمومیت خود به بدنه اجتماع به دوشیوه متفاوت عمل کرده اند و دونوع ماهیت رفتاری داشته اند: گروه اول را میکروبهایی تشکیل می دهند که در وقایع سال گذشته تهاجمی عمل کرده و نقطه شروع فتنه را کلید زده اند. این گستاخی درتهاجم با اتکا به جایگاه مردمی مطمئن صورت گرفته است . بر این اساس فتنه گران با باور پذیر کردن تهمت دروغین تقلب دربرخی اذهان موقعیت تهاجم به ارکان نظام را به دست آورده اند. حمله میکروبهای "مهاجم" بیشتر ارگانهای پیکر نظام همچون شورای نگهبان، سپاه، بسیج، وزارت کشور، برخی مراجع، روحانیت، دولت منتخب، جایگاه ولایت و... را دربرگرفته و مورد تعرض قرار داده است. 

" اشخاص" و " احزاب" دو عنوان شاخص برای ورژن های مختلفی است که در تهاجم نقش آفرینی کرده اند. دو کاندیدای شکست خورده انتخابات – کروبی ومیرحسین -  برخی ازعناصر جناح اصلاح طلب ، بعضی از یاران قدیمی انقلاب که مواضع چند پهلوی آشکاری درحوادث سال 88 از خود نشان دادند، برخی مراجع خود خوانده... را می توان" اشخاص"  دخیل در این حادثه تلقی کرد که استارت تهاجم را زده اند، و احزابی نظیر مشارکت، مجاهدین انقلاب، و گروههایی نظیر انجمن اسلامی دانشگاه تهران، گروه غیر قانونی علامه، مجمع محققین و مدرسین،و برخی گروهها که تحت عنوان اصلاح طلب فعالیت داشته اند متعلق به" احزاب" دخیل در تهاجم میکروبی هستند. 

برای گروه دوم میکروبهایی که در فتنه 88 نقش عمده آنها دامن زدن به اغتشاشات و سوء استفاده از موقعیت پدید آمده بود  " فرصت طلب " ، گزینه مناسبی است. فرجه زمانی به دست آمده در فضای فتنه سبب شد این گروه که در سالهای پس از انقلاب ، به علت اتخاذ مواضع علنی ضد نظام، قدرت و فرصت فعالیت قانونی درکشور را ازدست داده و اکثرا به اتلاف وقت در خارج از کشوردربنگاههای دروغ پراکنی رسانه های معاند مشغول بودند به میان فضای بلبشو وآشوب  پدید آمده توسط مهاجمین امنیت، خزیده و کینه کهنه خود را تخلیه نموده و به آتش پاگرفته دامنه و حرارت بیشتر ببخشند. گروهکهای منافقین، نهضت آزادی، سلطنت طلبان، لیبرالیستها، سکولارها، فرقه بهائیت، فرق منحرف جنسی...ورژنهای متعدد میکروبهای فرصت طلب بودند که اگرچه انگیزه های متفاوتی برای انتقام از نظام داشتند اما همه، زخم خورده از اسلام و نظام مبتنی بر اسلام بودند و این نقطه اشتراک، همه آنها را درهجمه علیه نظام کنارهم نگه داشته بود.

اما میکروبها ازچه راهی تهاجم به نظام را آغاز کردند؟ مشی سالیان پس از انقلاب ملت نشان می داد قاطبه ملت به ارزشهای ماندگار انقلاب پایبندند وهرکس را دردایره آن ارزشها بیابند با جان ودل حمایت می کنند. مسلم است که بهترین راه نفوذ فتنه گران در افکار ملت، همسو نشان دادن خود با آن ارزشهاست. پیروی ازخط امام، پایبندی به ولایت فقیه، تکریم شهدا، تقدیروتکریم نیروهای در خدمت دفاع و سازندگی همچون بسیج و سپاه، احیای ارزشهای فرهنگی و معنوی سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب، وشعارهایی از این دست می توانست مقبولیت و مشروعیت مردمی ایجاد کند و پس از آن راه را برای پیاده کردن منویات فتنه گران بازکند. این؛ ترفندی بود که ایادی داخلی فتنه برگزیدند و پس از کسب وجاهت مردمی، با القاء دروغین تقلب، قدرت و فرصت آشوب آفرینی و ضربه زدن به حکومت را برای خود خلق کردند و پس از آن در حین آشوبهای  اجتماعی ناشی از بحران سیاسی، پای میکروبهای فرصت طلب را به کشور باز کردند و بدین ترتیب، پازل تهاجم علیه نظام و در راس آن ولایت فقیه تکمیل شد. 

مردم چگونه میکروبها را باز شناختند؟

با تداوم خط آشوب و پر رنگتر شدن خط سیر تهاجم، حادثه شکل دیگری به خود گرفت: دقت مردم در رفتارهای فتنه گران حقایقی را بر آنها آشکار کرد. برجسته ترین خطایی که فتنه گران را در پیشگاه مردم رسواکرد و رشته های توهمات آنها را پنبه کرد، دروغ بود. عدم تطابق عمل فتنه گران با شاخصهای راه امام ، تهمتهای اثبات نشدنی به نظام، در افتادن با مسایل شرع مقدس اسلام و زیر سوال بردن آنها، تضعیف خصمانه دولت منتخب، همسویی و هم نوایی با عناصرفرصت طلبی که مدتهاست اعتباری در پیشگاه ملت ندارند، هم نوا شدن با تهاجمات رسانه ای خارجی و فرصت آفرینی برای سوء استفاده آنان،...اذهان را نسبت به صداقت فتنه گران در حفظ میراث امام خمینی و ایمان به ارزشها  دچار تردید جدی کرد. سایت خود نویس اخیرا در یادداشتی اقرار کرده است که واقعیتی که باعث زمینگیر شدن جنبش سبز شده تناقص در رفتار و عملکرد سردمداران و بدنه جنبش است. سران جنبش از ترس مردم جرات مخالفت با امام خمینی و نظام را ندارند و اما از سوی دیگر بدنه فعال جنبش سبز اعتقادی به دین و امام خمینی و حفظ نظام ندارند و این تضاد میان سر و بدنه جنبش سبز باعث محو شدن حریان سبز شده است. بروز این تناقضات آشکار در قول و فعل و زاویه گرفتن ازجاده ولایت زنگ آگاهی را برای ملت به صدا درآورد. اما آنچه بیش از همه در آگاهی بخشی ملت نقش آفرید، روشنگری و بصیرت دهی مداوم رهبر معظم انقلاب و هشدارهای مستمر ایشان بود که جرقه  ایستادگی در برابر فتنه و ممانعت از آسیب بیشتر را دراندیشه سیاسی ملت روشن کرد.

پادتن بصیرت و روشن بینی سبب شد اثر بخشی سموم فتنه به همان مدت کوتاه نزدیک به مرکز فتنه محدود شده و با دور شدن از دایره زمانی وقوع فتنه، و بر ملا شدن نیتها، و نهادینه شدن بصیرت، عوارض تهاجم  کاهش یابد. حادثه عاشورای  1431 تهران ، از آنجا که مستقیما عقاید مذهبی– ملی را هدف گرفته بود، بیش از همه خون بصیرت - پادتن میکروبهای فتنه - را در رگهای مشی سیاسی ملت به جوشش در آورد و طومار فتنه را سخت درهم پیچید. در خنثی کردن آثار مسموم فتنه، نقش ولایت و بصیرت هر دو قابل توجه است. به نظر می رسد این دو مولفه که در واکسینه کردن نظام علیه میکروبهای فتنه نقش اساسی ایفا کرده اند به گونه ای به هم وابسته اند که هر کدام تقویت کننده اثردیگری است و ارتباط این دو با هم به تزاید لحظه به لحظه بازدارندگی آثار فتنه منجر شده است. از طرفی؛ عشق به ولایت، رهنمونهای  رهبری  و هشدارهای ایشان نسبت به خطر شرایط فتنه گون را قابل پذیرش نمود واز سوی دیگر افزایش بصیرت به نوبه خود اهمیت جایگاه ولایت را در کنترل و مدیریت بحران فتنه جلوه گر ساخت. از این جهت هجمه به این دوبعد مستحکم ،در دستور کار دشمن قرارگرفته است. حمله به ولایت هنوزهم تحت عناوین مختلف و از سوی شکست خوردگان همچنان ادامه دارد:

در نامه اخیر کروبی به رییس خبرگان رهبری، این جایگاه، مذبوحانه و درقالب فریبکارانه اجرای قانون، مورد تهاجم قرار گرفته و تلویحا محاکمه رهبری درخواست شده است. در اقدام ننگین دیگری نامه مجعول ارسالی رییس قوه قضا به رهبری، در رسانه های معاند منتشر شده است که درآن، ازدخالت منسوبان رهبری در تصمیم گیری قوه قضا درباره فتنه گران شکایت شده است. چکیده این نامه مجعول این است که رهبری با اتخاذ مشی دیکتاتوری، در برابر قانون ایستاده است. حمله به جایگاه رهبری در آستانه سفر مقام معظم رهبری به قم به شکل دیگری دنبال شده و شایعه سفر رهبری به منظورکسب مشروعیت، لقلقه زبان معاندان شده است؛ گرچه شوک استقبال پرشکوه مردم و علما از ایشان، دشمن را مجبور به توسل به دروغ و فرافکنی دیگری کرده است و شبکه عنکبوتی حامیان فتنه در اقدامی هماهنگ، مراجع دیدارکننده با رهبری را حکومتی خوانده اند تا از اهمیت حادثه کاسته و بر رسوایی پیشین سرپوش بگذارند. بصیرت ملت دائما مورد تهاجم بوده است و راه حذف یا کاهش آن، تبلیغات دروغین و القاء برخی حوادث غیر واقعی و تولید فضای رسانه ای برای باور پذیرکردن آن است. آنچه دراین بین باید ازسوی مردمی که به سلامت سیاسی خود فکرمی کنند مورد توجه قرارگیرد، این است که هرگز از ولایت جدانشوند و همواره چشم بردهان حق گوی ولایت بدوزند.این امربه رها شدن از سیلابهای بصیرت زدایی که گاه و بیگاه از سوی دشمنان شکست خورده  و ناراحت، ایجاد می شود کمک می کند. 

این امرمسجل است که دشمن درآینده، با ورژن های جدیدی از فتنه گری بر سر راه ملت قرارگرفته و راههای دیگری را خواهد آزمود. پاسخ شایسته به همه فرمهای گوناگون فتنه گری و میکروبهای متنوع سیاسی، قوت بخشیدن به پادزهر بصیرت است.همزمان که دشمن کانالهای نفوذ و اخلال را عوض می کند، بصیرت هم باید در جهت انسداد همان کانالها عمل کند.

  • باران